زایمان طبیعی پارت ۷
دکترم اومد گفت مامان ما چطوره
برام بی حسی زدن که یکم سوز داد ولی برش رو متوجه نشدم
بعد دکتر گفت که سر نی نیت مشخصه زور بزن تا بیاد بیرون دردام به اوج خودش رسیده بود منم چندین بار نفس عمیق دادم داخل و زور میزدم که یهو نی نی اومد بیرون و گذاشتنش رو شکمم و گفتن بگیرش کوچولوت رو
منم وقتی گرفتنش خیلی داغ بود تموم داردام رفته بود نی نی گریه میکرد ساعت حدودای ۱۲ دنیا اومد
اومدن بردن گذاشتن توی تخت کوچولوی خودش و پاکش کردن و لباساش رو پوشیدن
منم فقط از روی تخت نگاش میکردم و دکترم داشت برام بخیه میزد فقط موقع بخیه زدن بخیه های بیرونی یکم سوز میداد
بخیه که تموم شد یه لباس دیگه کردن تنم و آهنگ پسر گذاشتن برام رفتن به خانوادم گفتن که نی نی تون دنیا اومده اونام اومدن دیدنم
نی نی رو گذاشته بودن رو سینم که شیر بخوره چشماش باز بود شیر میخورد
بعد از گردن به پایین بدنم رو شستن و دوباره لباس جدید پوشیدم و منو بردن تو بخش

۵ پاسخ

خدارو شکر عزیزم مبارک باشه 😍
حالا اگه برگردی عقب باز طبیعی رو انتخاب میکنی؟
و چه توصیه ای داری برای اینکه روند زایمان سریع تر بشه اون لحظه و کمتر درد بکشیم ؟؟

همزمان با خوندن تجربه زایمانت هم ناراحت شدم هم ترسیدم هم خوشحال شدم و کلی حسای مختلف دیگه رو تجربه کردم خدا نینی کوچولوتو برات حفظش کنه قشنگم🥹🫀

عزیزمممم بسلامتی قدمش خیره ایشالله🥹🧿برا منم دعا کن تا هفته ۳۸ برسم

چند کیلو بچت دنیا اومد

وای حرفات چقدر منو یاد زایمانم انداخت عزیزم چیا کمکت کردن تو زایمان بهتر و راحت تر

سوال های مرتبط

مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۵ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
#پارت6
دراز که کشیدم بهم گفتن هر وقت دردت گرفت زور بزن وگرنه الکی زور نزنی که فایده نداره توی اتاق زایمان دکتر اون شیفت و ماما و دوتا پرستار بالا سرم بودن من دهنم بسته بود و زور میزدم در همین هین بهم امپول بیحسی زدن و واژنم رو بریدن
خلاصه هر وقت دردم می‌گرفت تا جایی که میتونستم زور میزدم چندتا زور محکم زدم و ساعت 11و 20دقیقه پناه من بدنیا اومد
بچرو روی شکمم گذاشتن بچه گریع میکرد منم گریه میکردم.. بچه رو بردن که وزنشو بگیرن من دیگه جون نداشتم ماما میگفت یه زور بزن جفت بیاد بیرون میگفتم نمیتونم دیگه زور ندارم حالا هر طور که شد زور زدم و جفتم اومد بیرون
شروع کردن به بخیه زدن پاهام میلرزید و سردم شده بود بعد از بخیه منو بردن توی یه اتاق دیگه و برام پتو اوردن بعدش هم بچه رو لخت اوردن گفتن بهش شیر بده و در صورتی که لخت بهت چسبیده باشه و بدنت رو لمس کنه
بعد زایمان چنان راحت شدم دردام تموم شد خسته بودم وخیلی خابم میومد بعد دو ساعت منو بردن بخش
اینم از زایمان من
از من به شماهایی که میخاین زایمان طبیعی انجام بدید حتما ماماهمراه بگیرید
مامان پنبه مامان پنبه ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت پنجم
همون موقع دکترم رو دیدم که یه لبخند شیرین بهم زد و گفت دیگه تموم شد. پزشک بیهوشی هم بی حسی کمرو زد، گفت پاهات داغ میشه. خیلی مهربون بود و همه چیزو جلوتر بهم توضیح میداد. گفتم آره نوک پاهام داغ شد. سریع منو خوابوندن و جلوم پرده کشیدن. دکتر بیهوشی کنارم بود و بهم توضیح داد که کم کم بی حس میشی و نمیتونی پاهاتو تکون بدی. دست دکترو حس میکنی اما درد نداری. حتی آهنگ هم گذاشتن. دکتر گفت 20 ثانیه دیگه فشار بالای شکمت حس میکنی که میخوان بچه رو دربیارن اما درد نداری. و همین شد و صدای گریه بچه در اومد. اونجا بود که من بعد از چندین روز واقعا خندیدم. بعدشم خوابم برد😂 کلا از بی حسی تا صدای گریه شاید 3،4 دقیقه طول کشید. با صدای ماما بیدار شدم که نی نی رو آورده بود برای تماس پوستی و بهش شیر میداد. و اینجا من اولین دیدارم با نی نی بود. چشماش باز بود و نگاهم میکرد. عمل تموم شد و رفتیم تو ریکاوری. نی نی هم کنارم بود. منم همش خوابم میبرد و بیدار میشدم. واقعا خوشحال بودم اون کابوس تموم شده. بعد منو بردن تو اتاقم و همونجور درازکش لباسمو عوض کردن و اونجا مستقر شدم. خانوادم و اطرافیان این چند روز واقعا سنگ تموم گذاشتن برام. اما اون روز تا فردا صبحش هم من همش خواب بودم.
مامان نفس کوچولو🥰 مامان نفس کوچولو🥰 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۶
منم هی میپرسیدم خیلی میکشه بچه بیاد چون واقعا دیگه طاقت نداشتم گفتن به همسرت بگو قبض بگیره بیاد بازم با اون حال لباسمو پوشیدم دم در به همسرم گفتم قبص بگیر بیار دیگه نگفتم دارم زایمان میکنم هنوز خبر نداشت دیگه من تا دم زایمانم
مامانه گفت تو برو اتاق زایمان این لباسو سریع بپوش رفتم اتاق زایمان لباسو به سختی پوشیدم دکتره هی میگفت سریع باش دیگه پوشیدم و رفتم رو تخت دراز که کشیدم کیسه آب پاره شد اومدن سرم که وصل کردن دکتر سریع خودشو آماده کرد و اومد بالا سرم گفت یکم برو عقب و اینا منم طاقت نداشتم دیگه گفتم نمیتونم کمک کنید یه نفر اومد کمک کردو عقب کشیدم و اوناهم تخت و آماده کردن دیگه زور بزن و اینا در عرض ۱۰ دقیقه اینا بچه دنیا اومد کل دردا یادم رفت انگار هیچ دردی من تا حالا نکشیده بودم سریع سرمو بلند کردم تا ببینم نی نی چجوریه چون من نی نیم ضعیف بود و همش نگرانش بودم شکلشو که دیدم دیگه دنیا مال من شد همه حواسم به می نی بود بعد دکتر دستشو رو شکمم فشار داد که هرچی تو رحمه بیرون بیاد و خون لخته نشه یکم درد گرفتم و بعد بخیه اینا دیگه من واقعا راحت شدم
مامان نیلا مامان نیلا ۲ ماهگی
مامان مهدی و ماهد✨ مامان مهدی و ماهد✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت ۴
حدود ساعت ۱۱ وارد وان اب گرم شدم و ماما گفت موقع دردا کف لگن رو روی اب شناور کن ، چون باعث میشه جنین راحت تر بیاد پایین...بعد از گذاشت ۲۰ دقیقه حس زور زدن شروع شد ، و دردا خیلی خیلی شدید شده بود...که مامای همراهم ، ماما رو خبر کرد و با کمک همسدم من و از وان به تخت زایمان منتقل کردن ، ماما معاینه کرد و گفت که ۹ سانتم و حدود ده دقیقه تا ی ریع دیگه زایمان میکنم...ولی پنج دقیقه بعد عوامل اتاق زایمان رو صدا کرد که نی نی داره میاد😅منم دیگ از شدت درد همه ی اهل بیت رو صدا میزدم🥲بعد از گذشت حدودا ۳ دقیقه با تکنیک های زور زدنی که ماما میگفت ، نی نی به دنیا اومد و الحمدلله برش و بخیه نخوردم...
و بعد از ۲ دقیقه با چند تا سرفه جفت هم بیرون اومد...
و این بود زایمان حدودا ۲ ساعته ی من😅
و اما بعد از بیرون اومدن جفت😑
ماما گفت که جفت شروع کرده بوده به پیر شدن و احتمال داد که پرده های جفت داخل رحم مونده باشه😑 و شروع کرد با دست رحم رو خالی کردن و چک کردن اینکه بقایای جفت نمونده باشه داخل...و چه ضجه هایی که من از درد اینکار میزدم😑بعد از ۳ بار که اینکار رو کرد...متخصص زنان انکال رو صدا زد تا اون هم چک کنه🙄اکن هم سه باز اینکار رو انجام داد و مطمئن شدن وضعیت رحم نرماله و من رو ول کردن🥲
البته که اگر اینکار رو نمیکردن باید اتاق عمل میرفتم و کو تاژ میشدم😑
ولی خب خیلی وحشتناک بود🥲
ان‌شاالله کسی تجربه نکنه واقعا🌷
مامان نيلای 🩷 مامان نيلای 🩷 ۱ ماهگی
پارت پنجم زایمان اول سزارین اختیاری🩵

بعد اینکه من اسم نینیمو‌ گفتم دیدم دستیار دکتره میگفت عه اسم دختر منم نیلای و مدرسه میره و خودشون درمورد مدرسه دخترش با دکتره حرف میزدن اما من درد داشتم و تازه یادم رفته بود دردم که بازم سراغم اومد و شروع کردم بازم به گریه کردن که معدم درد میکنه و کمرم که دکترم گفت دیگه تموم میشه و میری پیش بچت
اما نمیدونم چرا بخیه زدن طولانی تر از برش و برداشتن بچه بود
دیگه اخرای عملم بود که شکمم فشار دادن و یکم بعد دیدم دستیارا میگن دکتر خسته نباشی چسب زدن و تموم شد
بعدش پرده رو از جلوم برداشتن منو از تخت عمل گذاشتن یه تخت دیگه و بردن ریکاوری اونجا نینیمو نشون دادن بهم و پرستار اونجا نینیو گذاشت رو سینم و گفت دارم تماس پوست با پوست انجام میدم منم هی میگفتم چرا اینقدر کوچولوعه این چند کیلوعه اونم بچه رو یکم گذاشت رو سینم بعد برداشت و گذاشت اونور تو تخت نینی که بالاشم بخاری داشت و سینه هامم فشار میداد با زور
میگفت میخام شیر بیاد منم دستش هی میکشیدم‌ میگفتم نکن درد میکنه خلاصه زنگ زدن بخش که بیایید مریضو از اتاق عمل ببرید که اوناهم یکمی دیر اومدن و منو بردن بیرون دیدم مامانم و مادرشوهرم و شوهرم دم در اتاق عملن شوهرم اومد منو همراه خدمه های اونجا تختو بردن بخش
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان ماهِد مامان ماهِد روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت اخر
دکترم واقعا سریع خودشو رسوند گفت درد داری باحالت درموندگی گفتم بله از توماشین دردام شروع شد خوابوندم خودش برام سوند گذاشت جالبه گفت نفس بکش کشیدم یه کوچولو سوزش داشت و در حد۵ثانیه تموم چیزی نفهمیدم اصلا بعد کل شکم و رونم رو بتادینی کرد گفت بسین نشتم تا نگاه تخت کردم در کسری از ثانیه یه اب یخ ریختن تو کمرم که بتادین بود هنوز توشک بتادین بودم😅🤣که یهو یه چیزی قلقلکم داد یهو پام گرم شد نگو سوزن بی حسی زدن و من نفهمیدم🤣کمی استرس گرفتم گفتم هنوز پاهام حس داره تکون میخوره نبرینم ها🙊🙊گفت توفکر نباش هنوز زمان داریم تو راحت باش سعی کن بخوابی منم برعکس که خوابم نمیگرفت صدای قیجی شنیدم دیگه حالت تهوع من شروع شد سرم رو سریع کج کردن و تخت رو بردن بالا و من فقط ببخشید عُق میزدم چیزی تو دلم نبود که بیارم بالا توی ده دقیقه کمتر بچم به دنیا اومد صدای گریه اش بهترین چیز برای از بین رفتن خستگی نه ماهم بود😍اوردنش من صورتم رو به پوستش گذاشتم و هرچی جمله تو مغزم چیده بودم که بگم یادم رفت🤦🏼‍♀️فقط گریه کردم بچم رو بردن و دیگه ندیدمش بخیه کردنم طول کشید چون چربی شکم داشتم کلافه شده بودم چون طول کشید ولی بعد که دیدم خیلی می ارزید چون همه جذبی ان و تمیز بخیه زده برام راضی ام واقعا
تو ریکاوری لرز شدید گرفتم و برام بخاری روشن کردن و لوله اش رو داخل پتوم گذاشتن ۴ساعت تو ریکاوری بودم🤕چون پاهام تکون نمیخوردن
خلاصه رفتم توبخش همسرم و هر دومادر اومدن با دیدنشون ارامش گرفتم اصلا تشنم نشد و حدود۱۰ساعت ثابت رو تخت بودم بلاخره لباسا رو بردن و بچم رو عوض کردن و اوردن پرستار کمک کرد و شیر به نی نی دادن صدای مک زدنش بهترین اهنگ بود به همراهام اموزش داد چطور این چن ساعت بچه رو سینم بخوابونن