سوال های مرتبط

مامان جانَک مامان جانَک ۱ ماهگی
پارت پنجم
بالاخره دکتر جونم اومد
ساعت شاید ۱۲ و نیم اینا بود نمیدونم
معاینه کرد گفت ۶ رو به ۷ هستم
گفتم توروخدا آمپول فشار رو قطع کن
گفت باشه و قطع کرد ولی اثرش رو گذاشته بود ...
دردام شده بود یک دقیقه یکبار
دیگه سرم و ان اس تی بهم وصل نبود رفتم تو جکوزی تا ماما همراهم بیاد
آخه تا اون موقع که دکتر نیومده بود چون معلوم نبود نوع زایمانم، ماما همراهم رو نمی‌گفتند بیاد
بعدم که هی بهش زنگ می‌زدند جواب نمیداده گویا
آخر یه مامای مهربون دیگه رو دکترم تاکید کرده بود که صدا کنن و اومد
دیگه ساعت یک شده بود تقریبا که ماما اومد
اول تو جکوزی لم داده بودم که عالی بود واقعا دردام کم می‌کرد ولی ماما همراهم اومد و گفت که چمباتمه بزنم تو جکوزی که شدت دردمو زیاد می‌کرد و به روند تسریع زایمانم کمک می‌کرد
بعد گفتن هر وقت حس زور بهت دست داد بگو من از قبل جکوزی حس زور یکم داشتم که رفتم دستشویی ولی از بیرون بهم گفتن یه وقت زور نزنی دهانه رحمت باد میکنه و برای زور زدن زوده
ولی من یه کوچولو زور زدم چون نمیشه نزد
کلا دستشویی رفتن بین زایمان خوب بود چون تنها وقتی بود که میتونستم از روی تخت بلند شم
مامان ابوالفضل.احمد🩵 مامان ابوالفضل.احمد🩵 ۳ ماهگی
•پارت ۵•‌
دستمو گرفت رفتیم کلی بهم روحیه میداد ..میگفت بچت چ زرنگه خودشو رسوند ب نیمه اول.. ی ساعت دیگ ان شالله بغلته 🥹کلی امیدوار شدم فک میکردم تا شب زایمان نمیکنم..توپو اورد ی دستمال هم بهم داد ک روش اسطوخودوس بود گفت هروقت انقباض داشتی بزار رو بینیت نفس عمیق بکش ارام بخشه..دردام خیلییی شدید شده بود رو توپه بودم مامام اومد با روغن از پشت ماساژم داد خیلی دردناک بود برام..گفت احساس مدفوع میکنی گفتمش اره گفت بیا معاینت کنم ب ۶ سانت رسیده بودم کلی امیدوار شدم گفت ببین دارم بچتو میبینم پایین اومد همکاری کنی زودتر از این درد راحت شی‌ ولی منک ناااا نداشتم🥹ماساژ رحمی برام انجام داد گفت بیا کیسه ابتو پاره کنیم .خلاصه پارش کرد معاینم کرد ب ۸ رسیده بودم گفت بحالت سجده بخواب اصلااااا نمیتونستم ها اصلاااا گفت پس ب پهلوت بخواب رفت سوره یاسینو ذاشت گفت تا تموم نشده باید زایمان کنی هاا ،با روغن کلی پشتمو ماساژ داد معاینم کرد فول شده بودم گفت پاشو بیا بریم رو تخت زایمان..کمکم کرد رفتم بالا
مامان لنا مامان لنا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهارم #
دکتر اومد یه چیزی آورد گفت این سوند رحمیه میزاریم داخل واژنت انقدر ترسیده بودم که حد نداشت سوند یه چیز دراز مثل یه لوله کوچولو بود که سرش مثل بادکنک کوچیک بود اونو برد داخل همش میگفتم تروخدا یواش درد دارم ولی خب گوش نمیدادن به درد من بعد یه چندتا سرنگ پراز یه چیز مثل آب کردن داخل لوله که توی واژنم بود اولش دردم کم بود ولی کم کم شدتش زیاد شد و درد داشتم دیگه نمیتونستم تحمل کنم داد میزدم و گریه میکردم حتا نمیزاشتن ازجام پاشم چون درمیومد از داخل واژنم همش میگفتم تروخدا بیاین اینو دربیارین مامای اون شیفت خیلی بداخلاق بود اومد و کلی داد و هوار کرد که باید خودش دربیاد ما نمیتونیم درش بیاریم بعد ازنیم ساعت که داخل بود و کلی درد کشیدم آخر حالت تهوع داشتم و کلی استفراغ کردم که در همین حین دراومد از داخل واژنم و اون بادکنک کوچیکه کلی بزرگ شده بود بازم اومدن معاینه کردن که گفت ۳سانتی وای دیگه گریم گرفته بود چرا من پیشرفت نمیکردم درهمون حیلی کلی ورزش هم کردم حتا روی توپ و این جور چیزا
مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان اِل آی🌛 مامان اِل آی🌛 ۱ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
ی چیز یادم رفت از پارع کردن کیسع آب ک اون لحظه ک پارع کرد دکتر و رفت ب مامایی ک پیشم بود و سرم و تنظیم میکرد گفتم الان بچم آب نداره خفه نشه ک کلی خندید بهم گفت ن جاش خوبه😁دیگه نوار قلب هی وصل میکردن و دردام داشت شدیدو شدیدتر میشد ماماهمراه ک اومده بود بهم میگفت وقتی درد داری اسکات بزن ک من واقعا تو درد ها اصلا پاهام جون اسکات زدن نداشتن و هی بهم میگفت اصلا همکاری نمیکنی و منم میگفتم درد دارم نمیتونم این مابین دو باری خواهرشوهرم اومد داخل و چون داد و بیداد میکردم نمیذاشت مامانم بفهمه منم و خودش میومد ماساژ و اینا میداد بهم خیلی کمک کرد تو سرویس مینشستم و با اب داغ کمرمو ماساژ میداد ک این کار در واقع وظیفه ماماهمراهم بود ولی همونطور ک گفتم تیپ زدع بود ک میترسید تیپش خراب شه.. دیگه ب جایی رسید ک داد میزدم و دست خواهرشوهرم و میگرفتم و میلرزیدم و حاضر بودم درد مداوم داشته باشم ولی نگیره و ول کنه چون تا میومدم اون لحظه ک درد ساکت میشد جون بگیرم دوباره شروع میشد ک وحشتناک بود و اون آخریا دیگه التماس میکردم منو ببرید سزارین.. دیگه ساعت یازده و نیم شب بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت هفت سانتی یکم ک دستکاری کرد گفت فول شدی.. آماده شید برا زایمان ی بار تلاش کردن ک نشد و نیومد بهم گفت بیا پایین برو سرویس فکر کن داری دستشویی میکنی اون لحظه مامانم اومد داخل دیگه دست ب کار شد با اب ولرم و ماساژ کمر و پهلو منم زور میزدم تا ساعت دوازده و نیم سه بار رفتم سرویس و اومدم ک دوازده و نیم مامانم و بیرون کردن و دوباره خوابیدم رو تخت
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی من پارت دو

ساعت یک ربع ب ۶ رفتم تو اتاق و اینم بگم اتاق Ldr بود ، من ماما همراه نداشتم چون بیمارستانم قبول نمی‌کرد اما خود بیمارستان برای هر بیمار یک ماما اختصاص می‌داد ک فقط همون یک نفر کاراشو کنه و معاینه انجام بده و... خداروشکر مامایی ک من باهاش بودم خیلی عالی بود خوش اخلاق و کاربلد ، منم مدام در حال ورزش و اینا بودم ، اصلا رو تخت نمیخوابیدم مگر زمانی که بهم میگفتن بخواب نوار قلب بگیریم ، اونم سخت بود برام همش دوست داشتم تحرک کنم بلکه دردا رو راحتتر تحمل کنم ، میرفتم حمام و روی شکم و کمرم آب داغ میگرفتم دردمون واقعا کم میکرد،
چون همش درحال ورزش بودم و ب ماما میگفتم تند تند معاینه کنه ( با معاینه کمک می‌کرد به روند زایمان ) زود پیشرفت کردم ، تقریبا به ۵ سانت رسیده بودم که دیگه دردا داشت شدت می‌گرفت ، اونجا یکی اومد کیسه ابم رو پاره کرد فهمیدم ولی اصلا درد نداشت پاره شدن کیسه آب ، دیگه ترشح خونی داشتم و دردت شدت میگرفت ، دکترم اومد بهم گفت ۶ سانتی و میتونی اپیدورال کنی من گفتم باشه اونم رفت برام هماهنگ کنه
مامان باران مامان باران ۸ ماهگی
و اما تجربه زایمان طبیعی من در بیمارستان ۱۷شهریور

من دیروز خیلی پیاده روی کردم و اومدم خونه رفتم زیر دوش آب گرم و تا تونستم اسکات میزدم از حموم ک اومدم احساس کردم حالت تهوع دارم .کم کم کمرم می‌گرفت و میزد ب زیر دلم داشتم نماز می‌خوندم ک تو حالت سجده کیسه آبم پاره شد و سریع اومدم بیمارستان ساعت۹شب بستریم کردن و از ساعت ۱۱دردا شروع شد ولی کم بود از ساعت ۱۲تا ۳هم انقباض داشتم و دردابیشتر شد ولی هر چی داد میزدم هیچکی بهم رسیدگی نمی‌کرد چون نصف شب بود و رفته بودن بخوابن بعدم ک اومدن اینقدر شلوغ بود زایشگاه ک بهم محل نمیدادن تا شد ساعت ۴دردام خیلی زیاااد شد بهم گفتن پاشو ب حالت سجده بشین و ورزش کن تا بچت بیاد پایین تااا ساعت ۶ ک ۱۰سانت شد ک رفتم اتاق زایمان اونجا اینقدر دردام شدید بود و داد میزدم ک ب خونریزی افتادم وبا کلی اذیت بچم بدنیا اومد .از من ب اونایی ک کیهان برن ۱۷شهریور نصیحت اول اینکه ماما همراه بگیرین خیلی کمکتون می‌کنه و بعدم اینکه اسکات و حالت سجده شدن روند زایمانو سریعتر می‌کنه