دیگه فقط استرس فشار رحمی داشتم هی میگفتن الان میان و دیگه فشار میدن حتی تو اون حال بدیمم یادم بود که الان میان و داغون میشم هی چشمامو باز نگه میداشتم که ببینم کی میان هرچی ام که به اون خانومه میگفتم منو کی میبرین بخش جوابمو نمیداد لامصب🥲
تا اینکه یکیشون اومد روم یه پتو یکبار مصرف انداخته بودن شلوارم که نداشتم زیرمم یه پد زیرانداز بود قشنگ میفهمیدم هر به یک دقیقه کلی خون داره ازم میره و این خیلی حالمو بد میکرد احساس میکردم تو تشت خون نشستم🤦🏻‍♀️
تا پرستاره اومد گفتم من و کی میبریم بخش گفت الان میبریمت بزار چکت کنم و پتورو زد کنار فهمیدم که میخواد فشار بده گفتم توروخدا یواش فشار بده
گفت نترس چیزی نیس و من دیگه صدام رفت بالا خیلی خیلی بد بود من فکر میکردم فقط شکممو فشار میدن ولی دوبار با یه دستش شکممو فشار داد یه دستشم کرد تو واژنم انگار تا مچ کرد تو😭
دوبار این کار و کرد و من مردم😕میخواستم داد بزنم ولی انگار صدام در نمیومد فقط میگفتم بسه دیگه خلاصه تموم شد و یه دقیقه بعدش واسم شیاف زد و دردم به شدت کم شد یعنی واقعا قابل تحمل بود و من خیلی خوشحال بودم میگفتم اخی تموم شد این غول مرحله اخر بود
یه اقایی اومد تخت و حرکت داد و بردم سمت آسانسور که بریم بخش😍یکم زدم تو در و دیوار ولی خب طوری نبود مهم این بود که داشتم میرفتم بخش دردامم تموم شده بودن
اگه سزارینی هستین اصلا نترسین درسته که بستگی به بدن هر کس داره ولی خب بنظر من قابل تحمل بود و من خوشحال ترین بودم
رسیدیم بخش مامانم و همسرم اونجا بودن با کمک همون اقا کم کم رفتم رو تختم اونجام دردی حس نکردم تو جابه جایی😄و دیگه تموم شد گفتم بچه چیشد مامانم گفت الان میارنش ماام ندیدیمش
………………

۱۵ پاسخ

عزیزم منم سزارین بودم چجوری وقتی شکمتو فشار دادن فهمیدی ؟ مگه بی حس نبودی ؟

وای نمیدونستم برا ماساژ رحمی دست تو واژن میکنن😐😐😐😐💔

ماساژ رحمی فقط فشار رو شکمم چرا دستشا کرده تو واژن؟☹️

سعدی چه وسایلی بهتون‌داد ک‌من دیگ برندارم؟؟

وای قلبم درد گرفت کاش اینجوری تعریف نمیکردی من بیخیال بودم الان اینجوری گفتی واقعا حالم بد شد گریم گرف 😔

اگه بی‌حست میکردن فشار شکمی متوجه نمیشدی چون بیهوش بودی بعدش فشار دادن اینطوری درد داشتی

شکم منو ۱۰ بار فشار دادن😓میگفتن رحمت جا به جا شده‌خییلی اذیت شدم

کل هزینه چقدر شد.؟

خوشبحالت تموم شد با موفقیت خداروشکر

وای منم از همین فشار دادن لعنتی میترسم

چیا خود بیمارستان داد؟؟

چیا بنظرت نیازه خودمون ببریم بیمارستان؟؟؟

به سامتی کدوم بیمارستان بودین و دکترتون کی بود

من دوبار سز شدم
اولی بیهوش
دومی بیحس
اصلا فشار شکم یادم نمیاد چرااا

از این فشاااار کوفتی میترسممممم😭

سوال های مرتبط

مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۱ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
من خیالم راحت شد و بعدش ماما و یه پرستاره اومد گفت دراز بکش گفتم باز چیه گفت باید یه ذره دیگه تحمل کنی دیگه تمومه منم دراز کشیدم ماما همراهم شکممو چند بار فشار داد و حجم خیلی خیلی خیلی زیادی خون ازم رفت و واقعا درد داشت و من فقط جیغ میکشیدم ، بچه رو بهم دادن تا وقتی تو اتاق زایمان بودم سه بار شیر دادم و گفتم اروغشو نگرفتم گفتن نمیخواد که بعد بخاطر همون بچم کلی نفخ کرد و شبش کامل نخوابید و فرداش دکتر اطفال اومد بهش گفتم گفت خانم بچت نفخِ خالیه ، و سرش بخاطر دستگاه خیلی بد شده بود حالت اتوبوسی گرفته بود و پشت سرش نرم نرم که چند بار اومدن سایز گرفتن و تغییر سایز نداد و خداروشکر خوب شد و فرم سرش قشنگ شد ، دوستام فورا تو بخش اومدن پیشم و بعدش مامانم اومد ک من بخاطر مامانم هیچی نگفتم و گریه نکردم ولی دلم خیلی پر بود ، رفتارشون تو بخش افتضاح بود ، من اصلا جون نداشتم ، یه تخت و یه گهواره بچه بود و هی میرفتن و میومدن میگفتن این چه وضعیه جمع کنید برای ما فقط یه لیوان یه بار مصرف رو میز بود اومدن کلی صدا دادن ک جمع کنید انگاری تو روستا هستید ک همه چی ریختید گفتم خو جمع کنم کجا بزارم داریم توش اب میخوریم
مامان کارن👶🏻 مامان کارن👶🏻 ۲ ماهگی
صدا زدن که همسرم بره بچه رو تحویل بگیره وقتی آوردنش گذاشتنش تو دلم انگار بخدا رسیدم اینقدر خوشکل و اروم بود که نگو بهم بغض داشتم هم میخندیدم همسرم میگفت با مامان که وایساده بودیم دم بخش نوزادان یه بچرو اوردن خیلی خوشکل بود همون موقع گفتن کاش این بچه من بود و حالا که رفتم تحویل بگیرم فهمیدم واقعا بچه خودم بوده😍😂دیگه دردام تموم شد فقط خودمو زجر داده بودم بنظر من زیاد کنجکاوی نکنین قبل عمل که همه چیو ندونین اینجوری خیلی واستون راحت تره
من چون جز به جز و از همه پرسیده بودم خیلی واسم سخت بود و همش منتظر درد و اینا بودم ولی اصلا اینجوری نبود
دروغ چرا دردم خیلی داشتم ولی خب با شیاف کنترل میشد و قابل تحمل بود واقعا
سه ساعت گذشت من دستشوییم گرفت و چون دکترم سوند وصل نمیکنه باید به پرستار میگفتیم که بیاد کمکم کنه از این لگن کوچیکا بزاره
صداش زدیم اومد و پتورو زد کنار گفت اوه اوه چقدر خونریزی داری و یهو دستشو با تمام توانش گذاشت رو شکمم یه جیغی زدم که نگو😂گفتم نکن من اصلا دستشویی ندارم گفت نه چرا شکمتو سفت گرفتی شل بگیر ببینم و دوباره فشار داد گفتم لعنتی نمیتونم شل بگیرم درد دارم دست خودم نیس
دوبار که فشار داد و کلی داد زدم ول کرد و لگن و گذاشت گفتم دستت درد نکنه ولی من دیگه دستشویی ندارم مرسی😂😐لگن و برداشت و خندید و رفت😂
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۳ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۳ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۴ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من پارت سوم
تا یه بار دیگه هم معاینه کردن بازم من دو سانت بودم گفتم خب میخواین یکم راه برم بهم سرم وصل بود ولی نمیدونم سرم چی بود فکر کنم برای جبران کمبود مایعات بود چون من تند تند ادرار داشتم ، نوار قلبی که بهم وصل کرده بودن باز کرد گفت خب راه برو یکم راه رفتم و ورزش کردم و بعدش دراز کشیدم تا صبح شد هی ازشون میپرسیدم نوار قلبش چطوره میگفتن مشکلی نداره خوبه خیالم راحت میشد ، ساعت هفت که شد داشتم ضعف میکردم گشنم بود کولر خاموش کرده بودن خیلی هم گرم بود ، یه ماما اومد گفت گشنت نیس ؟ همراهت برات چیزی نیاورده ؟ از استرسی که برای بچه داشتم گفتم نه هیچی نمیخوام ، ساعت ۹ قرار بود امپول فشار بزنن ، که دوباره اومدن معاینه کردن و یکی دیگه اومد تو اتاق من بستری شد ، قسمت های بستریش دو تخته بود ، من دیگه داشتم ضعف میکردم و خیلی گرمم بود هرچی میگفتم کولر نمیزدن فقط الکی میگفتن روشنه گفتم دارم ضعف میکنم میگفتن باشه ، به ده نفر گفتم اخر سر یکیشون اومد گفت خونه ی خودتون مگه ساعت چند غذا میخوری ، دیگه هیچی نگفتم تا یکیشون اومد گفت امپول فشار ساعت ۸ میزنیم گفتم خیلی گرمه من واقعا ضعف دارم خیلی گشنمه گفت صبحونه نخوردی ؟ گفتم نه وقتی بخوان امپول فشار بزنن اشکالی نداره بخورم ؟ گفت نه اشکالی نداره میگم یکم زودتر بیارن
وقتی اوردن ک من بهم امپول فشار وصل بود و درد داشتم و کلا افتاده بودم رو تخت ، سه تا دونه خرما و یه خیار سبز با بی حالی تمام خوردم و حالم بد بود دیگه نتونستم بخورم ، برام توپ‌ اوردن یک ساعت و نیم رو توپ ورزش کردم شدم ۴ سانت ، دردام شروع شده بود و فقط نفس عمیق میکشیدم زنگ زدن ماما همراهم اومد
مامان همتا مامان همتا ۴ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین ۲ ماهگی
پارت هشتم #تجربه_زایمان
بیست دقیقه بهم ان اس تی وصل بود و کیف کردم بدون هیچ دردی دراز کشیده بودم 😚 اصلا ینی وارد بهشت شده بودم ولی کم کم عوارضش رو نشون داد با این حال بخوام دوباره زایمان طبیعی کنم قطعا اپیدورال رو میزنم ... سرگیجه شدید داشتم که باید از یکی میگرفتم وگرنه می‌افتادم بعد بیست دقیقه حرکت سجده رو رفتم و نزدیک ۵ که شد فشار شدید به مقعد و واژنم آمده بود و این نشون دهنده این بود که سر بچه پایین تر آمده و دیگه داره بچه میاد از ساعت ۵ باید زور میزدم و از عوارض بعدی اپیدورال این بود که هرچی زور میزدم با اون نهایت زور من باید زود تر میومد ولی چون اپیدورال زدن زور کم می‌شد 🥲🥲 درد نداشتم ولی حس میکردم یه چیزی گیر کرده و فشار شدید به مقعد و واژنم میومد ... دیگه ساعت ۵ و ۴۰ اینا بود که حس میکردم چند تا دیگه زور بزنم بچه آمده و همون لحظه ها میگفتن عالیه موهاش داره دیده میشه ولی خیلی اذیت بودم همش حس میکردم گیر کرده ینی راضی بودم از موهاش بگیرن بکشن بیرون😅😂😂🫠 اون لحظه فقط میخواستم بیان ببرن فشار بدن شکمم رو تا بچه بیاد بیرون هی میگفتم دکترم کی میاد 🥲🥲 میگفتن تو راهه از طرفی هم خسته شده بودم این آخر کاریا خودمم میخواستم زور بزنم میگفتن فشار نیار رو خودت تا دکترت بیاد آخیش بالاخره دکترم آمد
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۵ ماهگی
پارت سوم
حالا این وسط ها یه چیزی بگم خوبی بیمارستان تریتا اینه که طرح مادر و کودک داره یعنی از لحظه تولد تا رفتن مادر توی بخش نوزد تحت هیچ شرایطی از مادرش جدا نمیشه مگر اینکه مشکلی داشته باشه و ما در هر لحظه چه تو اتاق عمل ریکاوری لحظه ورود به بخش با هم بودیم و همسرم حتی زودتر نتونسته بود بچه رو ببینه همزمان با من اومد دیدش
در ادامه بردنم ریکاوری و اونجا خیلی معطل شدیم که به نظرم الکی بود و مشکلی از طرف خودشون بود چون ما اوکی بودیم آنقدر طولانی شد که من دردهام شروع شد پرستار زنگ زد و گفت اتاق و آماده کنید مریض من باید زودتر مسکن هاشو دریافت کنه درد هاش داره شروع میشه و همون موقع یکی از پرستارا یه مسکن زد که تاثیر زیادی ام نداشت ساعت ۴ وارد بخش شدم تو راه بودیم که همسرم سریع اومد بالای سرم و پیشونیم و بوسید و گفت مبارکت باشه دیدیش خیلی نازه و کلی خوشحال بود و ذوق داشت
یادم رفت بگم تو ریکاوری پرستاری که مراقبم بود ۳ بار ماساژ شکمی داد که بار اول درد نداشت ولی ۲ تای دیگه خیلی بد بود چون سریم داشت از بین میرفت و دستش و میگرفتم میگفتم تو رو خدا نکن اونم میگفت من اصلا کاری نکردم که
وقتی ام داشتم وارد بخش میشدم پرستار خودم اومد بالای سرم و خودش و معرفی کرد و گفتم تو رو خدا تو ماساژ نده گفت راه نداره یه بارم اون ماساژ داد و دیگه تمام
به نظر من عمل سزارین فقط ۲ تا شرایط بد بد بد داره یکی ماساژ شکمی یکی اولین راه رفتن وگرنه بقیش قابل تحمله و روز اولش خیلی سخته مرخص که بشی اگر رعایت کنی خیلی شرایط سخت و درد ناکی در انتظارتون نیست