پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین

۱۲ پاسخ

مرسی از تجربه ای که به اشتراک گذاشتید،چند روز طول کشید سرپا بشید بتونید کاراتونو بکنید؟

عزیزم خدا قوتت بده،خسته نباشی مامان قهرمان 🥰😍🤩مبارکت باشه.

پمپ درد رو چند گرفتی؟

چند هفته زایمان کردی؟

قدرتو بدونن خوبه بخدا

ای جان دلم هم درد طبیعی کشیدی هم سزارین؟

انشالله قدمش مبارک باشه عزیزم
خداروشکر که به خیر گذشت🙏🌹

انشاالله که خدا بچه تو برات حفظ کنه عزیزم مبارکت باشه

بسلامتی عزیزم مبارکه

مبارکه 🌹 بسلامتی ... ممنون ک گفتی

انشاالله قدم نینی خیر باشه خداروشکر که بچت سالم سلامت بغلت گرفتی دعام کن منم تجربه ندارم بچه اولمه از همچی فوبیا دارم

مرسی ک تجربتو به اشتراک گذاشتی

ای جان بسلامتی عزیزم التماس دعا خیلی خیلی

سوال های مرتبط

مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۲ ماهگی
سلام منم اومدم از تجربه زایمانم بگم اول رفتم طبیعی بعدش سزارین اجباری شدم
پارت اول
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس اومدم بیرون دیدم کمرم داره شدید تیر میکشه زیر دلمم درد گرفته نتونستم راه برم رفتم دراز کشیدم یه 20 دقیقه ای بعد که اومدم از جام پاشم یه دفعه ای کلی آب با ترشح بی رنگ ازم خارج شد هم دامنم پر شد هم تخت همینجوری هم داشت می‌ریخت ازم خلاصه کیسه آبم پاره شده بود زنگ زدم دکترم اونم گفت خودتو برسون زایشگاه که منم اول یه ساعتی رفتم حموم بعدش حرکت کردم سمت زایشگاه اولش درد پریودی داشتم اما کم کم درده بیشتر شد تا جایی که نمیتونستم خودمو کنترل کنم انقدر درد داشتم بدنم خودش می‌لرزید فقط گریه میکردم و به درو دیوار چنگ میزدم از ساعت 8 و نیم شب درد داشتم تا ساعت 12 ظهر روز
انقدر اومدن معاینه کردن که دردام بعد هر معاینه بیشتر می‌شد جوری که دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه چند باری جیغ زدم از درد که دیگه اونم تحملم تموم شده بود یه متخصص اومد معاینه کرد گفت 8 سانت بازی کم کم ببرینش رو تخت زایمان تو اون مدت که بخوان ببرنم من همون جا بعد هر درد تا ادرار نمیومد درده آروم نمیشد هر چند ثانیه یه درد بد داشتم
حس مدفوع هم داشتم آخرش که بردنم رو تخت زایمان ...
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان قلمبه🐣👶🏻(حامی) مامان قلمبه🐣👶🏻(حامی) ۱ ماهگی
سزارین پارت پنجم📌
توی ریکاوری هم حالم واقعا اوکی بود پاهام که خب طبیعتا حسی نداشت و زودتر دوست داشتم برم بخش.انگار یک ساعت و نیم توی ریکاوری بودم
دیگه توی همون بیحسی دوبار شکمم رو فشار دادن.درد خیلی کمی حس کردم که قابل تحمل بود. دیگه هم نیمدن فشار بدن.
بعدش رفتیم بخش اون قسمت که همسرم بچه رو دید اونم یه تراژدی بود برای خودش😁

تا چند ساعت بی حس بودم اثر بیحسی که رفت درد دلم شروع شد.اینم بگک من دکترم مخالف پمپ درد بود و من پمپ دردی نداشتم❌❌❌
اولین تزریق رو زدم که مرفین بود و چند ساعتی اوکی بود بعدش شیاف گذاشتن و یکی دوبار دیگه باز تزریق کردن.
من پنج صبح دردم به اوج رسید که اخرین و قوی ترین مرفین رو زدن که من یک روز کامل خوب خوب بودم.
اولین راه رفتن سخت بود اما شدنی.درد داشت اما نه که نتونی از پسش بربیای.

الان روز سوم من دردی ندارم اما موقع بلند شدن و راه رفتن خیلی سختمه که اونم طبیعیه هفت لایه شکم بریده شده و قرار نیس بی درد باشه

بیمارستانمم بیمارستان نیکان اقدسیه بود که من راضی بودم از رسیدگی

اگر سوالی دارین همین پست بپرسین📌🩷
مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
"پارت۴بعداز عمل سزارین"
ساعت12و50دیقه پسرم بدنیا اومد و من بیهوش شدم، زمانی بهوش اومدم که بخیه لیزریم تموم شده بود ولی چون هم بی حسی تجربه کرده بودم هم بی حسی کلا بیحال بودم و اصلا حال نداشتم، اومدن بردن ریکاوری وساعت2بردن بخش، رفتم بخش وقته ملاقات بود خانوادم اومدن پیشم ولی انقدر درد داشتم و بیحال بودم که اصلا توجهی به کسی نتونستم بکنم، بعد از وقت ملاقات اومدن برام لباس زیر پوشندن و پد گذاشتن و با یدونه شیاف و بعدش آمپول های درد رو زدن که دردم کمتر بشه، ساعت 5بچمو اوردن کنارم و گفتن دوساعت بعد شیر بده بهش که نتونستم شیر بدم چون سینم کوچیک بود و نوک نداشت طول کشید تا سینمو بگیره، ساعت9شب هم گفتن چیزای آبکی بخورم که بیارن پایین راه برم، با انجیر خیس خورده شروع کردم و کمپوت گلابی و دوغ محلی و چای با خرما و آبمیوه و نسکافه خوردم، اومدن گفتن بیا پایین از تخت و راه برو که اونم خیلی سخت نبود و راحت تونستم از تخت بیام پایین، یکم راه رفتن سخته ولی ادم میتونه اروم اروم راه بره، بعدش اومدن شربت لاکسی ژل دادن نصف لیوان گفتن با آب بخور که من شب ساعت2رفتم دستشویی که فردا صبح ساعت10گفتن مرخصی که تا ساعت2طول کشید
مامان تو دلی🩷 مامان تو دلی🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت 3
بعد حدودا 10 دقیقه صدای گریه دخترم و شنیدم و دکتر می‌گفت چقد خوشگله صحیح و سالم 🥹 تا آخرین لحظه نگران بودم که بچم ضعیفه و میبرن بستریش میکنن
صدا گریش که اومد منم از چشام اشک میومد خیلی حس قشنگی بود اون لحظه رو واسه همه آرزو کردم
لباساش و پوشوندن و پرستار آورد صورت دخترم و چسبوند به صورتم کلی قربون صدقه اش رفتم و بردنش تو ریکاوری منم بعد چند دقیقه که بخیه زدن بردنم ریکاوری و اونجا پرستار آورد بچه رو شیر دادم یه ساعتی گذشت و رفتیم بخش کم کم اثر بیحسی داشت می‌رفت شکمم درد داشت ولی پاهام تا 3 ،4 عصر هنوز بی حس بود پرستار یکی دو بار اومد مسکن زد دردش قابل تحمل بود برام تا 8 شب هم گفته بودن چیزی نخورم بعد اون شروع کردم و چای و نسکافه و مایعات خوردم بعد شامم گفتن که راه برم اولین بار خیلی درد داشت با کمک مامانم بلند شدم و راه رفتم ولی بعدش دردم کمتر شد و کمی استراحت کردم دومین بار هم بلند شدم راه برم دردم کمتر از بار اول بود فرداش ظهر هم مرخص شدیم و اومدیم‌خونه انشالله قسمت همه مامانای باردار و اونایی که منتظر نی نی هستن🥹😍
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 روزهای ابتدایی تولد
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان جوجه مامان جوجه ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت 4

دردم که تموم شد رفتم رو تخت گفتم تروخدا هر 2 دقیقه یکبار درد میاد سراغم سریعتر بی حسم کنین
بهم گفت بشین و حالت غوز دار
حالا هر کار می‌کردم میگفت بیشتر غوز کن منم نمیتونستم
دقیقا همون موقعی که نباید تکون بخورم تا بی حس کنن
تا آمپول بی حسی رو بزنن درد اومد سراغم اوناهم میگغتن اصلا تکون نخور
درد کشیدم و بزور خودم رو ثابت نگه داشتم
بعد چند ثانیه پاهام گرم شد و بی حس شد بدنم و دردا درجا قطع شد
حس خیلی خوبی داشتم که از دردا راحت شده بودم
هی ازم میپرسیدن حالت چطوره و اینا
میگفتم دارم خفه میشم احساس خفگی هی شدید تر میشد
بین خواب و بیداری بودم که شنیدم گفتن به دنیا اومد
گیج میزدم انگار 😂
میگفتم نشونم بدین بچع رو ولی بی حسی آنقدر اثر گداشته بود که دهنم تکون می‌خورد صدام در نمیومد 🤣🤣
و اینم بگم که برش و در آوردن بچه و حتی فشار دادن شکم و اینا رو حس میکردم اما اصلا درد نداشتم
بعدش نمیدونم قک کنم خواب افتادم بیدار شدم ریکاوری بودم
گیج و منگ اومدن بچه رو گذاشتن رو سینم و بهش شیر دادن
و بعد نمیدونم چقدر بردن من و اتاقم و پیش مامانم
تا چند ساعت اول میلرزیدم و بدنم اصلا حس نداشت کم کم پاهام بی حسی رفت و تونستم تکون بدم
تا 12 ساعت گفتن نباید تکون بخورم و چیزی بخورم
بعدش هم فقط آبمیوه و مایعات اینا
درد سزارین 1 درصد درد طبیعی هم نیست
و من خیلی خیلی از سزارین راضی بودم
دردام رو با شیاف کنترل میکردم
و کلا خیلی خوب بود
خوشحالم که زایمان دومم قراره سزارین شم و بدون درد برم بیمارستان
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
دیگه هی میخواستن معاینه کنن که من خیلی اونجا ادیت میشدم و گفتم اگه زایمانم یک ساعت دیگه باشه تقریبا الکی نزنم و اینا که گفتن سر بچه تو لگن نیس و باید حتما پاشی ورزش کنی تا بیاد پایین و من نمیتونستم حتی راه برم و میگفتن شاید ۳ ۴ ساعت دیگه طول بکشه که دیگه دیدم دارم یمیرم و گفتم بیاین بزنین دیگه دردام شدید تر شد و فقط میگفتم چرا نمیاد دکتر که برام بزنه اونا هم میخندیدن میگفتن اول که میگفتی نه و حالا هی میگی کی میاد خلاصه آماده شدم و دکتر مرد اومد و شروع کرد اپیدورال بزنه که من اذیتم شدم یکم درد داشت نمیدونستم هم چجوریه و ادیت شدم هی خودمو سفت میکردم و میگفتم کی تموم میشه بسه یک‌پرستار هم منو از جلو گرفته بود و مواظب بود خلاصه تموم شد و من کم کم دردام هم کم شد و واقعا راحت شدم و می‌ارزید تا اینکه دیدم یک دفعه پرستارا ریختن رو سرم و اکسیژن و فشار و این و اونو چک میکردن که فهمیدم ضربان قلب بچه افت داشته و نگران شدم تا یک ساعتی ماما مواظبم بود ک بعد یک‌ساعت همه چی اوکی و شد منم چون پاهام بی‌حس شده بود گفتن بگیر یکم بخواب تا ساعت ۴ اینا من درگیر بودم و خواب که ساعت ۴ دیگه ماما گفت بلند شو کم کم و شروع کن منم بلند شدم و رو توپ شروع کردم اونجا ۶ سانت بودم اومدن گفتن ماما همراه اگه میخوای بگیری بیاد باهات ورزش کنه و من‌که دیگه درد نداشتم و گفتم خودم‌ورزش میکنم