(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :

۳ پاسخ

این بی هوش شدن برا چيه دگ

وای دقیقا منم ی فشار محکمی ب معدم اومد گفتم آیییی معدممممم
خیلی درد داشت همش آی آی میکردم بهم گفتن صبر کن بچتو تمیز کنیم بهت نشون بدیم دارو تزریق میکنن
و بعد اینکه بچمو دیدم دیگ بعدشو یادم نمیاد انگار بیهوشم کردن

بعد بی حسی ، تنگی نفس اینا نداشتی؟ بعضیا میگن تا قفسه سینه بی حس میشه حس بدی داره فلانه؟

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۳ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.
مامان آرمان مامان آرمان ۱ ماهگی
میخوام از تجربه زایمان سزارین بگم اگر دلشو نداری نخون لطفا
من قرار شد چون بچه نچرخیده سز بشم
بهم نامه بستری دادن برای ۳۸ هفته و دو روز ، من صبح با همسرم به بیمارستان رفتیم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن و سون زدن که خیلی دردناک بود تجربه بدی بود برای من که همین جوریش به زور داشتم میرفتم سز بلاخره ساعت ده و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر اومد از کمر منو بی حس کرد من احساس کردم یکم بی حس شدم ولی کامل بی حس نشده بودم دکترای احمق بدون اینکه تست کنن عمل رو شروع کردن و من شروع کردم به داد و بیداد که من میفهمم درد نداشتم ولی همه چیزو میفهمیدم ، انقدر جیغ زدم منو بیهوش کردن وقتی به هوش اومدم ساعت یک و نیم بود پسرمو اوردن روی صورتم ولی خدا ازشون نگذره من هنوزم تعریف میکنم تنم میلرزه، قشنگترین اتفاق فقز دیدن روی ماه پسرم بود، بعد که اومد تو اتاق چند با اومدن شکممو فشار دادن واقعا درد داشت تا ساعت ۸ شب که گفتن پاشو راه برو سخترین کار بود من دخترنو طبیعی به دنیا اورده بودم به نظر من سزارین برای من یه اتفاق وحشتناک شد بدترین و تلخترین اتفاق زندگیم بود امیدوارم برای کسایی که انجام میدن بهترین انتخاب باشه
مامان طنین مامان طنین ۳ ماهگی
پارت دوم :
به همسرم گفتن پشت در اتاق عمل بمونه و اصلا هیچ جا نره و منو بردن داخل،
اینم بگم ب هرکی میرسیدم. هی مشخصاتمو میپرسید امضا میگرفت و ..
خلاصه که بردنم داخل اتاق عمل درازم کردن رو یه تخت دیگ و دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم یه آمپول زد تو کمرم احساس جرقه خیلی کوچیکی کردم و به سرعت نور پاهام گرم شد، بهم گفت دراز بکش، دکترم و دستیارش لباسمو پاره کردن و یه پارچه جلو سینم کشیدن که نبینم و شروع کردن اول با بتادین کل شکم و پاهامو بتادین زدن، یه پرستاری بالا سرم بود تند تند سرم برام میزد، یهو احساس کردم که قفسه سینم سنگین شد و حال تهوع خیلی شدیدی داشتم به سختی ب پرستار گفتم حالم خوب نیس نمیتونم نفس بکشم دو تا آمپول تو سرمم خالی کردن و خودم تند تند نفس عمیق میکشیدم و بی قرار بودم، میشنیدم که دکتر و دستیارش میگفتن چه جفت خوبی داره، چه بند ناف خوبی داره هیچیشو اصلا احساس نمیکنی حتی قلقلک هم حس نمیکنی، فقط اول اولش که دارن بتادین میزنن یه حس قلقلک داری، یهو صدای گریه بچم اومد باورم نمیشد، همه بهم تبریک گفتن دکتر از زیر پارچه بچه رو نشونم داد و بهم گفت مثل خودت قد بلنده و تپلیه، هی سعی میکردم بلند شم نگاش کنم ولی بردنش، داشتن بخیه میزان که منگ بودم یه ذره، یه پرستار بعد از ۵ دقیقه بچه رو آورد چسبوند ب صورتم گرم و‌نرم بود دوست نداشتم ببرنش فقط نگاش میکردم نمیدونستم چی بگم، فقط میگفتم یعنی این مال منه، بچه ی منه.. دوباره بچه رو بردن، منو بخیه زدن و بعدشم بردن ریکاوری، بچه رو آوردن گذاشتن رو سینم تا میک بزنه و شیر بخوره، حدودا دو ساعتم تو ریکاوری بودین بعد اومدن بردنم و همسرمو صدا زدن، بچه رو نشونش دادن پارچه رو کنار زدن و تو پای بچه رو نشون دادن که تایید کنه بچه دختره
مامان آراد💙 مامان آراد💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین قسمت دوم
از اونجایی که دکترم فرودگاه بلیت داشت کادر اتاق عمل با سرررعت کارهامو میکردن
من بار دوم بود میرفتم اتاق عمل سری قبل برای ببینیم بود.ولی این بار خیلیییی متفاوت بود و خیلی استرس داشتم
خم شدم رو به جلو و سوزن بی حسی رو بهم زدن اصلا هم درد نداشت
سریع پام سنگین شد
سوند وصل کردن و آماده م کردن
و دکتر اومد و شروع کرد به محض پاره شدن شکمم فشار شدیدی روی قفسه سینه و قلبم حس کردم گفتم نفسم بالا نمیاد اکسیژن گذاشتن برام
خیلی طول نکشید که صدای گریه ی پسرمو شنیدم و اشکم سرازیر شد .و همه هی میگفتن تپللللل😂
پسرمو تمیز کردن و آوردنش کنار صورتم قرمز قرمز بود رنگش و پوستش داغ بود و حس کردم خیلی کوچولوعه🥹
گفتم پسرم چند کیلو بود . خانم دکتر گفت پسرت تپلیه.
دکتر مشغول دوختن شده بود و من یه حال بدی بودم دوست داشتم زودتر تموم بشه ...حالت تهوع گرفته بودم که بهشون گفتم و آمپول ضد تهوع زدن توی سرمم
وقتی تموم شد بهم آرامبخش و مسکن زدن که دردم کم بشه
و من تقریبا بیهوش شدم و نفهمیدم کی منو بردن ریکاوری ...
مامان کیانا مامان کیانا ۲ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۳
دکتر بیهوشی یه نگاه به موهام انداخت و گفت چه خوشگله و فلان و بیسار من فقط سر تکون دادم😂 یه خنده ریزی کرد بعد گفت من دکتر بیهوشی ام منم انقدر از سوند کلافه بودم فقط گفتم خوشبختم😂 امپول بی حسی اصلا درد نداشت با اینکه سه بار اون سوزن بی صاحابو کرد تو کمر من
خلااااصه پاهام داغ شد و بی حسیم شروع شد، من بعد از بی حسی حالم خیلی بد شد تنگی نفس گرفته بودم و حالت تهوع شدیدی داشتم خیلی بد بود واقعا، هی تند تند با صدای بلند نفس میکشیدم دکتره به جای اینکه دلداریم بده فقط گفت خانوم چیکارمیکنی حواسمون پرت میشه😐😂 میخواستم فحشش بدم که دیگه صدای گریه ی بچمو شنیدم و خیالم از بابت سالم بودنش راحت شد، متاسفانه حالم انقدر بد بود بچه رو نشونم ندادن وقتی رفتم ریکاوری اونجا اوردن گذاشتنش کنار سینم که مک بزنه بازم درست درمون نشونم ندادنش ولی ماشالله بین بچه های دیگه خیلی ساکت و اروم بود بچم، حدود دو ساعت تو ریکاوری بودم یه بار وقتی بی حس بودم اومدن شکممو ماساژ دادن فکرمیکردم همین یه باره ولی زکی🤣 دوبار دیگه هم وقتی داشتم از ریکاوری میومدم بیرون و بی حسیم تقریبا رفته بود ماساژ دادن که یه دور رفتم اون دنیا و برگشتم
موقع خروج از ریکاوری اومدن فشارمو چک کردن گفتن خیلی پایینه برش گردونید تو ریکاوری به پرستاره گفتم خانوم ماساژم دادید فشارم اومد پایین ولم کنید برم تروخدا حالم خوبه گفت نه مسئولیت داره و فلان، ولی بعد از یه ربع باز چک کردن فشارم یکم اومد بالا و راهی بخش شدم
بله و باز دوباره جا به جایی و این بار با درد جای بخیه
با کمک شوهرم و پرستار منو انداختن روی تخت بخش و سریع دکمه ی پمپ درد رو فشار دادم ولی تا اثر کنه دیگه دردامو کشیده بودم و تف بهش😂
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۱ ماهگی
#پارت دهم .توی مسیر اتاق عمل بابتمو مامانم امدن و بهم گفتن نگرلن نباش پسرم اشک میریخت و خواهرام صلوات میدادن و شوهرم باهام تا دم در اتاق عمل امد اونجا سرمو بوسید و من رفتم داخل و بعد کلی سوال و نوشتن جوابا و کلی از این تخت به اون تخت منو بردن رو تخت عمل و دکتر بیهوشی یا لبخند امد و کلی یربه سرم گذاشت و منو خم کردن و امپولو به نخام زدن و گفتن نگران نباش الان پاهات گرم میشه و من حس کردم پاهام دارن سر میشن یهو یه فشاری از نوک پام تا قفسه سینه ام حس کردم یه حس خیلی بد تنگی نفس بهم دست داد و حس کردم دارن از پاهام منو سمت بالا می کشن و بعد پارچه سبز رنگو جلوم زدن و منکه فقط می خواستم سلامت بودن بچه هامو بفهم با نفسای عمیق خودمو اروم کردم دکترم با دستیاراش امدن و دکترم با مهربونیش ارومم کرد و دستیارش کنارم ومند و دکتر بهم گفت نترسیا می خوام فقط معاینت کنم و عمل رو شروع نمی کنم ولی چند دقیقه بعد صدای پسرمو شنیدم و فهمیدم که شکممو بریدن و بچه رو در اوردن پسرمو اوردن کنار صورتم و بوسیدمش و بعد دیدم باز شروع کردن به کشیدن و اینبار دکخترمو در اوردن ولی اون ساکت بود ترسیده بودم ولی بعد از دن به پاش صدهی گریه اش امد دخترمم اوردن و بوسیدمش و دکتر بهم گفت یکم بخواب ولی من اصلا خوابم نمی امد و اونا منو بخیه زدن و دوختن و پرستارا بچه هدرو بردن که لباس ببوشونن
مامان نیکان

🩵 مامان نیکان 🩵 ۴ ماهگی
منتظر بودم بچه رو بیارن ببینم که با پارچه سبز آوردنش صورتش انقد تمیز بود دلم میخواست بذارن روی صورتم که اینکارو نکردن☹️فقط سه ثانیه بهم نشون دادن🥲۸:۴۵ بچم بدنیا اومد که باز وقتی داشتن جفت و اینجور‌ چیزا در میاوردن درد حس نمیکردم ولی اینکه دستشون داخل شکمم هست و تکون میخوره رو حس‌میکردم.ساعت۹:۲۵ منو بردن ریکاوری و ده دقیقه اونجا بودم بعدش بردنم اتاق خودم که از تخت جابه جام کردن و من اصلا هیییچ حسی نداشتم و اومدن نوار بهداشتی گذاشتن دوتا و شیاف و شکممو فشار دادن که هیچی حس نکردم یه آمپول به باسن هم زدن بازم حس نداشتم
ساعت۱۲ونیم این موقع ها بود که بیحسی داشت میرفت و دردام داشت شروع میشد
بااینکه کلی امپول زدن داخل سرم،یه حس خیلی بدی بود🥲راستی یادم رفت بگم برای منکه گفتن عوارض امپول بیحسی اینه که فک لرزش داره و من از اتاق عمل تا یه ساعت بعد عمل که اومدم توی اتاق فکم خیلیییی صدا میداد و دندونام بهمدیگه میخوردن،که شوهر و برادرم فکمو توی اون تایم نگه داشتن.
بیحسی که داشت کم میشد کمر درد شروع شد همراه با درد جای بخیه و درددددد شکممممم🥲🥲که‌میگن رحم میچرخه تا جاشو‌پیدا کنه و چون دستکاری میکنن توی شکمو درد داره و برای من درد شکم بیشتر بود🥲
این وسطا هم پرستار اومد سینمو با دست فشار میداد نوکشو باز میکرد که شیر بیاد وبچه رو آوردن شیر نمیتونست خوب بگیره
یه درد باز به این دردام اضافه شد که درد سینه بود از بس فشار دادن