سوال های مرتبط

مامان باقلوا مامان باقلوا ۲ ماهگی
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت 4 زایمان سزارین
دیگه یکم بعد زن داداشم اومد پیشم چون بقیه خانواده همه مریض بودن دیگه پاهام بی حس بود و خب هی پرستارا میومدن پوشکمو عوض میکردن خودشون و شیاف میزاشتن که دردو قابل تحمل میکرد بیشترین قسمت دردش وقتیه که میان شکمو فشار میدن خیلی بده خیلی از یه طرفم سوند خیلی رو مخم بود دیگه یجوری اون چند ساعتو تحمل کردمو بعد که حس پاهام برگشت گفتم بیان سوند رو جدا کنن برم پیش بچم
راستش اولین راه رفتن درد نداشت اینکه میخاستم برم ان ای سیو پیش بچم بیشتر درد داشت برام و بعد که دیدم بچم تو چه شرایطیه کلی گریه کردمو برگشتم اتاق راستش یکم بلد شدن و نشستن سخت بود و درد ناک ولی سزارینو ترجیح میدم به طبیعی من قبل اینکه برم زایشگاه طرفدار زایمان طبیعی بودم شدید حتی کلاسم رفته بودمو اینا ولی قسمت نبود دیگه بعد من هفتدهم بستری شدم هجدهم زایمان کردم و نانزدهم مرخص شدم ولی بچم نه روز ان ای سیو بود اون نه روز فقط کارم گریه بود و از روزی که مرخص شدم هر روز تو راه بیمارستان بودم و اصلا بدنم استراحت نکرد خیلی بد بود خلاصه
مامان هایان مامان هایان ۵ ماهگی
سلام خوبید من 23 تیر ماه بستری شدم 24 ساعت 6 عصر زایمان کردم می‌خوام تجربه مو بگم
اول از اینکه خیلی زایمان سختی داشتم
من با قرص دارو دردام شروع شد خوب بعدش تا 5 سانت تونستم تحمل کنم بعد از از گاز استفاده کردم ت بیمارستان تا 10 سانت ک فول شدم هیچ دردی احساس نکردم فقط یکم احساس دشویی بزرگ داشتم اونم بعد ک خواستم برم سرویس دکترم نذاشت گفت بچه آن داره میاد زور بده ت تخت تا 10 دقیقه زور دادم بی فایده بود رفتیم اتاق زایمان ک‌ آنقدر زور دادم طاقت نداشتم دیگه بعد دکتر برش زد چند بار با زور و فشار شکم بچم به دنیا اومد ولی اصلا گریه نکرد با ترس دکترم و پرستار ها پیش من رفتند سمتش نمی‌دونم چی بود به دهنش و بینی اش زدند چند تا سیلی هم به باسنش گریه کرد دیگه بند ناف شو بریدند خون از بند ناف گرفتند بردنش منم بعد چند دقیقه بعد جفتم دکتر در آورد بی حسی زد بخیه زد ولی چون برشی که خورده بودم خیلی زیاد بود بیحسی که زدند بعد چند دقیقه اثرش رفت احساس میکردم باز هم بهم گاز دادن. گذاشتم رو دهنم تا اتمام دیگه چیزی احساس نکردم خوابم میومد. خلاصه بعد نیم ساعت اونجا اتاق زایمان نگهم داشتم ببینم سر گیجه چیزی دارم چون نداشتم بردنم بخش بچه ام ک چون مدت بیشتری ت کانال زایمان مونده بود دچار تنگی نفس شده بود بعد 3 ساعت نیم ک بچم دستگاه رفته بود آوردم پیشم
مامان سام مامان سام ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۷ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۴»🌸

بعد ریکاوری منو بردن بخش دیگه اونجا مامانم بود کلی گریه کرد و من بهش میگفتم درد ندارم مامان بهترین زایمان سزارین🤣🤣🤣

رفتم رو تخت و پرستاره اومد سرم وصل کرد و گفت نباید غذا بخوری تا ۱٠ ساعت 🥹
ضعف کرده بودم خیلی بعد چند دقیقه که گذشت دردم شروع شد شدید درد داشتم 🥲🥲🥲 مامانم هم به همراه من گریه میکرد یکم به دخترم شیر دادم ولی واقعا بهش نگاه میکردم یه لحضه دردم و یادم میرفت 😍🥹
بعد دوباره اومد پرستاره شکمم و فشار بده و من همش خاهش میکردم فشار نده ولی اخرش کارشو کرد و من از ته دلم گریه میکردم 🥲 همه مامانای بخش هم باهام گریه میکردن🤣😭 خیلی جو احساسی بود

خب طولانیش نکنم دردم بعد ۲۴ ساعت کمتر شد راه رفتنم خیلی سخت بود
فرداش مرخص شدم و آروم آروم بهتر شدم و تونستنم راحت دخترمو بگیرم بهش شیر بدم 😍🥹
مامانا مرسی که همیشه کنارم بودین عاشقتونم 😘😘🫂

اینم از تجربه زایمانم با تمام سختیش بازم بنظرم سزارین بهتر از طبیعی هست البته نظر شخصیمه🙃
مامان محمدطاها مامان محمدطاها ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت ششم

تا اینجا ماماها کنارم بودن
دیگ دکتر خودم اومد و شروع کرد به چک کردن
و خیلی زود رسیدیم به مرحله زور زدن
من ک خب خیلی چیزی حس نمیکردم
ولی تلاشمو میکردم زور بزنم و ماما هم فشار میورد به شکمم
دکتر برام برش زد و بعد از چندتا زور و فشار
بچم یهو شکمم خالی شد و بچم ساعت ده نشده تو‌۳۸ هفتگی
به دنیا اومد و‌گذاشتنش تو بغلم😭😍
باورم نمیشد ، بهترین حس دنیا بود
شوهرمم از اتاق رفته بود بیرون و‌همون لحظه رسید
و بند ناف بچه رو برید
دوتایی باهم از شوق گریه میکردیم
الحمدلله شرایط خوب بود و بخیه هم طبق گفته دکتر کم خوردم .
نمیدونم اگر بازم به عقب برگردم طبیعی زایمان میکنم یا نه
چون واقعا درد بدیه فقط تنها نقطه مثبت من این بود که از وقتی رسیدم بیمارستان و شدید شدن دردهام تا زایمان کردنم ۳ ساعت طول کشید
و من واقعا تند تند باز میشدم .
و اینکه الحمدلله حال آدم بعد زایمان و
روزهای آتی اش خوبه و من خیلی کارهارو خودم میکنم .
بخیه خوردن هم انقدری ترس نداشت و مشکلی ایجاد نمیکنه .
برای دستشویی رفتن هم انگار واقعا ترس وجود داشت که بازم الحمدلله فقط ترس بود و در واقعیت
اتفاق بدی قرار نبود بیفته .
روز بعد از زایمان دکترم بهم گفت آفرین دختر حرف گوش کن و انگار بهم کاپ قهرمانی دادن 🤣
این بود تجربه زایمان مامانی که از بیخ نمیخواست طبیعی زایمان کنه
ولی انگار خدا براش جور دیگه ای رقم زده بود 🤣😍

مرسی از همه راهنمایی هاتون
و‌کمک ها و توصیه هاتون.
مامان جوجک مامان جوجک ۹ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده