داستان زایمان

تا مامانم رسید اومد پیشم بچرو دید کلی ذوق کرد هی بچه رو می اوردن زیر سینم میزاشتن ماشالا خیلی محکم مک میزد در حدی که من میگفتم مگه دندون داره؟چرا انقدر درد داره؟هرچی مک میزد حتی اب یا همون اغوز هم از سینم نمیومد ۴ ساعت بود که بچه به دنیا اومده بود اما هیچی نخورده بود منم نگران بودم هی میگفتم قند بچه نیوفته چیزیش نشه …. پرستار شیردهی اومد عین چی بگم اخه انقدر بد اخلاق بود گفت من مسئول شیرو بچم من باید نگران باشم نه شما! ۱۰ ساعتم بگذره فقط باید شیر خودت و بدی تو بیمارستان ما شیر خشک ممنوعه!!رفتارش یه جوری بود که اصلا انگار نه انگار بیمارستانم خصوصی بود انگار من و برده بودن بدترین بیمارستان دولتی مفتی میخوان من و نگه دارن و رفتارشون اینه … گفتم چون اورژانسی بودم و زودتر بچم اومده بود اون شب شانس من بخش مادران و زایمان بسته بود من تو بخش جراحیه بیمارستان بودم … بغضم و قورت دادم کلی درد داشتم این و کسایی میفهمن که سابقه سزارین دارن نه پمپ درد داشتم نه شیاف نه هیچی از اتاق عمل اومده بودم بیرون با کلی درد و بد رفتاری…. یه ثانیه نخوابیدم استرس بچه رو داشتم میگفتم نکنه قندش بیوفته تو راهرو بیمارستان هیشکی نبود عملا میگفتم غلط کردم اومدم این بیمارستان این گردن دردیم که الان دارم به خاطر اون شبه چون از استرس هی سرم و می اوردم بالا بچه رو نگاه میکردم ببینم نفس میکشه؟حالش خوبه؟….
اون پلاستیکه که ادرارم توش میرفت نمیدونم اسمش چی بود اون پره پر بود بی حسیم رفته بود درد نفسگیر داشتم پوشکم و زیر انداز زیرم غرق خون بود و مامانم هربار میرفت یه پرستارو صدا بزنه هیشکی نبود و میگفتن پرستارا خوابن باید صبر کنید بخش زایمان بیان ….
واقع شاید ۴،۵ ساعت بود اما یه عمر گذشت به من ۲

تصویر
۱۲ پاسخ

وای چرامامانتون خودش زیرانداز زیرت عوض نکرده

دقیقا من بخاطر همین که نداشتن به بچم شیر خشک بدم کارمون به بستری کردن پسرم کشید 😔آب بدنش کم شده بود و همینم باعث شد زردی بگیره خیلی روزای سختی بود از اونطرفم بخش نوزادان میگفتن چرا به بچه شیر خشک نمی‌دید که اینجوری نشن گفتم بخش زایمان نزاشتن می‌گفت باید جوابشونو نمی‌دادی

اولین راه رفتن افتضاح سختههههه وای یادم میاد از خودم جیگرم خون میشه

عزیزم کدوم بیمارستان بودی؟

عزيز دلم 🥺اشكال نداره همش فداي سر خودت و ني ني انشالله ممبعد هر روزتون بهتر از ديروز باشه ☘️

سلام عزیزم ببخشید هزینه کل سزارینت چقدر شد

چه شیر خشکی به بچت دادی عزیزم؟

تموم شد؟

😢😢😢

کدوم بیمارستان بودی عزیزم؟؟!

چقد وحشی بودن😐

سلام گل پسرت خوبه

سوال های مرتبط

مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۲ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان مامان🌰💙 مامان مامان🌰💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان من🥰
من قراربود ۳۸هفته ۳روز سزارین بشم اما دکترم چون شیفت نبود قرارشد ۳۸هفته۱روز زایمان کنم
روزیکه قرار بود برم بیمارستان از ساعت ۴صبح درد طبیعی شروع شد و همینجوری به اوج خودش می‌رسید داداش تقریبا نزدیک به هم شده بود و ترشحاتم فوق العاده زیاد به رنگ صورتی در اومده بود
دیگه ساعت ۶ رفتم بیمارستان جلو در بیمارستان حس کردم داغ شدم و فهمیدم کیسه آبم پاره شد همینجوری آب داغ ازم میرفت زایشگاه معاینه کردن ۴سانت بودم خیلی درد داشتم شدید
دیگه دکترم اومد چون دیابتی بودم وترشح سبز کم داشتم واینکه کیسه ابمم پاره شد دکترم گفت سری ببرینش اتاق عمل بعدم سزارین اورژانسی شدم نمیتونم بگم درد طبیعی بیشتره یا سزارین ولی برای من طبیعی غیر قابل تحمل بود و سزارین هم سختیش بیشتر موقع بلند شدن از تخت سختم بود وماساژ رحمی دردناک بود و سوند یذره چندش بود😁
در کل سختی هاش به شیرینی اون لحظه که بچه رو میبینی یه دنیا می ارزه
ایشالله همتون زایمان راحتی داشته باشید❤️
مامان نینی جون مامان نینی جون روزهای ابتدایی تولد
مامان اهورا مامان اهورا ۲ ماهگی
#تجربه _سزارین_پارت سه

ساعت ۲و ۵۶ دقیقه منشی دکتر پیام داد که ۵ صبح بیمارستان باش منم سریع تر شوهرمو بیدار کردم حاضر شد لوازمی آماده کردیم مامانم از زیر قرآن ردمون کرد و راه‌ افتادیم رفتیم خواهر شوهرم رو برداشتیم و رفتیم سمت بیمارستان قبل از ۵ رسیده بودیم و بیمارستان خصوصی هم بود و اون بخش که رفتم  بلوک زایمان کسی نبود  نبود جز یه ماما و پرستار که اومدن استقبال من و ساک و مدارک رو ازم کرفتن و منو بردن داخل شوهرمم فرستادن پذیرش 
ازم سونو و آزمایشات رو گرفتن فرم پر کردن سابقه بیماری و حساسیت پرسیدن و کلی از این چیزا بعد آن اس تی از بچه و فشار خون  و انژیوکت عمل و دوتا سرم که یکی آنتی بیوتیک ویه سرم غذایی بود که تا اون موقع اوکی بودم بعدش کم کم گرسنگی داشت بهم فشار می‌آورد در حدی که لرز کردم ولی یکم بعد بهتر شدم بعدم اومدن واسم سوند رو گذاشتن که من طبق تجربه بقیه تو گهواره منتظر سوزش بودم که دیدم نه اصلا درد و سوزش نداشت فقط یه حس ناخوشایند بود که یه چیزی بهت وصله دکترم اومده بود و شیفت داشت تغییر می‌کرد یه پرستار دیگه فرستاند که منو آماده کنه واسه اتاق عمل من گشنم شده بود و بچه هم شدید داشت از گشنگی لگد میزد قندم افتاده بود و داشتم میلرزیدم در حدی که استرس واسه عمل نداشتم فقط گشنگی اذیتم میکرد
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۳ ماهگی
پارت سوم
حالا این وسط ها یه چیزی بگم خوبی بیمارستان تریتا اینه که طرح مادر و کودک داره یعنی از لحظه تولد تا رفتن مادر توی بخش نوزد تحت هیچ شرایطی از مادرش جدا نمیشه مگر اینکه مشکلی داشته باشه و ما در هر لحظه چه تو اتاق عمل ریکاوری لحظه ورود به بخش با هم بودیم و همسرم حتی زودتر نتونسته بود بچه رو ببینه همزمان با من اومد دیدش
در ادامه بردنم ریکاوری و اونجا خیلی معطل شدیم که به نظرم الکی بود و مشکلی از طرف خودشون بود چون ما اوکی بودیم آنقدر طولانی شد که من دردهام شروع شد پرستار زنگ زد و گفت اتاق و آماده کنید مریض من باید زودتر مسکن هاشو دریافت کنه درد هاش داره شروع میشه و همون موقع یکی از پرستارا یه مسکن زد که تاثیر زیادی ام نداشت ساعت ۴ وارد بخش شدم تو راه بودیم که همسرم سریع اومد بالای سرم و پیشونیم و بوسید و گفت مبارکت باشه دیدیش خیلی نازه و کلی خوشحال بود و ذوق داشت
یادم رفت بگم تو ریکاوری پرستاری که مراقبم بود ۳ بار ماساژ شکمی داد که بار اول درد نداشت ولی ۲ تای دیگه خیلی بد بود چون سریم داشت از بین میرفت و دستش و میگرفتم میگفتم تو رو خدا نکن اونم میگفت من اصلا کاری نکردم که
وقتی ام داشتم وارد بخش میشدم پرستار خودم اومد بالای سرم و خودش و معرفی کرد و گفتم تو رو خدا تو ماساژ نده گفت راه نداره یه بارم اون ماساژ داد و دیگه تمام
به نظر من عمل سزارین فقط ۲ تا شرایط بد بد بد داره یکی ماساژ شکمی یکی اولین راه رفتن وگرنه بقیش قابل تحمله و روز اولش خیلی سخته مرخص که بشی اگر رعایت کنی خیلی شرایط سخت و درد ناکی در انتظارتون نیست
مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
سلام خانوما منم می‌خوام تجربه مو از زایمان بگم #پارت ۱
خوب من 36 هفته و 2 روز بودم که دکترم بخاطر مسمومیت بارداری ختم بارداری داد دکترم گفت ساعت 8 بیا بیمارستان تا ببینیم کی زایمان می‌کنی منم کنم وایی نه من میترسم و فلان گفت پس هزینه بده تا اختیاری سزارین کنیم بیمارستان منم دولتی بود فقط چون دکترم اونجا بود رفتم اونجا
منم چون هیچ کاری نکرده بودم و کلی استرس داشتم گفتم الان نمیرم و ساعت 6 صبح گفت برو پس فقط نذار کسی معاینه کنه خودشم تو برکه بستریم نوشته بود
منم برگشتم خونه و با همسرم رفتیم کادو زایمان گرفتیم😁🤪 رفتم حموم ولی اون شب با همسرم تا صبح حرف زدیم اصلا خوابمون نبرد از استرس از هیجان
صبح رفتم و وای نگم که فضای بیمارستان چقد سنگین بود تو زایشگاه گوشیمو ازم گرفتن که اینجا قانونش اینه منم مامانم پیشم نبود باید هی بهش زنگ میزدم استرس داشتم باید با همسرم صحبت میکردم چقد حالم بد بود اونجا واقعا استرس بدی داشتم بعد دیگه هی فشار میگرفتن و ان اس تیم تا دوساعت خوب بود بعد یهو ضربان بچم رفت 😭 خدا می‌دونه چقد گریه کردم هم استرس اتاق عمل داشتم و این مسئله اضافه شد چقد اشک ریختم واقعا برای کسی ایشالله پیش نیاد 😭😭
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان دلنیا💗 مامان دلنیا💗 روزهای ابتدایی تولد
سلام میخام تجربه زایمانم بگم⚠️
من ۴۰هفته ۱روز بودم ولی هیچ دردی نداشتم و فقط ۱سانت بودم .رفتم بیمارستان اکباتان .چهارشنبه بود وهیچ دکتر مامای نداشتن و گفتن با دکتر ماما که تو بیمارستان فاطمیه بود هماهنگ کردن که برم اونجا .
و من رفتم دکتر تا دید گفت باید بستری بشی و من رو بردن بخش زایمان و آمپول فشار زدن بهم و هردقیقه یکی میومد معاینه میکرد خون آب ازم میومد داشتم از درد جون میدادم .فشار خیلی زیادی روم بود فقط میگفتم خدایا کمکم کن خیلی سخت بود اومدن سوند برام وصل تا دهانه رحمم باز بشه .پلاکت خونم اومده بود پایین ۹۸شده بود ادرار نداشتم یه سوزن وارد مثانه کردن تا برا ازمایش نمونه بردارن داشتم میمردم و چشام تاری میدید دکتر اومد ساعت ۶عصر بود معاینه کرد دید آب دور بچه نیس و خون ریزی داخلی کرده بودم البته بگم سونو گرافی کع رفته بودم آب دورش کم بود .دکتر سری گفت اتاق عمل آماده کنید مریض اورژانسی هس منو فورا بردن اتاق عمل و بچمو تو ۱۰دقیقه بدنیا اوردن دیگه دردام یادم رفت با دیدن دخترم😍تو اتاق عمل ۴۰دقیقه طول کشید تا بقیه کردن ومنو بردن بخش و دکتر اومد رو شکمم فشار داد و خون ریزی شدید کردم خلاصه داشتم با هر فشار رو شکمم داد میزدم تورو خدا زور نزنید .همه دکترا ریختن روسرم و آمپول قرص سرم برام وصل کردن داشتم شدید میلرزیدم ومنو بردن یه اتاق مخصوص و من چند ساعت مثل بید میلرزدیم و از ساعت ۹شب تا ۶صبح سنگ رو شکمم بود شیر هم نداشتم به بچه بدم تا صبح درد کشیدم .خلاصه واقعا سخت ترین تجربه درد تو زندگیم بود ولی با اومدن دخترم همه چی رو فراموش کردم🥹