تجربه زایمان طبیعی پارت چهارم #
دکتر اومد یه چیزی آورد گفت این سوند رحمیه میزاریم داخل واژنت انقدر ترسیده بودم که حد نداشت سوند یه چیز دراز مثل یه لوله کوچولو بود که سرش مثل بادکنک کوچیک بود اونو برد داخل همش میگفتم تروخدا یواش درد دارم ولی خب گوش نمیدادن به درد من بعد یه چندتا سرنگ پراز یه چیز مثل آب کردن داخل لوله که توی واژنم بود اولش دردم کم بود ولی کم کم شدتش زیاد شد و درد داشتم دیگه نمیتونستم تحمل کنم داد میزدم و گریه میکردم حتا نمیزاشتن ازجام پاشم چون درمیومد از داخل واژنم همش میگفتم تروخدا بیاین اینو دربیارین مامای اون شیفت خیلی بداخلاق بود اومد و کلی داد و هوار کرد که باید خودش دربیاد ما نمیتونیم درش بیاریم بعد ازنیم ساعت که داخل بود و کلی درد کشیدم آخر حالت تهوع داشتم و کلی استفراغ کردم که در همین حین دراومد از داخل واژنم و اون بادکنک کوچیکه کلی بزرگ شده بود بازم اومدن معاینه کردن که گفت ۳سانتی وای دیگه گریم گرفته بود چرا من پیشرفت نمیکردم درهمون حیلی کلی ورزش هم کردم حتا روی توپ و این جور چیزا

تصویر
۱۱ پاسخ

عزیزم🥺🥺🥺🥺

خانومایی که میپرسن این سند چیه
این بنظرم بزای اونایی که هنوز سه سانت نشدن بستری شدن
برای منم گذاشتن خودش بعد فک کنم نیم یا چهل دقیقه درآمد اینکاری این کاروشون جدیده من از اینکه این وارد بدنم بود یکچیزی بهس وصل بود بیرون احساس کشیدگی داشت اذیت میشدم

این برای منم گذاشتن چدن یکسانت بودم ۳ سانت شدم خودش در آمد

یاخداا😭😑چ وحشتناک

وای ک چقد این تجربه های زایمان طبیعی وحشتناکن اینا رو ک میخونم یاد شکنجه های قدیم میفتم اصلا تحت هیچ شرایطی نمیخوام این دردا رو تجربه کنم بزار ازین سر تا اون سر شکمم و ببرن سزارین شم😖😖

مثل من که این بلا ها سرم امد و اخر سز شدم😔😪

😑😑چه سخت بوده وای

مگع طبیعی هم سوند میزارن ؟

درخواست میدی داشته باشمت

چه سخت

اینم عکس سوند رحمی🤦

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت پنجم

خلاصه اومدن کیسه ابمو بزنن
زنه گفت پاهاتو قشنگ باز کن تا جایی که میتونی ،کلی ام نوار بهداشتی و اینا گذاشتن زیرم ،هرچی دستشو فشار میداد می‌گفت آنقدر بالاعه که دستم اصلا نمی‌رسه ،یعنی قشنگ تا مچ دستشو داخل کرده بود ،چه دررررردی داشت😭
آخرش نتونست و خود دکتر رو صدا کرد
دکتره اومد دوباره اونم همین کارو کرد هرچی فشار میداد دستشو داخل و بیشتر دستشو میکرد داخل می‌گفت اصلا آنقدر بالاعه که دستم نمی‌رسه
یه چیز لوله ای درازی بود اونو آورد همراه با دستش کردش داخل و به اون یکی دکتره و پرستاری که اونجا بود گفت از بالا شکمشو محکم فشار بدید
انقدددر درد داشت که التماسشون میکردم😭 میگفتم ولم کنید ،نمیخوام،میخوام برررم..😭
اون لحظه دلم میخواست بیرون میبودم،پیش همسر و مادرم می‌بودم
دلم میخواست شوهرم کنارم باشه برم بغلش آروم شم ولی خب نمیزاشتن که..😭😥
الآنم که میگم اشکم سرازیر شد..
پاهامم محکم گرفته بودن
خلاصه کیسه آب زده شد و یهو کلی آب ریخت ازم ،کلی ام خون ازم اومده بود
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی
پارت دوم:🌱

تا قبل از اینکه دکتر معاینه تحریکی بکنه قرار شده بود که سه شنبه برم بیمارستان بستری بشم و ختم بارداری بگیرم..
خلاصه دیشب ساعت ۸ رفتم بیمارستان، از شانس خوبم ماما همراهم شیفت خودش بود و کلا بلوک خیلی خلوت بود. قشنگ از روی فرصت برام معاینه تحریکی انجام داد که خب واقعا تنفس عمیق شکمی موقع معاینه تحریکی کلی از درد رو کم می‌کنه و واقعا میزان درد رو خیلی میاره پایین.
بعدش که معاینه کرد و گل مغربی گذاشت دوباره ان اس تی گرفت و من هنوز ۲ سانت بودم. زنگ زد به دکترم، دکترم گفت برم خونه وقتی دردام زیاد شد بیام اگرم دردم زیاد نشد سه شنبه بیام برای ختم بارداری.
ماما همراهم دوباره یه معاینه تحریکی انجام داد و گفت برم خونه ورزش کنم و بعدش یه شام توپ بخورم و بعدشم برم حمام و اسکات بزنم.
منم تمام کارایی که گفته بود انجام دادم . ۲ ساعت ورزش کردم،‌گربه رفتم، سجده طولانی ، پروانه، تاب لگنی و خب آخریش هم اسکات داخل حمام بود.
ساعت ۱۲.۵ رفتم که بخوابم اما دیدم وووووو. دردم داره زیاد می‌شه در حدی که نمی‌تونستم بخوابم
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان میران مامان میران ۲ ماهگی
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۱ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم #تجربه_زایمان
نهار اوردن و گفتن تو کم بخور ... ساعت ۱ و نیم بود که خانم خاموشی آمد و آن اس تی رو نگاه کرد گفت خوبه انقباض داری ولی دردم هنوز کم بود و خوشحال بودم انقباض داشتم ینی دهانه رحمم باز می‌شد ولی دردم کم بود منه خوش‌خیال فکر میکردم تا آخر همینجوریه😂😂🫠🫠 گفت دوباره میخوام معاینه ات کنم کمکت باشم تا زایمانت راحت تر بشه معاینه کرد هر بار معاینه می‌کرد معاینه جدید از قبلی دردش بیشتر می‌شد... گفت خیلی عالیه شدی ۴ ۵ سانت یه زور بزن زور زدم و یه چیز سفید ۱۰ سانتی دستش بود که فکر کنم یه طرفش شبیه چنگالی چیزی بود... دیواره ریلی بین منو تخت بغلیمو کشید و حین معاینه اونم چیز سفید رو برد داخل هیچ دردی نداشتم که یهو یه آب داغ زیااادی ازم خارج شد گفتم چی بود؟ گفت هیچی کیسه ابت رو پاره کردم گفتم آب بود یا خون گفت همش آب بود عزیزم ...آب زیادی ازم آمده بود و همچنان با انقباض ها بیشتر می‌شد و ازم خارج می‌شد ساعت نزدیک دو شده بود که دردم بیشتر می‌شد انقباض شکم همراه با درد یکی دو دقیقه می‌گرفت ول می‌کرد و اون موقع فهمیدم این همه میگفتن انقباض شکم و درد ینی چی و مدل دردش کمر درد شدید و زیر دل درد شدید داشتم بازم هنوز کم بود ... به ماما گفتم بگین ماما همراهم بیاد دیگه کجاست گفت تو راهه عزیزم گفتم دردم داره بیشتر میشه ... ساعت ۲ ماما همراهم آمد گفت پیاده شو ورزش کنیم... حس میکردم خانم خاموشی با ماما همراهم زیاد خوب نبودن و حس غیرتی داشت روم شایدم من اینجوری فکر میکنم ولی درکل زیاد باهاش صمیمی نبود ... و با این حال هی میومد منو چک می‌کرد و حواسش بهم بود وقتی از تخت آمدم پایین تازه دیدم چه خبرههه کلی ازم آب خون آمده بود لخته های کوچیک خون هم رو ملافه تخت ریخته بود...
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب دوستان اومدم براتون تعریف کنم
من چون بچم خونرسانیش کم شده بود .شنبه اول دی بستری شدم ساعت ۱۱ظهر .دیگه اومدن برام سرم فشار وصل کردن. خیلی درد کمی داشتم دیگه سرم رو قطع کردن دو ساعت بهم استراحت دادن تا ساعت ۵ونیم .دکترم اومد معاینه کرد گفت باید شیاف بزاریم برات تا دردم شروع بشه. دیگه اومدن شیاف گذاشتن از ساعت ۷شب بود دردام شروع شد میگرفت درد و ول میداد. ۵دقیقه ای یک بار بود معاینمم که میکردن ۱.۵بودم همش . تا اینکه داشتم قدم میزدم ساعت ۸و۲۰دقیقه بود یهویی یه چیزی گف تق😐کیسه ابم پاره شد واااای خدا تازه از اون موقع بود که دردام زیاد شد .یعنی اون زمانی که دردم‌ میگرفت خیلیییی دردناک بود. چند دقیقه ای که درد ول میکرد فکر میکردم خوب شدم که یهو دوباره درد میومد. خلاصه اینکه خیلییی درد کشیدم تا ساعت ۱۱شب شده بودم سه سانت. نا امید بودم کلا .جیغ میزدم .گریه میکردم . میگفتم منو بفرستین سزارین غلط کردم.😑بس که درد داشتم و معاینه کردناشون دردناک بود . اپیدورال هم از ۴سانت میزدن. ولی من بس بی قراری کردم زنگ زدن به دکترم .دکترم گفت براش اپیدورال بزنین با همون سه سانت. دیگه من انقد اذیت بووودم هی میپرسیدم کی میرسه دکتر بیهوشیییی به سختی تحمل کردم . البته یک ساعت شد تا دکتر اومد و من تو این یک ساعت شدم ۴سانت .بلاخره دکتر اومد ساعت ۱۲و۲۰دقیقه بود. سوزن اپیدورال رو وصل کرد تو کمرم .یه سوزش کمی داشت موقع وصل کردنش بعدشم دیگه عادی بود. خلاصه سوزن رو که زد و بی دردی رو تزریق کرد. وااای عالییییی بود یهویییییی همه دردام تموم شدن باورم نمیشد خیلی خوب بود برای من که آستانه تحمل دردم پایین بود.
بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت ۴ مادرشوهرمم باهام بود تو اتاق زایمان هی آبمیوه و انرژی زا میداد بهم گلوم‌شده بود مثل چوب خشک ک هرچی میخوردم انگار ن انگار تا ساعت ۲ همین روال بود دوباره ماما اومد معاینه کنه من دوباره قسم و آیه توروخدا معاینه نکن دیگه با زور دوباره معاینه کرد گفت دو سانت شدی درد هام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود یه آبی با سرنگ تزریق کرد توی رحمم ک انگار زغال داغ کردن تو واژنم خیلی میسوخت گفت این کمک میکنه دهانه رحمت نرم بشه خلاصه گفت برو دوباره ورزش و سجده ساعت ۴ بود زنگ زدم شوهرم بیاد ماما گفت یه آب زعفرون غلیظ هم بگو بیار بخوری دیگه مامانم و شوهرم با هم اومدن من دردهام بیشتر شده بود و دیگه جون نداشتم از درد معاینه ک بسکه معاینه کرده بودن و من جیغ زده بودم خوابیدم رو تخت یه چرت زدم ماما گفت اگه همکاری کنی تا ساعت ۸ زایمان کردی دیگه شوهرم اومد شروع کرد به ماساژ دادن و حرف زدن و مسخره بازی دراودن تا من دردهام یادم بره تا شوهرم اومد و ماساژ شروع کرد بعد حدود یک ساعت ماما اومد دوبارعه معاینه گفت ۴ سانتی عالیه کاش شوهرت زودتر اومده بود خیلی داره بهمون کمک میکنه بدنت داره خودش هورمون ترشح میکنه تا زودتر زایمان کنی با یه میله حدود بیست سانتی کرد داخل واژنم و کیسه آبم پاره کرد تخت پر آب شد و خون یه آب گرمی ازم خارج شد دوباره با سرنگ دارو زدن داخل واژنم و داد و بیداد من رفت هوا خیلی میسوخت و درد داشت بدنم لرز افتاده بود بهش دندونام روهم نمی موندن تمام جونم میلرزید انگار دیگه تو این دنیا نبودم انقد حالم بد بود ماما گفت اشکال نداره طبیعی علاوه بر لرزشدید تهوع هم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
.زد و ساعت ۱ و نیم اومدن شیفت ها داشت عوض میشد..مامای شیفت بعد از قبلی خیلی مهربون تر بود..یکی اومد معاینه ام کرد گفت رسیدی تقریبا ۸ سانت...یکربع بعد ماما شیفت اومد گفت تحمل کن من معاینه کنم کمکت کنم تموم شه.تو این فرصت اون تخت زایمان رو کاملا اماده کردن برام و من میگفتم دکترم اونا میگفتن توراهه..دیگه مامای شیفت اومد و گفت بذار کمکت کنم تموم شه زودتر...همه همش میگفتن پیشرفتت عالیه..
دیگه رفتم دوباره روتخت.اونم موند انقباضم اروم شد بعد معاینه کرد.دستشو که برد داخل گفت ۸ سانت ولی چرا...گفتم چرا چی؟یهو اب گرم ریخت روم و همزمان گفت کیسه ابش تخلیه نشده؟؟
وای اینکه لجنه...و من اون لحظه داد زدم نگید که مدفوع کرده و سزارین شم..و درجا وحشتناک ترین دردا داشت میومد سراغم..ماما فقط دوید رفت زنگ زد دکترم.خانوادمو بیرون کردن و دیدم سوند دستشه گفتم وای خدا درد اینو چطور تحمل کنم اما انقدر خوب وصل کرد که قابل تحمل بود..و منو در عرض ده دقیقه اماده کردن و بردن و من در اون لحظه وحشتناک ترین دردا رو داشتم.۱ دقیقه به ۱ دقیقه و یسره.بچه همش خودشو سفت میکرد‌.انقدر سریع بردن اتاق عمل که دکترم اومد بالاسرم و با کلی غصه چرا این بلا سرم اومده.دید دارم داد میزنم گفت این چرا جیغ میزنه مگه چند سانته؟معاینه کرد و گفت وای ۹ سانته که...اونجا تو اتاق عمل پیشنهاد دادن طبیعی بگیره بچه رو گفت شدت مدفوع بالاست و نمیشه ریسک کرد و فوری یکربعه سزارین کردن و صدای بچه رو که شنیدم اروم شدم...بخاطر خرمایی که ساعت ۱ خورده بودم منو نه میتونستن بیهوش کنن نه چیزی.فقط کمر به پایین کمی بی حس..