وقتی گفتن ۴و۵ سانت خیلی تعجب کردم چون خیلی ناامید بودم میگفتم الان بهم میگه دوسانت تا سه سانتی اما خداروشکر پیشرفتم خیلی خوب بود و ماما بهم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی چکار کردی و منم گفتم این کارا گفت کلاس آمادگی زایمان رفته بودی گفتم آره و از اونجا یاد گرفتم اینارو بعدش منو بستری کرد و گفت حسابی پیش بقیه ماماها تعریفت رو کردم و هوات رو دارن منم خوشحال از اینکه نصف راه رو اومدم و بستری شدم و رفتم داخل و لباس پوشیدم بهم سرم وصل کردن با ان اس تی و رفتن ساعت دقیق جلوم بود دیدم ساعت ۶ ربع کم بود با خودم گفتم تا ۷ و نیم زایمان کردم تموم شده با این فکر انرژی گرفتم دردام رو بازم با تکنیک تنفس رد میکردم دردام منظم نبود فاصلشون زیاد بود اما شدتشون هی بیشتر میشد ساعت ۶ و نیم اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفتت خوب بوده اما هرچی پرسیدم که چند سانتم جوابی نشنیدم و گفت پیشرفت خیلی خوبی داشتی دخترم منم خوشحال بودم دیگه کم کم دردام بیشتر میشد و رفته بودم تو فاز فعال زایمان و همراه با دردام میلرزیدم و بعضی وقتا صدام در میومد اما سعی میکردم با تنفس کنترل کنم دردام و و واقعا این تنفس خیلی بهم کمک کرد دوباره ماما اومد و بهش گفتم بهم بی دردی بده اما گفت نمیتونن بدن چون به زایمان نزدیکم و ممکنه برای بچه خطرناک باشه دوباره بهشون گفتم یه چیزی بدین بتونم تحمل کنم درد رو ماما بهم گفت صبر کن عزیزم ببینم میتونم کاری کنم بهتر بشی روی دستمال کاغذی یه چیزی ریخت آورد گفت وقتی دردت گرفت نفس عمیق بکش و فوت کن بیرون و اونم واقعا خیلی حالمرو بهتر کرد و بوی خوبی میداد .....

۳ پاسخ

اون چیزی که ریخت روی دستمال بو کشیدی چی بود

چند هفتگی زایمان کردی؟؟

کلاس امادگی زایمان خوبه؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۵ ماهگی
#ادامه
شرح زایمان
ساعت چهار بود دکتر معاینه کرد چهارسانت بودم،
ساعت حدودا پنج پنج و ربع بود که دردام خیلی زیاد شده بود، حالت تهوع شدید داشتم، و از همه بدتر حس مدفوع داشتم که ماماها نمیذاشتن و هی معاینه میکردن و من میگفتم الان کم کم ۶سانت شدم اما همون چهارسانت بودم 😐
دردام به مرور خیلی شدید میشد به طوری که فقط میتونستم رو زمین چمباتمه بزنم و دادم رفته بود هوا، تا ساعت ۶:۳۰ تونستم تحمل کنم اما بعد اون تب و لرز بدی افتاد به جونم و فشارمم خیلی اومده بود پایین واقعا حس میکردم میخوام بیهوش شم، دیگه همسرم منو بااون وضعیت دید گفت اپیدورال بگیر 🤦🏻‍♀ درخواست دادیم و ساعت هفت و ده دقیقه اومدن که تزریق کنن ماما گفت بذار معاینه ت کنم ببینم پیشرفت کردی یا نه، که بازهم همون ۴سانت بودم
خلاصه ساعت هفت و ربع تزریق کردن و برام مثل معجزه بود دردام کلا از بین رفت ، همون موقع شیفت ماماها عوض شد و مامای جدید اومد بالاسرم
بهش گفتم میشه ورزش کنم گفت نه بذار یه ان اس تی بگیریم بعد، همون موقع هم معاینه کرد بازم ۴سانت بودم
ساعت پنج دقیقه به هشت بود ماما اومد که ان اس تی رو جدا کنه و من برم برای ورزش، معاینه کرد و خیلیییی عجیب گفت ۹ سانتی 😐 من گفتم داره شوخی میکنه دلداری بده و یکم خودش با دست اینور اونور کرد گفت ده سانت شدی فقط زور نزن تا دکتر بیاد و انقد تعجب کرده بود هول کرده بود 😐😂
همون موقع دردام داشت کم کم شروع میشد که دکتر اومد بالاسرم و گفت واقعا ده سانتی؟ و معاینه کرد و گفت سریع ببریدش اتاق زایمان، خلاصه قسمت نشد من ورزش کنم😂 منو بردن اتاق زایمان و با چهارتا زور درست حسابی دخترم ساعت ۲۰:۳۰ بدنیا اومد😍😍
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان فندوق مامان فندوق ۷ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۸ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان هدیه جوونم😍 مامان هدیه جوونم😍 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو:
زنگ زدم به مامانم و قضیه رو گفتم مامان نگران شد گفت چطور توکه حالت اونجوری نبود که بستری کنن منم جریانو گفتمو مامان بیچارم با نگرانی وسایل بچمو برداشت و اومد زایشگاه خلاصه من با دوسانت ساعت 4 عصر بستری شدم بهم لباس دادن عوض کردم آنژوکت وصل کردن و برنم سر تختم و سرم و وصل کردن و هی آمپول میریختن توش که فشارم کنترل شه و سردردم بهتر شه همش میومد ازم میپرسید که سردرت بهتر شد و دستگاه فشار وصل بودم که نرمال رو نشون میداد منم گفتم آره سردردم خوب بهتر شد رفت و با یه امپول فشار و سرم جدید اومد ساعت 21 و 10 دقیقه شب سرم رو وصل کرد خیلی کم کرد سرعتشو گفتم ماما خانم یکم تیزترش کن منکه با این یه قطره که دردم نمیاد گفت نه خودمم میترسم ولی چاره ای نیس این خیلی خطرناکه یه وقت تیزترش نکنی رحمت میترکه از حرفش ترسیدم 😅 گفتم باشه و آروم خوابیدم رو تخت تا ساعت 22 و 15 دردام شروع شد واااای 🥺 ماما رفت و با یه توپ گنده اومد و گفت موقعی کع دردت میاد رو این بپر بپر کن گفتم نمیشه نمیتونم همش ضعف دارم گفت مگه نمیخوای زودتر زایمان کنی گفتم چرا گفت پس تلاشتو بکن
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ روزهای ابتدایی تولد
تا رفتن بیمارستان ساعت ۹ و نیم شد و اونجا رفتم زایشگاه گفتن باید معاینه بشی و اینکه چرا زودتر نیومدی من فک میکردم با دردی که دارم حداقل سه سانت باز باشم اما وقتی معاینه کرد گفت بزور یک سانتی و منی که درد داشتم همش میگفتم هنوز یه سانتم اینجور بیشتر بشم از درد میمیرم و راستش ترسیدم بعداز معاینه نوار قلب گرفتن و گفتن خوبه نوار قلب... ماما و متخصص گفتن برو پیاده روی کن راه برو دوش بگیر خلاصه منم اومدم خونه و کلی راه رفتم شنیده بودم نارنگی برای باز شدن دهانه رحم خوبه و چندتا نارنگی هم خوردم اما نارنگی دردام رو خیلی بیشتر میکرد و دیگه نخوردم سه بار رفتم دوش گرفتم زیر آب گرم چندتا اسکات زدم قر کمر رفتم داخل خونه هی راه میرفتم مامانم و شوهرم چون خسته بودن خوابیدن و من خواب نمی‌رفتم و هی راه میرفتم و وسط این راه رفتنا انقباضام می‌گرفت و ول میکرد و وقتی انقباضام می‌گرفت با تکنیک تنفس (تکنیک گل و شمع) ردشون میکردم تا ساعت ۴ونیم به همین منوال هی راه رفتم داخل خونه هی رفتم حموم زیر آب گرم قر کمر میرفتم بعدش دوباره لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان بارون شدیدی هم میزد و من توی فاصله خونمون تا بیمارستان داخل ماشین با هر حرکتی دردم بیشتر میشد ولی خب با تنفس کنترل میکردم
خلاصه رفتم زایشگاه و دوباره معاینه شدم دیدم ماما با تعجب گفت یعنی به این زودی باز شدی و رفت و چیزی نگفت مامانم اومد داخل و گفت چی گفت گفتم چیزی نگفت مامان و دوباره برگشت اون ماما با یه ماما دیگه اون ماما هم منو معاینه کرد و گفت توی ۴و۵ سانته و خوبه بستریش کن....
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ روزهای ابتدایی تولد
دوباره ماما اومد و بین انگشت شصت دستم رو ماساژ داد و گفت برای اینه که انقباض داشته باشی و روند زایمان زودتر طی بشه...
ساعت ۷ بود که شیفت بیمارستان عوض شد و منو تحویل یه ماما دیگه دادن اون اومد دوباره منو معاینه کرد و گفت خوبه ۷و۸ سانته و همون موقع کیسه آب منو پاره کرد و یه آب گرم خیلی زیادی از من ریخت روی تخت و گفت مثانه آن هم پره و نمی‌دونم چکار کرد که من بی اختیار تموم ادرارم خالی شد همه ماماها اومده بودن دورم و از اینکه اینقدر زود پیشرفت کردم تعجب کرده بودن و خوشحال بودن....
از بعداز اینکه کیسه آبم رو پاره کرد دردام بیشتر شد و من باز با تنفس سعی میکردم کنترل کنم اما دیگه کم کم نمیتونستم و ماما بالای سرم بود ملا و هی معاینه میکرد که گفت فول شدی و دهانه رحمت کامل بازه ...
بهم گفت به پهلو بخواب و یه پات رو جمع کن داخل شکمت و با دوتا دستت بگیر و محکم زور بزن.... من راه درست زور زدن رو بلد نبودم و واقعا اینجا اذیت شدم چون نمی‌دونستم چجور زور بزنم با هر انقباضام زور میزدم تا اینکه گفت به کمر سو دوتا پات رو بگیر و سرتون بیار تو سینه و زور بزن....
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی ۲
از هفته ۳۶ معاینه شدم که بسته بود تا هفته ۳۹ و ۵ روز شده بودم ۲ سانت درد کاذب خییییلی داشتم اما منظم نمیشدن که دیگه دکترم برگه بستری داد و ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۱۰ شب بستری شدم،درخواست پمپ درد داشتم که ماما گفت بعد اینکه ۵ سانت بشی میدیم بهت ، ساعت ۱۲ شب یک چهارم قرص گذاشتن زیر زبونم ، حالم خوب بود اصلا درد نداشتم حدودا بعد یه ساعت دردام شروع شدن که کم کم می‌فهمیدم درد زایمان یعنی چی ،هی دردام بیشتر میشدن و فاصله شون کمتر میشد اما با تنفس شکمی اینا تحمل میکردم اسکات میرفتم لگنمو میچرخوندم
اومدم نشستم رو صندلی که یهو یه صدای تق اومد و آب گرم ازم سرازیر شد که کیسه آبم بود دیگه بعد اون واقعا دردا خیلی بدتر شدن و حتی تنفس شکمی هم جواب نمیداد خیلی هم حس زور داشتم شدید ماما اومد معاینه کرد گفت ۳ سانتی منم گفتم یا خدا ۳ سانت این همه درد داره بعدش قراره چیا بیاد سرم
رفتم نشستم رو توالت فرنگی و مامانم و همسرم آب داغ میگرفتن رو کمرم یکم دردام کمتر میشد و خیلی جیغ میزدم
مامان کوچولو مامان کوچولو ۷ ماهگی
تجربه زایمان .

من از ۱۶ هفتگی میرفتم کلاس ورزش .
تا ۳۸هفتگی سنو دادم معاینه لگنی هم شدم دکتر گفت دهانه رحمت سه سانت بازه و زایمان خیلی خوبی در پیش داری .
اومدم خونه درد داشتم یکم . ولی رفتم پیاده روی و حموم .شب دردم کمتر شد گفتم برم بیمارستان یه چکی بشم و بیام .
وقتی رفتیم معاینم کردن گفتن دوسانت بازه ولی دهانه رحمت نرمه و باید بمونی .
ماما خصوصی داشتم زنگ،زدن ماما اومد .
تا ماما اومد نیم ساعتی شد تا اونموقع هم دردی نداشتم زیاد .

ماما تا اومد معاینه کرد گفت زود بستریت کردن هرچی گفتن بزارین برم نزاشتن .
ماما بهم سوزن فشار زد
بهم میگفت رو توپ بپر ـ

مرتب معاینه میکرد میدید پیشرفتی نداشتم .

به یه پرستار گفت بیاد پرستاره دس کرد تو کیسه ابمو پاره کردن با هم .
بعدش هی دردام شدید میشد ـ
جوری ک ارزو مرگ میکردم .
رفتم اب گرم ریختم رو کمرم خیلی،خوب بود ولی تا درمیومدم دوباره دردام ریاد میشد .
هی معاینه تحریکی میکردن و هی زیاد باز نمیشد بهم یه امپول مسکن زد ولی زیاد اثر نکرد .
مرتب معاینه میکرد ...