پارت چهارم
بعدش رسید به جفت چند زور زدم اونم آوردن دیگ وقتش رسید به بخیه ها ک دکترا مات مونده بودن فهمیدن ک من بافت واژنم وحشتناک بد بود یعنی دست نزده از هرطرف خون اومده بود پاره شده بودم کلا دکتر از داخل خیلی برام بخیه زد خیلی زیاد بعدشم اومد بیرون بخیه میزد خون با فشار میومد نمی‌توانست ببینه فقط افسوس میخورد ک چرا سزارین نرفتی منم هرچقدر گفتم تروخدا منو ببر سزارین نبرد بعدش بخیه خیلی زدن من مردم یعنی میتونم بگم زایمانم از بخیه زدن آسون بود بعدش از ی طرف هم نمیتونستن رگ پیدا کنن واسم هردو دستمامو کلا کبود کردن تا دوتا رگ پیدا کردن و سرم زدن زود زود سرم میزدن واسم به خونریزی افتادم منو چند ساعتی همون‌جوری اتاق زایمان نگهم داشتن بعد چند ساعت ویلچر آوردن با اون ببرن منو با زور نشستم رو ویلچر ولی نمیتونستم بشینم زود بردن بخش منو واژنم افتضاح ورم کرده بود افتضاح سوند وصل کردن بهم و چندتا سرم و آمپول زدن

۶ پاسخ

مستقیم باید میرفتی سزارین یعنی حال کردم با سزارین بدرک هر عوارضی داشته باشه بخدا بدون درد بچه رو بغل گرفتم

برا منم موقع بخیه میوفتاد رو خونریزی میگفت عفونت داشتی الان اینجوریه

تصورش هم وحشتناکه بخدا... دختر چی کشیدی.. سزارین عوارض داره اما ارزش داره بخدا

الان بهتری 🥺

دقیقا منم واژنم اینطور بود خون ریزی و پاره شدن فجیع ولی واسه دومی قبول نمیکنن سزارین کنم

دهانه واژنت خیلی نرم و حساس،بوده که این،طوری شودی

سوال های مرتبط

مامان دخترکوشولو🥰 مامان دخترکوشولو🥰 ۵ ماهگی
مامان ماه سو🌙❄️ مامان ماه سو🌙❄️ ۵ ماهگی
سلام من اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم من سشنبه ساعت حدودا ۱ بود یهو دیدم کیسه آبم پاره شد کلی اب ازم اومد ب ماماهمراهم خبر دادم گف برو بیمارستان رفتم و اونجا معاینه شدم دیدم میگه ۵سانتی خیلی خوبه منم هنگ بودم پس چرا درد نداشتم بعد تا کارامو برسن و بستری بشم ۳ شد دوباره تو زایشگاه معاینه شدم گفتن ۴سانتی دیدن کیسه ابم خوب پاره نیس خودشون پاره کردن ک درد خاصی نداشت سر بچه خوب تو لگن نچرخیده بود اول دوتا سرم قندی برام زدن و ضربان قلب و حرکات بچرو چک کردن ماماهمرامم کلا بالاسرم بود ضربان قلب بچرو چک میکرد بعد نمیدونم ساعت ۴ بود یا ۵سرم فشار رو زدن و بهم توپ داد روش نشستم گف هروقت حس کردی درد داری تند و محکم رو توپ بپر منم همینکارو میکردم چنتا ورزش دیگه انجام دادم تا سر بچه خوب بچرخه پایین دیگه کم کم بهم زورمیومد از ۷ونیم دردام شروع شد بیشتر ورزش کردم ماساژم میدادن ک زودتر دردام شروع بشه حالا ماما میگف هروقت حس زور داشتی زور بزن تو چنتا حالت مختلف زور میزدم تااینکه دیگه کم کم فول شدم منو بردن رو تخت زایمان چند دقیقه نشد ۱۰:۲۰دقیقه بچرو گذاشتن بغلم اینم بگم یه لحظه برام سوند زدن خالی کردن ک اصلا متوجه نشدم بعدش تا برام بخیه بزنن حدودا۴۰دقیقه طول کشید بی حسی زده بودن درد نداشت ولی متوجه میشدم اخرش فقط دردم اومد ک اسپری بی حسی زد واسم بیشتر موقع بخیه زدن کلافه شده بودم یکمم حس لرز داشتم ک کم کم خوب شد خداروشکر خوب تموم شد بعدش دیگه تو زایشگاه بودم گفتن باید ادرار کنی بعد بری بخش کمپوت اناناس خوردم و ابمیوه و یکم آجیل بهم سرم هم زدن ضربان قلب و فشارمو چک کردن بخیه هامو خونریزیمم چک کردن ادرار ک کردم بعد دوسه ساعت منو بردن بخش اونجا هم یه دور معاینه کردن بخیه هامو
مامان مهدیار و ملکا مامان مهدیار و ملکا ۲ ماهگی
سلام ب همه مامانای چشم انتظار
بالاخره وقت کردم بیام تجربه زایمان سزارین رو بگم
دوشنبه ۲۹ بهمن ساعت ۷ رفتم بیمارستان
ان اس تی و ازمایش خون گرفتن
تحت مراقبت بودم تا ساعت ۱۰ و نیم ک فامیلمو صدا زدن..دیگ استرس و ترس و لرز گرفتم اومدن رد بخیه رو صافکاری کردن و سوار ویلچر شدم
اشکام دست خودم نبود پشت در از همسرم خدافظی کردم
وارد اتاق عمل شدم و همه کادر باهام حرف زدن و شوخی میکردن ک گریه نکنم
روی تخت نشستم و دکتر بیهوشی بعد چندتا سوال گفت شانه ها و گردنتو شل بگیر و اروم باش..امپول رو زد و دراز کشیدم و سوند رو وصل کردن ک هیچی نفهمیدم..دکتر اومد و کاراصو شروع کرد دونفر بالا سرم بودن و حرف میزدن..
بعد چند دقیقه دخترم ب دنیا اومد و صدای قشنگ گریه اش
و بخیه زدن و کارای اخرش..
دخترمو اوردن و چسبوندن ب صورتم
حدود نیم ساعت رو یادم نمیاد
چشمامو باز کردم تو ریکاوری بودم اکسیژن بهم وصل بود و پرستار بالا سرم
خیلی زیاد شکممو ماساژ دادن و یک چیزی مث کیسه سنگین میزاشتن
دوساعتی توی ریکاوری بودم و بچمو هم شیر دادم تا اتاق خالی شد و منو بردن توی بخش
مامان مهدیار و ملکا مامان مهدیار و ملکا ۲ ماهگی
سلام ب همه مامانای چشم انتظار
بالاخره وقت کردم بیام تجربه زایمان سزارین رو بگم
دوشنبه ۲۹ بهمن ساعت ۷ رفتم بیمارستان
ان اس تی و ازمایش خون گرفتن
تحت مراقبت بودم تا ساعت ۱۰ و نیم ک فامیلمو صدا زدن..دیگ استرس و ترس و لرز گرفتم اومدن رد بخیه رو صافکاری کردن و سوار ویلچر شدم
اشکام دست خودم نبود پشت در از همسرم خدافظی کردم
وارد اتاق عمل شدم و همه کادر باهام حرف زدن و شوخی میکردن ک گریه نکنم
روی تخت نشستم و دکتر بیهوشی بعد چندتا سوال گفت شانه ها و گردنتو شل بگیر و اروم باش..امپول رو زد و دراز کشیدم و سوند رو وصل کردن ک هیچی نفهمیدم..دکتر اومد و کاراصو شروع کرد دونفر بالا سرم بودن و حرف میزدن..
بعد چند دقیقه دخترم ب دنیا اومد و صدای قشنگ گریه اش
و بخیه زدن و کارای اخرش..
دخترمو اوردن و چسبوندن ب صورتم
حدود نیم ساعت رو یادم نمیاد
چشمامو باز کردم تو ریکاوری بودم اکسیژن بهم وصل بود و پرستار بالا سرم
خیلی زیاد شکممو ماساژ دادن و یک چیزی مث کیسه سنگین میزاشتن
دوساعتی توی ریکاوری بودم و بچمو هم شیر دادم تا اتاق خالی شد و منو بردن توی بخش
مامان پناه کوچولو🐣 مامان پناه کوچولو🐣 ۲ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان ارسلان مامان ارسلان ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۳
منم نشستم روتخت و دکترگفت مطلقا تکون نخور تادوباره بیحست کنم و دونفر اومدن منو گرفتن تکون نخورم دکتل سوزن‌و زد تونخام و من مثل حالت برق گرفتگی بهم دست زدو دیگه هیچی نفهمیدم یه پرده زدن جلوچشام و خودم دچار لرز و ضربان قلب شدید شدم‌و بهم سریعا دوتا سرم وصل کردن یکی این دستم و یکی اون دستم
دکتر مردم بالاسرم وایساد باهام حرف میزد تاازحال نرم و بعد بچم‌گیرکرده بود واگه به زور زدن برای زایمان طبیعی ادامه میدادم اتفاقی میفتاد براش بشدت به قفسه سینم فشار وارد میکردن تا بچه ازاد شه ومن سخت ترین درد و کشیدم ولی حال ناله کردن هم نداشتم بعد ۲۰ دقیقه نیم ساعت بچم به دنیا اومد و بردنش و منم درحال بخیه شدن بودم و بعد بخیه فرستادنم ازاتاق عمل بیرون اوردنم و دوبارع بهم سرم زدن و بعدش بچم‌و اوردن بغل و باکمک پرستار شیرخورد وبعدش منو فرستادن بخش 🥰🥰
این تجربه ای بود ک من از دو زایمان داشتم امید وارم هیچ‌مامانی این درد رنج من و نکشه و به راحتی نینیشو بغل کنه🥲🥲

این لحظه قشنگ قسمت همه چشم انتظارا🥺🥰
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۱ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...