پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش

تصویر
۱۰ پاسخ

عزیزم بیمارستان تخت جمشید باید ساک ببری با خودت یا اونا خودشون لباس بچع میدن؟

من دوازده روزه زایمان طبیعی کردم خیلی زمان ب دینا آوردن بچت طولانی شد ،من سه بعدازظهر دردم گرفت پنج و نیم غروب بچه آوردم

خداروشكر عزيزم
بسلامتي و مباركي 😍

بخدا دقیقا من اینطور شدم
ولی از آخر با دستگاه کاپ کشیدن بچه رو جلو
میدونی بچم سر دلم بود بالا
بی دردی باعث شد برام دردهام گم بشن و نتونم زور بزنم واقعا سخت بود برام😭😭

دقیقا منم همکاری نمی‌کردم 😁 مبارک باشه عزیزم انشاالله ماهم زودتر راحت بشیم و زایمان کنیم

عزیزم هر کسی ک زایمان میکرد تو یه اتاق جداگونه بود یا باید هزینه جدا بدیم برای زایمان تو اتاق جداگونه؟

خداروشکر که باز یه کاری کردن بچه بیاد بیرون
بعضی بیمارستان ها فقط وایمیستن تا خودت زور بزنی و بچه بیاد
اون آمپول رو برای برش زدن پرینه بهت زدن؟

خداقوت واقعا😁چرا همکاری نمیکردی؟از درد نمیتونستی؟

چقدر ترسناک بود🫣
خداروشکر باز بسلامتی زایمان کردی

مبارک باشه عزیزم
زایمانت آخرش مثل زایمان من بوده

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۲ ماهگی
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۱ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۶ ماهگی
پارت ۲ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید

دوستان تو پارت قبل یادم رفت که بگم وقتی به ۴ سانت رسیدم با یه پلاستیک دراز کیسه آب منو ترکوندن درد داشت اما نه خیلی من همچنان درد شدید داشتم که پرستار ها برام آب میوه خرما و این چیزا میوردن بخورم ازم خواستن که حالت سجده کنم و زور بزنم اما اصلا نتونستم این حرکتو انجام بدم چون حالت تهوع میگرفتم همچنان منو معاینه میکردن که واقعا خیلی اذیت میشدم
از ساعت ۹ و نیم شب شروع کردن شکم منو فشار دادن و معاینه زود زود کردن
چون‌من همکاری نمیکردم و زور نمیزدم اونا مجبور بودن خودشون یکاری کنن بچه به دنیا بیاد
من ازشون خواستم دوباره بهم بی حسی تزریق کنن اما دکتر بیهوشی اومد باهام صحبت کرد و گفت برای بچه ضرر داره
من درد داشتم اما موقع درد زور نمیزدم چون می‌ترسی
دیگه کم کم بچه میخواست به دنیا بیاد یه عالمه پرستار و دکتر خودم بالا سرم بودم  من یه کوچولو تونستم زور بزنم که دکترم گفت موهای بچه معلومه دوباره زور بزن اما من دیگه زور نمیتونستم بزنم
مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 روزهای ابتدایی تولد
خب پارت دو داستان سزارین
وارد اتاق عمل شدم نگم که چه استرسی داشتم و مثل بید میلرزیدم منو تحویل اتاق عمل دادن مستقیم رفتم رو تخت اتاق عمل نشستم آمپول بی حسی به کمرم زدن و اصلااااا هیچی حس نکردم واقعا خیلی خوب بود و اصلا درد نداره نگران نباشید
آروم کمکم کردن خوابیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن و دکترم کارو شروع کرد همش حس میکردم دکترم داره با شکمم کشتی میگیره 😅 یعنی فشار رو حس میکنید ولی به هیچ وجه متوجه درد نمیشید
دخترم به دنیا اومد آوردن نشونم دادن و بردنش کاراشو انجام بدن
دکتر منم داشت بخیه میزد و من همینجوری داشتم میلرزیدم بهم آمپول زدن لرزشام رفت و عملم تموم شد بردنم ریکاوری تو ریکاوری یه بار ماما شکممو فشار داد یه بار دکتر که بی‌حس بودم متوجه نشدم بعد که حسم رفت ماما اومد گف باید ماساژ بدم منم سفت‌ دستشو گرفتم و نمیذاشتم چون خیلی ترسیده بودم اما آروم فشار داد و خیلی درد نداشت
موقع تحویل به بخش هم دوباره پرستاری که اومده بود منو تحویل بگیره فشار داد که اونم درد نداشت البته درد داشتااا ولی قابل تحمل بود
پارت بعدی رو هم سعی میکنم زود بذارم از لحظه ای که وارد بخش شدم
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۶ ماهگی
مامان آدرین❤️ مامان آدرین❤️ ۷ ماهگی
تجربه سزارین
تاریخ۱۷ اردیبهشت ساعت۶ بهم گفتن بیمارستان باشم وقتی رفتم گفتن پک زایمان از داروخونه بخرین بیارین که خریدیم رفتیم داخل همسرم و مادرم رفتن دنبال کارای تشکیل پرونده منم همون موقع بستری کردن سریع ان اس تی گرفت و خونم گرفتن وسرم وصل کردن سوند زد که اصلا دردی نداشت فقط یکم حس بدی یکم داشت چون ی میله میره داخلت ،بعد گفتن بشین رو ویلچر همسرمم اومد تا پشت اتاق عمل ویلچرو آورد بعد دیگه نشستم رو ی ویلچر دیگه بردنم اتاق عمل .که خانم دکترم داخل بود وچندتا پرستار و دکتر بیهوشیم بودن ،نشستم روتخت بی حسی زدن واقعا هیچ دردی نداشت خیلی خوب بود که گفت سریع دراز بکش تا کشیدم بی حس بی حس شدم ،بعد گانم رو دراوردن زدن جلوم و دیگه نفهمیدم چیشد فقط گفتن تحت هیچ شرایطی دستت نیاری پایین که به شکمت برخورد کنه،دکتر بی حسیمم کنارم بود وکلا باهام حرف میزد که نترسم در عرض۵دقیقه صدای گریه جوجم اومد بعدم شکممو محکم فشار دادن وتموم بعدشم نمیدونم چرا درست یادم نمیاد فک کنم یکم از حال رفتم که خونا فشار دادن،بعدش ی اقایی اومد باتخت منو بردن ریکاوری خیلی سردم بود ومیلرزیدم اما فقط فکر بچم بودم که برم سریع بخش
بقیه پارت بعدی میذارم….
مامان محمدامین مامان محمدامین ۶ ماهگی
من دردام داشت منظم میشد هر ۵ دقیقه یکبار بیدار میشدم جیغ میزدم دوباره ول میکرد تو تمام مدت همسرم و مامانم میومدن کمرمو ماساژ میدادن و اشک میریختن الهی قربونشون برم ولی مامانا من انقدر خوشحال بودم که دارم طبیعی زایمان میکنم خلاصه گفتم بیارید آمپول زور بزنید گفتن نمیشه ممنوعه گفتم بی حسی میخوام دکتر اومد گفت عزیزم خواهش میکنم اینکارو با بدن خودت نکن خیلی خوب پیشرفت کردم من چون دهانه رحمم باز بود اما سر بچه نیومده بود اجازه ورزش نداشتم و حتی قبلش رابطه هم نداشتم خلاصه من هر ساعت که رد میشه ۲ سانت باز میشدم ساعت شد ۸ شب و منو بردن وان حمام تا تونستن کمرمو ماساژ دادن و من اینجا دردام به شدت زیاد بود سریع اومدن دیگه منو درآوردن از آب و بردن تخت من اصلااااا تا اون موقع یکبارم زور نزده بودم به خاطر همین هیچی نفهمیدم اومدن کیسه آبمو به زور پاره کردن و وامانمو با کتک انداختن بیرون🤣🤣🤣دکترم سریع اومد و کلی قربون صدقم رفت و گفت دیدی چقدر آسون بود😑🤣
بعدش به من گفت وقتی دردت گرفت زور بزن وقتی تموم شد نفس عمیق بکش منم سه تا زور اساسی دادم برش پرینه زدن بهم و بچه اومد خداروشکر باورتون نمیشه چقدر کوچولو بود مامانا بدترین قسمت فشار دادن شکم بود من اصلا متوجه برش نشدم بعدشم بچه رو بردن با خودشون بعد دوباره شکممو فشار دادن هر چی خون و جفت بود ریخت بیرون ....
مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 ۷ ماهگی
تجربه زایمان من🌸🤍
#پارت سوم
بعد از حدود دو ساعت فشار زیاد و زور زیاد و شکنجه ماما و دکتر ها دیدن اصلا من پیشروی نمیکنم و دکتر قبول کرد اشتباه میکرده ولی بازم بهم میگفت زور بزن حالت سجده و حالت دستشویی ایرانی (اینو باور کنید دکتر گفت)ولی بازم بی نتیجه بود
از اون ور هم شوهرم واقعا نگران من بود چون ۱۹ساعت خیلی زیاده و رفته بود با منشی دعوا کرده بود که دارین چیکار میکنید شکنجه میکنید حتی زنگ زده بود به دکتر خودم دکترم هم گفته بود باید طبیعی بیاره دیگه شوهرم دعوا کرده بود و بهشون گفته بود هرچقدر پول بخواید میدم فقط ببرید سزارین اونا ام گفته بودن که دارن مدارک رو تکمیل میکنن و بفرستند
دکتر دوباره اومد معاینه کرد و دید بله من اصلا پیشرفت ندارم و با اون زور های شدید که دست خودم نبود منو سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل
واقعا دکتر جراح خوبی بود خیلی ارومم کردن و با اپیدورال منو سزارین کردن
یکم حس میکردم که دارن چیکار میکنن ولی درد نمی‌فهمیدم حتی بهشون گفتم برای اینکه نترسم بهم گفتن که هنوز شروع نکرد کمتر از ده دقیقه طول کشید صدای پسرم اومد انگار دنیارو دادن بهم و کل اون عذاب رو فراموش کردم بعد بخیه منو نیستم ساعت بردن ریکاوری تا بی حسی از بین بره
سه بار هم شکمم رو فشار دادن یکبار تو اتاق عمل یکبار تو ریکاوری با بی حسی یکبار هم بی حسی تقریباً از بین رفته بود(این سومی یکم شدتش بیشتر از قبلیا بود)ولی درد آنچنانی نداشت و خیلی خیلی قابل تحمل بود
یکبارم دیشب پرستا اومد یکم ماساژ رحمی داد و واقعا چیز وحشتناکی نبود
مامان کوچولو مامان کوچولو ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۴
بعد از اینکه نی نیم رو دیدم اصلا قابل توصیف نیست واقعا تمام درد ها ارزش رسیدن به اون لحظه رو داره ولی بعد از به دنیا اومدن دیگه نمی تونستم و ازشون می خواستم زودتر کار رو تموم کنند ولی متاسفانه بخاطر پارگی رحم مجبور شدن ببرنم اتاق عمل با زدن بی حسی از کمر کارشون رو انجام دادن دکترم می گفت اگه اونجا بخیه می‌زدیم خیلی درد می کشیدی
خدارو شکر من اصلا پشیمون نیستم و اگه برگردم عقب باز هم طبیعی زایمان می کنم
واقعا دکترم عاللللللی بود بدون آمپول فشار و بدون دادن استرس با دادن ورزش و حتی زدن مسکن باعث می شد درد الکی نکشم
قطعا زایمان پروسه سختیه ولی اینکه اون موقع کی کنارت باشه خیلی مهمه
یه تجربه دیگه ای که کسب کردم اینکه اصلا زایمان پیش متخصص خوب نیست چون اصلا برات زمان نمیزارن ولی دکتر من یه گروه بودن یه ماما همراه بود که مدام مراقبم بود بهم آبمیوه وخرما می داد فشارم نیوفته و قلب جنین مدام چک می کرد یکی دکتر خودم که ماماست معاینه می کرد و همه چیز دست اون بود و یه دکتر متخصص که فقط آخرش اومد بخیه زد