#پارت6
دراز که کشیدم بهم گفتن هر وقت دردت گرفت زور بزن وگرنه الکی زور نزنی که فایده نداره توی اتاق زایمان دکتر اون شیفت و ماما و دوتا پرستار بالا سرم بودن من دهنم بسته بود و زور میزدم در همین هین بهم امپول بیحسی زدن و واژنم رو بریدن
خلاصه هر وقت دردم می‌گرفت تا جایی که میتونستم زور میزدم چندتا زور محکم زدم و ساعت 11و 20دقیقه پناه من بدنیا اومد
بچرو روی شکمم گذاشتن بچه گریع میکرد منم گریه میکردم.. بچه رو بردن که وزنشو بگیرن من دیگه جون نداشتم ماما میگفت یه زور بزن جفت بیاد بیرون میگفتم نمیتونم دیگه زور ندارم حالا هر طور که شد زور زدم و جفتم اومد بیرون
شروع کردن به بخیه زدن پاهام میلرزید و سردم شده بود بعد از بخیه منو بردن توی یه اتاق دیگه و برام پتو اوردن بعدش هم بچه رو لخت اوردن گفتن بهش شیر بده و در صورتی که لخت بهت چسبیده باشه و بدنت رو لمس کنه
بعد زایمان چنان راحت شدم دردام تموم شد خسته بودم وخیلی خابم میومد بعد دو ساعت منو بردن بخش
اینم از زایمان من
از من به شماهایی که میخاین زایمان طبیعی انجام بدید حتما ماماهمراه بگیرید

۳ پاسخ

با اینکه زایمان من خیلی سخت از شما بوده ولی من رو نبریدن😌😌از بیرون هیچ بخیه ای ندارم
البته من ۱۲ساعت درد داشتم جوری که خودمو میزدم🤣🤣🤣

عزیزم ماما خوبه کی بود ؟ دکترت شیفت کی بود

تازه اون خانمی هم که خیلی داد و بیداد میکرد بیچاره نتونست طبیعی زایمان کنه بردنش سز
ولی خیلی درد کشید طفلک

سوال های مرتبط

مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۲. بعد دیگه اوج میگرفت بعد دیگه گفت پاشو بریم برای معاینه .معاینه کرد گفت ۷ سانتی الان بعد دکتر اومد ساعت۱۱ اینا بود گفت بزار کمک کنم زایمانت زودتر بشه دستشو کرد تو فشار داد دیگه منمدردام اوج گرفته بود گفت زور بده چند بار اینو تکرار کرد یه ربع مونده به ۱۲ شدم ۱۰ سانت و فول ولی سر بچه تو لگن نبود دردام خیلیی شدید تر شدن و داشتم جیغ میزدم رفتم دسشویی که بعدش بیام برای زایمان اونجا اب گرم میریختم همش تو رو شکمم باعث میشد دردام یکم اروم تر شه بعد گفتن یکمم با توپ ورزش کن چون بچه نیومده تو لگن بعد ورزش کردم گفتن دیگه بیا رو تخت اومدم رو تخت سرم رو دوباره بهم وصل کردن میگفتن وقتی دردت گرفت زور بزن دردم میگفت دکتر دستشو میکرد تو میگفت زور بزن بعد خیلی وحشتناک بود درد این قسمتش بعد من جیغ میزدم دکتر میگفت زور بزن اصلااا حس زور نداشتم زور میزدم ولی دکتر میگفت اصلا درست زور نمیزنی نیم ساعت اینطوری من جیغ زدم و دکتر میزگفت زور بزن بچه بیاد لگن من نمیتونستم ساعت شد ۱۲ و نیم وحشتناک درد داشتم دیگه ساعت۱۲ونیم ماما همراهم افتاد رو شکمم فشار میداد دکتر دستشو کرده بود میگفت زور بده توام اصلاا نمیتونستم زور بدم توان نداشتم جیغ میزدم ماما هم که افتاد بود رو شکمم نفسم میرفت دیگه
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۲ ماهگی
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
#پارت5
ماما هر چند دقیقه میومدم و ازم سر میزد. صب ساعت 7صبحانه اوردن من درد داشتم نمیتونستم صبحانه بخورم ماما اومد گفت چرا صبحانه نمیخوری گفتم درد دارم نمیتونم بخورم میگفت صبحانتو بخور تو هنوز میخای زایمان کنی باید انرژی داشته باشی به پرستار گفت برام یه لیوان چایی بیاره. هر طور شد چند لقمه غذا خوردم به زور
بعد صبحانه اومد و معاینم کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه خوبه منم که از وقتی بستری شدم همش روی تخت دراز بودم و نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم
کم کم دردام بیشتر بیشتر شد جوری که وقتی رفتم دستشویی درد گرفتم نمیتونستم راست بشینم وقتی از دستشویی اومدم بیرون وقتی درد گرفتم کمرمو خم کردم نمیتونستم راست کنم انگار کمرم شکسته بود
بچه هم هی زور میزد و به مقعدم فشار میومد جوری که همش فکر میکردم مدفوع دارم اصلا دست خودم نبود. ماماعه گفت بیا کمکت کنم تا بتونی ده دقیقه دیکه بری اتاق زایمان من میگفتم نمیتونم دیگه تحمل درد ندارم و اون میگفت بیا کمک کنم. من قبول کردم با دستش دهانه رحمم رو باز کردو گفت هر وقت دردت گرفت زور بزن چندتا زور که زدم دیدم یه چبزی اومد بیرون سر بچه بود گفتم اومد اومد😂😂 ساعت 11صبح رفتم اتاق زایمان
من از ساعت3صبح که بستری شدم تا ساعت 11طول کشید تا فول بشم
خلاصه رفتم اتاق زایمان و روز صندلی دراز کشیدم
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان آیلین و دلوین مامان آیلین و دلوین ۲ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….
مامان جوجوممد مامان جوجوممد روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ...
جمعه شب ساعت ۸ دکترم گفته بود بیا برای بستری رفتم بیمارستان ساعت ۱۰ بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی دادن(قرص‌فشار) از ساعت ۱۲ تا ۱ داخل زایشگاه راه رفتم بعد دراز کشیدم از ساعت ۲ دردارم کم کم شروع شد
خیلی دردای شدیدی میگرفت از ساعت ۲نیم دردام منظم شد میگرفت و ول میکرد از شدت درد جیغ میزدم تا ساعت ۴ صبح درد میکشیدم ساعت ۴ صب معاینه شدم ۴ سانت بودم کیسه ابو پاره کردن و زنگ زدم به دکتر بیهوشی برای امپول اپیدورال ک از شانس بد من من دکتر جواب نمیداد و من از شدت درد داشتم جون میدادم التماس میکردم خودشون امپولو بزنن ک اصلا قبول نمیکردن انقد اسرار کردم که بهم امپول مسکن زدن و من از ساعت ۴ تا ۶ صب بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم ک بهم میگفتن پاشو بیا رو این تخت بریم زایشگاه میگفتم نمیتونم پاشم خیلی بیحس بودم دوباره بیهوش شدم دوباره ک بهوش اومدم رو تخت زایشگاه بودم ک ماما بهم میگف زووور بزن ساعت ۷ دکترم اومد (امپول بیحسی داخل سرم بهم زده بودن
حین زور زدن درد نداشتم فقط فشار بهم میومد) دکترم که اومد امپول داخل پا رو زد بهم گفتن زور بزن زور بزن دوتا زود زدم بیهوش شدم
بچه رو خودشون کشیدع بودن وقتی بهوش اومدم داخل ریکاوری بودم
و بچم ساعت ۷نیم بدنیا اومده بود
ولی در کل خیلی بهم سخت گذشت زایمان طبیعی و از من ب شما نصیحت خودتو قبل از زایمان اماده کنین چ سز چ طبیعی بدرود
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۲ ماهگی
زایمان
پارت3
بعدش منو بردن تو یه اتاقی ک همش زنای زائو بودن ب همشون دستگاه نوار قلب و اینجور چیزا وصل بود بهم گفتن دراز بکش رو تخت دراز کشیدم واسه منم از اون دستگاه های نوار قلب وصل کردن بعد حدود نیم ساعت اینا اومدن معاینم کردن هنوز دو سانت بود دردام هم زیاد میشدن ولی قابل تحمل بود بعد اینکه پرونده نینیمو دادم بهم گفتن برو اتاق زایمان رفتیم اتاق تک نفره بود دراز کشیدم ب کمک مامانم بعدش پرستارا اومدن بهم دستگاه اینا وصل کردن بعدش بهم سرم وصل کردن رکترا هم هیی میومدن معاینم میکردن هنوز دو سانت بودم ساعت چهار اینا بود گفتن تا هشت یا هشت و نیم زایمان میکنی خلاصه من در دام بیشتر میشد جونکه عمم فرار بود پیشم بمونهزنگ زدیم بهش با اسنپ اومد با دخترش ک هم سن من بود 16سالشه اومدن پیش من منم درد داشتم زیاد تر شده بود خلاصه مامانم پیشم موند تا موقعی ک زایمان کنم عمم هم شوهرم رسوند خونشون ک وسایل برداره بعد زایمان بیاد پیش من بمونه من دردام غیر قابل تحمل شدن خیلی خیلی جیغ میکشیدیم دست مامانمو گرفته بودم ولی چیزایی ک تو کلاس امادگی زایمان گفته بودن ک تنفس درستی داشته باشم بعدش دکتر اومد گفت 4سانتی بعد هعی معاینه و اینجور چیزا منو رو توپ بزرگ گذاشتن گفتن روش بشین و. پاشو بعد اون کار رو تخت نشوندنم ی پرشتار هم مراقبم بود بعدش دیگ وقت زایمان رسید چند تا دکتر و پرستار اومدن 8نفر اینا بودن اومدن سونت وصل کردن بهم اب دوز جنین و خالی کردن و معاینه و اینا کردن منم دردام بیشتر شده بود گفتن زور بزن منم زور میزدم دیگ اخراش گفتن قلب بچه درست نمیزنه چون دیر شده بود منم بخاطر بچم چندتا زور اخر هم زدم نینی قشنگم ب دنیا اومد گذاشتن رو شکمم و بعدش گذاشتن رو جای مخصوص نوزاد
مامان جوجه مامان جوجه ۵ ماهگی
تجربه زایمان

ساعت ۳صب درام شروع شد وهر۱۰ دقیقه می‌گرفت و ول میکرد دیگه نزدیک ساعت ۴ بود که همسرمو بیدار کردم اول شدت دردم قابل تحمل تر بود دیگه ساعتای ۵ صب بود که رفتم دوش گرفتم واز همسرم م خواستم به خواهرم خبره بده که بیاد بریم بیمارستان خواهرم که اومد
راهی بیمارستان‌ حکیم شدیم که هر ۲ دقیقه درد منو می‌گرفت وشدت بیشتر شده بود که حتی تو ماشین نشستن هم برام سخت بود ورسیدیم بیمارستان منو با ویلچر بردن زایشگاه خانومه اومد معاینه م کرد دید ۷.۸سانت باز شدم ومن از درد به خودم می‌پیچیدم وبرام سخت بودن دراز کشیدن رو تخت بهم لباس دادن خواهرم اومد کمکم ازم ازمایش اینا گرفتن انژوکت وصل کردن
وبا پرونده کامل نشده منو فرستادن اتاق زایمان حس زور داشتم روتخت دراز کشیدم چن با زور زدم ومدام نفس عمیق میکشیدمو دسته های تخت و سفت چسبیده بودم وبا زور آخر بچه ساعتای ۶:۵۰ بدنیا اومد با هر زوری جیغ میزدم بعد که بچه بدنیا اومد انگار نه انگار که دردی داشتم بچه رو گذاشتن روبدنم واز خوشحالی گریه میکردم دیگه جونی برام نمونده بود وبخیه زدن که اصلا متوجهش نشدم و یه یه ساعتی روتختی بودم کارای بچه رو انجام دادنو منو فرستادن بخش زایشگاه فشارم یکم بالا بود که بعد اوکی شد اومد ن شکمممو ماساژ دادن وفرستادنم بخش عمومی
خداروشکر دخترم مشکلی نداش ولی خودم پروتئین دفع میکردم که بهم سرم منیزیم زدن و سوند وصل کردن ۲۴ ساعت که با این که خیلی استرس سوند رو داشتم ولی خیلی راحت بود ولی وصل بودن سوند وسرم یکم کلافه ام کرده بود وبا دختر گلم اومدم خونه
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۳ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد