۵ پاسخ

خداروشکر عزیزم
خدا حفظش کنه رستا جونو قدمش پر خیر 💋
شما پمپ درد نگرفتی!؟

عزیزم مبارکه انشالله خدا حفظش کنه براتون
وزنش چقد بود حالا؟😍

خداروشکر عزیزم خوش قدم باشه گل دخترت
منم خیلی کمر درد و دل درد دارم کم کم میخوام برم بیمارستان التماس دعا

خوشبحالت چه زایمان راحتی داشتی🫠

مبارک باشه/ایشالاه👍🏻🩷😍

سوال های مرتبط

مامان اسرا مامان اسرا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۶

چند ثانیه ای بغلم بود تمیزش کردن و برداشتن بردن لباس اینا تنش کنن من موندم یکی دوبار ماساژ رحمی که درد داشت ولی دیگه انگار سر شده بودم خبلی اذیتم نکرد بعد رفتن سراغ بخیه زدن که بی حسی یه کم رفته بود اولش اذیت شدم تا اینکه‌دوباره بی حس شدم بخیه ها هم تموم شد و حس میکردم جون توی تنم نیست حتی در حد تمون دادن پلک هام ازون ور میدیدم همسرم کنار دخترم وایساده و باهاش حرف میزنه و دخترم هم ساکت و اصلا گریه نمیکرد و همین لحطات بهم ارامش میداد کارام تموم شد و بچه رو‌ اوردن سینم گرفت و شروع کرد شیر خوردن
چقدر لذت داشت برام از تخت اومدم پایین و اینجا هم اصلا اذیت نشدم و با ویلچر منو بردن بخش یواش یواش بی حسی میرفت ولی دردی نداشتم سوزش خیلی خفیف بود راستی حدود ساعت ۱۲ و نیم شب بود که زایمان کردم وقتی رفتم بخش خوابم برد و عجب خوابی بود اون خواب ….
در کل بگم واقعا سخت بود و درد داشت ولی الان که دارم بهش فکر میکنم میبینم به بعدش میرزید اینکه میتونستم راه برم به بچه شیر بدم و دسشویی برم البت که اولین دسشویی خیلی استرس زا بود و همراه با سوزش ولی دیگه خوب شد
الهی هر کی هر جوری میخواد زایمان کنه براش به خیر و راحتی باشه
مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۳ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.
مامان مهراد مامان مهراد ۴ ماهگی
پارت دوم عمل سزارین


وقتی ب هوش اومدم دیدم دو نفر دارن منو ماساژ رحمی میدن چون حس داشتم درد اش فهمیدم درد داشت اما قابل تحمل بود بد اوردن تو بخش چون بیهوشی رفته بود درد داشتم پمپ درد نداشتم نگرفتم چون دکتر گفت خوب نیست دارو میده کنترل میشه که توی سرم ها مسکن بود شیاف زدن اروم شدم ی یک ساعت بد دوباره کم شروع شد که با تکرار کردن پرستار ها من چون ۱۲ ظهر زایمان کردم بچه چون بند ناف دور گردنش بود بردن گذاشتن تو دستکاه چند ساعتی ۱۱ شب بهم گفتن چیزی بخور اول که میایی فقط تشنه ایی ۱۱ شب اومدن گفتن نسکافه بخور کمپوت بد میام سوند در میاریم کمک ات میکنیم که راه بری اومدن بلندم کردن که قبلش شیاف زدم. اما موقع بلند شدن درد داشتم تا توالت رفتم اومدم بیرون لباس مو عوض کردن کمک ام کردن رو تخت نشستم کمک بهیارم عالی بود مهربون دوست داشتنی. شیاف زد برام مامانم بود بچه مامانم نگه میداشت فیلم برام گذاشتن که از بچه چطور مراقبت اولیه انجام بدم بد که صبح شد دکترم اومد چک کرد منو گفت مرخصی که اماده شدم برای خونه
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۴ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین۴
حس پاهام داشت بر میگشت ، درد هم داشتم که اولاش قابل تحمل بود ولی کم کم زیاد و زیادتر میشد ، یه پرستار آقا کنارم بود خیلی خوش اخلاق بود اومد و پمپ درد رو بهم وصل کرد که پمپ درد خیلی خیلی تاثیر داشت ، بهترین کار همین بود که پمپ درد گرفتم
بعدش هم بردنم توی بخش که مامانم اونجا بود خیلی دلگرمی بود برام ، دخترمم که دیدم کل دردام یادم رفت ❤️ نمیگم درد نداره سزارین هم درد داره و کلا زایمان سخته چه طبیعی چه سزارین هردو سخته
فشاری که به شکمم وارد کرد پرستار برای خونریزی چون پاهام و دلم حس داشت خیلی خیلی دردم گرفت و اذیت شدم و جیغ میزدم خیلییی درد داشت دستش رو محکم گرفته بودم اما خب بندع خدا مجبور بود فشار بده بخاطر خودم که بهتر بشم ، یبار یع پرستار دیگه اومد که اون خیلی بداخلاق بود اونم یبار فشار داد و رفت خلاصه این فشار بعد زایمان سزارین ادم مرگ رو به چشم میبینه خیلی وحشتناکه
😐❤️ سرم هایی که میزنن بهت هم خیلی خواب آوره و کلا آدم گیجه گیجه که باعث میشه باز دردت یادت بره
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۴ ماهگی
بعد از بخیه زدن منو بردن قسمت ریکاوری اونجا همسرم به زور اومد پیشم‌پیشونیمو بوسید و گفت دیگه اون دردات تموم شد؟؟دیگه سبک شدی؟؟گفتمش آره ولی بچمو ندیدم گفت منم ندیدمش میارن ولی‌‌..آوردنش و از شدت گشنگی دوتا دستاشو میخورد..تو ریکاوری بهش شیر دادم ک بردن لباس تنش کنن..منم بردن تو اتاق که ۴ تخته بود و اون سه تا زایمان طبیعی داشتن..اونجا از همسرم خواستم شیاف برام بگیره و به یه خانم مستخدم گفتم برام بزاره چون همراهم خواهرشوهرم بود و خجالت میکشیدم..اونم خدا خیرش بده ۳ تا گذاشت و من هرچی منتظر شروع دردا شدم هیییچ خبری از درد نبود😂..ساعت ۱ شب هم گفتن میتونی راه بری که سوپ خوردم و شیاف گذاشتم و آروم بلند شدم راه رفتم که خیلی بود که و اصلا درد نداشت..دو شب بستری بودم و بعدش بل پسرکم اومدم خونه..راستی ماساژ رحمی هم یه بار تو ریکاوری بود که حسش نکردم و دو بار بعد از رفتن بی‌سیم که آروم بود و فقط خودم میترسیدم ولی درد نداشت..شب قبل از بلند شدن هم اومدن سوند رو در آوردن که اونم یه سوزش خیلی ریز بود فقط..خلاصه من از با توجه به اینکه دردای طبیعی رو کشیدم و سز شدم واااقعا از عملم راضیم و پیشنهادم فقط سز هستش..امیدوارم دامن همه ی کسایی که دلشون نی نی میخواد سبز بشه و مامانای باردار بسلامتی و راحتی فارغ بشن 🙏🙏🌹زایمانم ۳۹ هفته و ۶ بود..به تاریخ ۱۴۰۳/۹/۲۹
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت آخر
بعد صدای دکتره اومد گفت اون قیچی رو بده بندنافشو قیچی کنم
همون لحظه من برای دخترکم دعا کردم
برای همسرم برای خانواده هامون برای هرکسی و هرچی که یادم بود دعا کردم..
و دیگه دوختن و تموم شد
دکتر بیحسی میگفت ایشالله بری سال دیگه برگردی چون موقع آمپول ریلکس بودم😂
خلاصه یه مشمبا بزرگِ محکم انداختن زیرم و با اون بلندم کردن گذاشتنم روی یه تخت دیگه دخترمم که روی تخت نوزاد بود همراه خودم میاوردن
بردنم بجایی نمی‌دونم کجا یه اتاقی بود من فقط سقف و می‌دیدم هیچ حسی ام به بدنم نداشتم
یه ۲۰ دقیقه ای اونجا بودیم بچمم همش گریه میکرد ،همون پرستار رو مخه اومد بچمو گذاشت رو سینم و گفت باید شیر بخوره چند تا میک که زد گذاشتش رو تختش دوباره و رفت
بعد اومدن بردنمون بیرون و همسرم و مادرشوهرم اونجا بودن
الهی بگردم همسرم از شدت بغض اشکاش سرازیر شد هم کلی خوشحال بود هم بخاطر اذیت هایی که من شدم ناراحت
منم کلی بغض داشتم اما بزور تحمل کردم و بغضمو قورت میدادم بردنم طبقه پایین با آسانسور و مامانمم اونجا بود با مامانمم صحبت کردم
بعد دیگه بردنمون تو بخش و همسرم و چند از پرستارای اونجا گذاشتنم روی اون یکی تخت و بچمم پیشم رو تخت نوزاد بود ...
دوتا شیاف ام همون لحظه برام گذاشتن
فرداش سوندمم دراوردن
راه رفتن و اینا خیلی برام سخت بود نمی‌تونستم راه برم ،بزور با کمک مامانم با کلیییی درد پاشدم رفتم دستشویی
یجوری بود که مامانم میومد تو دستشویی کمکم میکرد نمی‌تونستم
خلاصه دردای بعد سزارین و الآنم دارم و شیاف میزارم البته خداروشکر خیلی بهترم ولی خب بالاخره دردای خودشو داره..
اینم از تجربه من از زایمان
مامان یارا مامان یارا ۳ ماهگی
پارت ۴ تجربه زایمان
ببخشید دیگه زیاد شد دارم با جزئیات میگم😁
من تمام وقت خواب بودم هی مامانم برام شیاف می‌ذاشت من می‌خوابیدم دردش اونقدر نبود که بگم غیر قابل تحمله واقعا با شیاف خیلی خوب بودم همسرمم رفت یارا رو دید برام عکس فرستاد دیگه خیالم راحت بود ولی بهش حسی نداشتم نمیدونم چرا 🥺 اینگار حس میکردم بچه خودم نیست
در کل همش خواب بودم تا شب که سوند رو برداشتن و گفتن پاشو برو دستشویی منم جیش داشتم دیگه تحمل صبر کردن نداشتم 😁 خیلی سخت بود پایین اومدن از تخت تا اومدم بشینم چند بار نفسم رفت مامانم با یه خانوم دیگه کمکم کردن سخت بود دو سه قدم اول ولی بعد کم کم خیلی بهتر شد
ماساژ رحمی ام فک کنم برام تو اتاق عمل انجام دادن چون اونایی که بعدا برام انجام دادن درد نداشت اصلا حالا نمیدونم ماساژ رحمی بوده یا نه ولی درد نداشت ساعت ۱۰ بود رفتم دیدن یارا رو پا وایسادن برام سخت بود مامانمم اجازه نداشت بیاد ولی حداقل نیم ساعت سرپا وایسادم کنارش صندلی نداشتن بی ناموسا برام ویلچرم نیوردن واقعا چرا😑
یارا خیلی گنا داشت به زور با دستگاه نفس می‌کشید منم کنارش اشک میریختم 🙃
فرداش که قرار شد مرخص شم خداروشکر سروپا بودم لباس پوشیدم راحت و صافم تونستم راه برم دردش فقط در حد یه پریود معمولی بود
یکم برای بالا رفتن از پله های خونه اذیت شدم فک کنم بخاطر همون تا شب درد داشتم که با شیاف قابل تحمل میشد
تا الآنم خداروشکر اصلا درد سزارین اذیتم نکرده امروز دیگه بی کمک میتونم از جام بلند شم بشینم سر سفره وکاملا حالم خوبه فقط درد وحشتناکی که دوسه روز داشتم بخاطر این بود که سرما خورده به پهلوم و وحشتناک یعنی وحشتناک درد میکرد نفس نمی‌تونستم بکشم یکم گرم گرفتیم و دوباره دوست عزیزم شیاف فعلا زنده نگهم داشته
مامان نفس خانوم مامان نفس خانوم ۳ ماهگی
سلام مامانا گفتم منم بیام یه تجربه کوتاه زایمان براتون بزارم روحیه خوب بدم
من سزارین اختیاری بودم ساعت شش رفتم بیمارستان بستری شدم ان اس تی دادم و سوند رو وصل کردن که اصلا درد نداشت یه سوزش ریز داشت خیلی راحت بود بنظرم اصلا غول نسازید بعد رفتم اتاق عمل ساعت نه همه رفتارشون عالی روحیه دادن بهم تو یه ثانیه امپول بی حسی رو زدن حتی خود امپول هم درد نداشت و اصلا نفهمیدم کی زدن بعد تو یه ثانیه پاهام داغ شد و بی حس شدم دیگه امادم کردن ساعت ۹:۱۵نفسم به دنیا اومد خیلی سریع تو چند دقیقه دیگه مردم برای صدای گریش تا بشورنش لباس تنش کنن بیارنش قلبم رفت براش حتی اندازه یه ثانیه درد نداشتم تا اونموقع دخترمو ک دیدم مردم براش حدودا چهل دقیقه بخیه زدن طول کشید و بعدش رفتم تو ریکاوری تنها قسمت سخت ماجرا فشار دادن شکمم بود اروم فشار میدن ولی درد از داخل زیاده من خونم چون لخته ای میومد گفتن باید تا زمانی که خونت از لخته در بیاد فار بدیم حدودا دوساعت پنج شش بار فشار دادن که مردم از درد ولی هر دفعه بعدش برام مسکن میزدن یکم اروم میشدم تا میومدم برم تو چرت دوباره میپریدن رو دلم بعد چند تا شیاف برام گذاشتن بعد دو ساعت خونم از لخته بودن دراومد و طبیعی شد دیگه اوردنم بخش خداروشکر تو بخششم حالم خوب بود کلا یه شیاف گذاشتم فقط دراز کشیدم کل کارای بچه رو سپردم به مامانم بی استرس خداروشکر همه چی عالی بود درد در کمترین حد یه سرمم وصل کردن که گفت درد داره رحمت جمع میکنه ولی سرعتشو گذاشت رو کند و من هیچی حس نکردم از درد خداروشکر و حاضرم بگم بهترین بود سزارین فوق العادس هزار بار دیگم برگردم سزارین انتخابمه و از ته دل به همه پیشنهاد میکنم این نظر منه البته
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۲ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
واقعا حالم افتضاح بود داشتم دیوونه میشدم با همون گریه منو داشتن میبردن بخش که دم در شوهرمو دیدم گریم بدتر شد گفتم بچمو بردن
اونم میخواست بمن روحیه بده گفت همه بچه هارو میبرن بعد میارن گفتم نه میدونم دروغ نگو فقط بچه منو بردن گفتن خوب نفس نمیکشه شوهرمم بیچاره بهتر از من نبود
پرستارایی که داشتن میبردن بخش همشون گفتن ما پسرتو دیدیم ماشالا سالم بود خوشگل بود پسر به اون خوبی زاییدی دو ساعت دیگه میارنش گریه نکن اینجا خیلی حساسن کوچیکترین چیزیو پیگیری میکنن استرس نگیر و ...
که منتقل کردنم اتاق کم کم دیگه بی حسی داشت میرفت دردم مثل یه درد پریودی خیلی خیلیییی شدید بود ، خونریزی خیلی زیاد داشتم کمردرد داشتم و بخاطر اینکه سرمو خیلی تکون داده بودم کریه کردم و حرف زده بودم شونه م درد گرفته بود و افتضاح درد میکرد
بعد چندساعت که کلی همسرم و مامانم پیگیری کردن و رفتن و اومدن بهمون گفتن پسرتون سالمه و آوردنش پیشم واقعا نصف دردام از یادم رفت