۹ پاسخ

زودتر بنویس

زود ب زود بگو چن روز دیگه زایمانمه تجربتو کمک بگیرم

خب خب...تند تند تایپ کن😁

حالا من دلم میخا بیهوش بشم و از ماساژ ها خیلی میترسم

وای یعنی پمپ درد ممنوع شده؟منه بدبخت سزارینم فیبرومم باید بردارم 🫨🤥😶‍🌫️

راستی بیمارستان سعدی برای خودت و نی نی ساک داد ؟ چیا توش بود ؟

پمپ درد کلا ممنوع شده 😅 زودتر میپرسیدی من آماده ت میکردم😅

عزیزم بچه چند کیلو بود

بگیر بخواب این چند روز لذت ببر حال داری داستان تعریف میکنی

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان کارن👶🏻 مامان کارن👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
زیر دستامو گرفتن گذاشتنم رو تخت یکم که گذشت حالم بهتر شد همش تقصیر پرستاره بود هرچی میگفتم یکم یواش تر میگفت نترس بیا ببینم منم رفتم تهش اینجوری شد😂
دیگه از اونجا به بعد هر ۶ساعت اومدن واسم شیاف زدن و واقعا درد نداشتم یکم تو بلند شدن و نشستن و اینا اذیت میشدم ولی خب تخت برقی بود خیلی کمکم کرد که دردم کم بشه
خلاصه اصلا نترسین از سزارین تموم درداش‌ قابل تحمله مهم اینه خودتونو زیاد شل و ول نکنین که درد بهتون غالب بشه
دیگه تا شب بهم گفتن مایعات بخور و راه برو تا شکمت کار کنه خیلی بد بود که گشنگی بکشی😂ولی خب چاره ای نبود
فردا صبحشم من شکمم کار کرد البته نه خیلی ولی خب ساعت ۹:۳۰ و اینا گفتن برین واسه کارای ترخیص😍
خداروشکر نینی هم حالش خوب بود و بهمون روش شیر دادن و اینارم یاد داده بودن 🥲
دیگه ترخیص شدم و اومدیم خونه
تموم شد تموم استرسام
من اگه میدونستم اینجوریه اصلا خودمو زجر نمیدادم اینقد.
چقدر واسه پمپ درد و ماساژ رحمی و بیهوشی گریه کرده بودم
چقدر از لحاظ روحی شب قبل عمل داغون شده بودم ولی تموم شد با تموم خوب و بدش سزارین منم تموم شد و به شدت از انتخاب نوع عملم و بیهوشیم راضی ام
دروغه میگن بیهوشی خیلی تاثیر بدی داره بنظر من بی حسی بدتره
بی حسی ادم حداقل اگه کمر دردش نخواد تا چند ماه بمونه همون هفته اولش ادمو از پا در میاره…….
من الان ۴ روزه زایمان کردم هیچ عوارضی ندیدم فقط یکم شونم درد میگرفت که اونم تو بیمارستان بودم تا شیاف میزاشتن اروم میشدم
خداروشکر تا الان نه سردرد داشتم نه کمر درد نه هیچیه دیگه ….
فقط وقتی اور شیاف و میره یه دردی مثل پریودی میگیرم سریع شیاف میزارم بلافاصله اروم میشم😍
…….
اگه سوالی چیزی دارین که میتونم کمکتون کنم بپرسین 😍
مامان کیاشا مامان کیاشا ۱ ماهگی
داستان زایمان

تا مامانم رسید اومد پیشم بچرو دید کلی ذوق کرد هی بچه رو می اوردن زیر سینم میزاشتن ماشالا خیلی محکم مک میزد در حدی که من میگفتم مگه دندون داره؟چرا انقدر درد داره؟هرچی مک میزد حتی اب یا همون اغوز هم از سینم نمیومد ۴ ساعت بود که بچه به دنیا اومده بود اما هیچی نخورده بود منم نگران بودم هی میگفتم قند بچه نیوفته چیزیش نشه …. پرستار شیردهی اومد عین چی بگم اخه انقدر بد اخلاق بود گفت من مسئول شیرو بچم من باید نگران باشم نه شما! ۱۰ ساعتم بگذره فقط باید شیر خودت و بدی تو بیمارستان ما شیر خشک ممنوعه!!رفتارش یه جوری بود که اصلا انگار نه انگار بیمارستانم خصوصی بود انگار من و برده بودن بدترین بیمارستان دولتی مفتی میخوان من و نگه دارن و رفتارشون اینه … گفتم چون اورژانسی بودم و زودتر بچم اومده بود اون شب شانس من بخش مادران و زایمان بسته بود من تو بخش جراحیه بیمارستان بودم … بغضم و قورت دادم کلی درد داشتم این و کسایی میفهمن که سابقه سزارین دارن نه پمپ درد داشتم نه شیاف نه هیچی از اتاق عمل اومده بودم بیرون با کلی درد و بد رفتاری…. یه ثانیه نخوابیدم استرس بچه رو داشتم میگفتم نکنه قندش بیوفته تو راهرو بیمارستان هیشکی نبود عملا میگفتم غلط کردم اومدم این بیمارستان این گردن دردیم که الان دارم به خاطر اون شبه چون از استرس هی سرم و می اوردم بالا بچه رو نگاه میکردم ببینم نفس میکشه؟حالش خوبه؟….
اون پلاستیکه که ادرارم توش میرفت نمیدونم اسمش چی بود اون پره پر بود بی حسیم رفته بود درد نفسگیر داشتم پوشکم و زیر انداز زیرم غرق خون بود و مامانم هربار میرفت یه پرستارو صدا بزنه هیشکی نبود و میگفتن پرستارا خوابن باید صبر کنید بخش زایمان بیان ….
واقع شاید ۴،۵ ساعت بود اما یه عمر گذشت به من ۲
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود