زایمان لپووووی من۳
هیچی دیگه نا امید گفتم میمونم همینجا چون پرستارهاشون خیلییی مهربون بودن و از اونجایی که خواهر شوهرم ماما همون بیمارستان بود قبلا شانسم همشون دوستای خواهر شوهرم در اومدن🤩
منم با لبو لوچه اویزون رفتم پیش شوهرم ی لیست دادمش برای خرید و گفتم بره برای تشکیل پرونده بیچاره غم عالم تو دلش نشست گفت دیدی بهت گفتم دیوار پاک نکن 😂
منم خندم گرفت هیچی دیگه برگشتم زایشگاه
ی ماما اومد بالا سرم معاینه کرد گفت ۳سانتی منم همش خوشحال میشدم که چه خوب افتادم تو فاز زایمان اما دردی ندارم ی ۲۰ دقیقه بعدش شوهرم لباسای بستری رو بهم داد و پوشیدم و تو ی اتاق یک تخته بستری شدم ی مامای دیگه اومد بالا سرم دید خیلی اضطراب دارم گفت نگران نباش هواتو دارم و انشاالله خوب زایمان میکنی و گفت بزار ی معاینه کنم
منم خسته شده بودم گفتم تازه معاینه کردن گفت نه خودم باید معاینه کنم منم مجبوری اجازه دادم گفت ۴سانتی😍
خوشحال بودم خیلی گفتم ورزش گفت عجله نکن ی سروم هم وصل کردن و امپول فشار تزریق کرد داخلش اصرار کردم امپول نزن گفتم روند زایمانت تند تر میشه اعتماد کن
اما خیلی کم کم میومد سروم که فشار بهم نیاد منم دردام خیلی کم بود مامای مهربون همش میومد و میرفت و احوالمو میپرسید که درد نداری منم گفتم نه دردام کمه دوباره معاینه کرد گفت ۵سانتی
من خوشحال ترین بودم اون لحظه
بهم گفت به شوهرتم میتونم بگم بیاد پیشت منم ازش خواستم بزاره بیاد
از تخت اومدم پایین چند تا حرکت بهم گفت زدم ی یرب خسته شدم باز رفتم خوابیدم سر تختم😂
شوهرمم اومد ی رب پیشم یکم کمپوت آناناس بزور داد خوردم و پیشونیمو بوسید و گفت اعصابمم خورد کردی دلم نمیخواست با گریه بستری بشی یکم سر به سرم گذاشت و رفت

تصویر
۴ پاسخ

وایی عزیزم واسە منم دعا کن 🥰🥰🥰🥲

🥹😍
از دوسانت تا پنج ساعت چقدر طول کشید

وووییی ماشالله عزیززم

عالی مفید

سوال های مرتبط

مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ ۲ ماهگی
وقتی گفتن ۴و۵ سانت خیلی تعجب کردم چون خیلی ناامید بودم میگفتم الان بهم میگه دوسانت تا سه سانتی اما خداروشکر پیشرفتم خیلی خوب بود و ماما بهم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی چکار کردی و منم گفتم این کارا گفت کلاس آمادگی زایمان رفته بودی گفتم آره و از اونجا یاد گرفتم اینارو بعدش منو بستری کرد و گفت حسابی پیش بقیه ماماها تعریفت رو کردم و هوات رو دارن منم خوشحال از اینکه نصف راه رو اومدم و بستری شدم و رفتم داخل و لباس پوشیدم بهم سرم وصل کردن با ان اس تی و رفتن ساعت دقیق جلوم بود دیدم ساعت ۶ ربع کم بود با خودم گفتم تا ۷ و نیم زایمان کردم تموم شده با این فکر انرژی گرفتم دردام رو بازم با تکنیک تنفس رد میکردم دردام منظم نبود فاصلشون زیاد بود اما شدتشون هی بیشتر میشد ساعت ۶ و نیم اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفتت خوب بوده اما هرچی پرسیدم که چند سانتم جوابی نشنیدم و گفت پیشرفت خیلی خوبی داشتی دخترم منم خوشحال بودم دیگه کم کم دردام بیشتر میشد و رفته بودم تو فاز فعال زایمان و همراه با دردام میلرزیدم و بعضی وقتا صدام در میومد اما سعی میکردم با تنفس کنترل کنم دردام و و واقعا این تنفس خیلی بهم کمک کرد دوباره ماما اومد و بهش گفتم بهم بی دردی بده اما گفت نمیتونن بدن چون به زایمان نزدیکم و ممکنه برای بچه خطرناک باشه دوباره بهشون گفتم یه چیزی بدین بتونم تحمل کنم درد رو ماما بهم گفت صبر کن عزیزم ببینم میتونم کاری کنم بهتر بشی روی دستمال کاغذی یه چیزی ریخت آورد گفت وقتی دردت گرفت نفس عمیق بکش و فوت کن بیرون و اونم واقعا خیلی حالمرو بهتر کرد و بوی خوبی میداد .....
مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
۳۹هفته ۵روز بودم ازصبحش ی دردایی منو میگرفت ول میکرد ولی چون ازاین دردا زیادداشتم جدی نگرفتم دردش تاشب بود شب داشتم به شوهرم میگفتم ی حس عجیبی دارم حالم ی جوریه شوهرم گفت حتما نی نی میخوادبیاد گفتم فک نکنم 😂.‌.
باشوهرم شب خوش گفتم خابیدم ...صب ساعت ۹رفتم دسشویی دیدم ترشح خونی دارم ودردپریودی میگرفت هر۳۰دیقه زنگ زدم مامانم گفتم اینحوری شدم گفت برو بیمارستان تامنم بیام گفتم ن تنها نمیرم باهم بریم تا ماقع شوهرمم برسه گفت باشه پس درداتو توخونه بکش منمبعد۳ساعت رفتم بیمارستان گفت ۲سانت بازشده دهانه رحمت فشارمم ۱۴بود گفت بایدبستری شی گفتم بخاطره فشار یازایمان گفت معاوم نیست ..منم چون ۱هفته بیمارستان بستری بودم بخاطرفشار ترسیدم دیگه گغتم پس بارضایت خودم میرم گفت ن اجازه نمیدم بری گفتم بارصایت خودم گفت انگشت بزن برو ولی توراه بچت دنیااومدنیای اینجا منم ترسیدم بستری شدم مامانم رفت تشکیل پرونده داد اومد منم رفتم توزایشگاه دیدم یاخدا چه جیغایی😂😂
ادامه اش میام میگم
مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان فندوق لپووووی من ۴
پرستارها میومدن همش باهام صحبت میکردن انرژی مثبت بهم میدادن که این زایمانت خوبه و استرس اصلا نداشته باش
دوباره اومد برای معاینه و گفت ۶سانتی🤩
من انقدر خوشحال شد بودم که نگو چون دردام کم بود
یدفعه تو حین معاینه گفت کیسه ابتو پاره میکنم که زایمانت سریع تر پیش میره منو میگی خیلی ترسیدم و خواستم بگم نه دیدم کارخودشو کرد و اصلا درد هم نداشت
یکم یکم ازم اب دفع میشد
کم کم دردام شروع شد گاز بدون درد آوردن واسم
ماما بهم گفت استفاده کن حتما تو روند زایمانت خیلی موثره
ده مین بعد شدم هفت سانت
ماما گفت ی طرف دهانه رحمت صاف شد یطرف نه و به همون پهلو بخواب تا اونم صاف بشه منم انجام دادم دیگه اینجاها بود دردام شدید شدید تر میشد ی ۴۰ دقیقه طول کشید احساس دفع داشتم بهشون گفتم سریع وسایل رو اماده کردن
سعی میکردم بیشتر تمرکزمو بزارم رو موقع هایی که میگفتن زور بزن خدای خیلی سخت بود اما تونستم و کلی تشويقم کردنم
ماما بهم گفت هر موقع گفتم زور بزن بزن که برش الکی نخوری اگه زور الکی بزنی پاره میشی.
منم به حرفش گوش دادم
سر بچم اومد و بچمو کشیدن بیرون
پرسیدم چقدر بخیه خوردم گفت هیچی😍
اما بعد دنیا اومدن بچم بهم ی دستکش تمیز داد گفت فوت کن داخلش
۳بار فوت کردم جفتمم بیرون اومد
اما بعد زایمانم ی لرز خیلی بدی گرفتم عجیب تمام بند بند بدنم میلرزید
مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان لپووووی من 2
رفتم ی دوشم گرفتم و تا جایی که میشد شیو کردم
دیگه اومدم بیرون لباس پوشیدیم زنگ زدم شوهرم گفت میام تا نیمساعت دیگه
دخترمم همش میگفت مامان رفتی با نی نی برگردیاا...
شوهرم اومد ی شوخی بد باهام کرد جلوی برادر شوهرم از اونجایی که منم حساس شده بودم دلم حسابی گرفت و خودمو سفت گرفتم فقط نزنم زیر گریه، دلم میخواست پسرمم ببینم و برم که خداروشکر دم در از سرویس پیاده شد بغلش کردم و بوسش کردم گفتم میرم دکتر و میام، دخترمم همش میگفت مامان ساکتم ببر من دلم نمیخواست انگار قبول کنم وقت زایمانمه،بهش گفتم مامان من بر میگردم ساک نیازی نیست، هیچی دیگه رفتیم تو ماشين همین که نشستم نتونستم کنترل کنم خودمو و ی عالمه گریه کردم شوهرمم اینطوری شد😳
گفت پس چته چرا گریه میکنی مگه من چی گفتم منم داد زدم اصلا حرف نزن که اعصابم ازت داغونه🤣 بنده خدا ساکت شد تو راه ی ابمیوه و کیک خوردم و با قهر از شوهرم جدا شدم که برم پیاده روی یکم
حدود ۷،۸دقیقه بیشتر هم پیاده روی نکردم اصلا رفتم سمت زایشگاه شرایطمو گفتم
گفتم شلوارتو در بیار معاینت کنم 😐
منم دودل موندم چه کنم دیگه دلو زدم دریا معاینه کرد گفت دو سانتی برو بخواب ان اس تی بگیرم
ان اس تی هم انقباض نشون داد اما من دردم زیاد نبود گفت بزار یبار دیگه بگیرم دفعه دومم درد نشون داد ولی من ی درد خیلی ملایم و کم داشتم فقط
از اونجایی زایمان های قبلیم خیلی بد بود میخواستم برای این زایمانم برم خصوصی
مسئول زایشگاه گفت باید بستری بشی منم میگفتم خوبم گفت نه نمیشه بری و مسئولیت داره واسم ی زنگ بزن دکترت اگه هست برو بیمارستان خودت
منم زنگ زدم دکترم، دکترمم گفت من دارم میرم تهران تا فردا نیستم و کلی دعوا کرد که چرا از صبح نیومدی اگه درد داشتی
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان سرور مامان سرور روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲
رفتیم بیمارستان معاینه کردن فرستادن بخش زایمان منم خیلی می ترسیدم گریه میکردم میگفتن چیشدع گفتم می ترسم گفت اینجوری کنی بیشتر اذیت میشی نترس دیدن درد ندارم آمپول زدن بهم کم کم دردام شروع شد
تا ۳ سانت ک باز شدم گفتن پاشو ورزش کن ورزش کردم یدفع دردام بیشتر شد رفتم رو تخت نگا کردن گفت ۸ سانت شدی بلاخره جمع شدن رو سرم 😣 ک فشار زور بدم بچه بیاد درد منم هیه می گرفت دوباره ول میکرد موقع درد می گرفت تمام زورم میدادم بیاد نمی‌آمد بدنم لرزه افتاد بهم آبمیوه میدادن میگفتن فشار بده بلخرع ب زور زحمت بدنیا آمد یه نفس راحت کشیدم ک دردم مثلا تموم شد
آمدن بخیه اینا کردن گفت تموم شد منم چشام بستم گفتم آروم شم یکم دوباره آمدن نگا کردن گفت خونریزی داری دوتا پرستار افتاد ب جون شکمم فشار میدادن ب شکمم بد گفت آروم معاینه میکنم گفتم درد دارم گفت می فهمم ولی ببینم خونریزی داری یا ن منم گذاشتم معاینه کنه موقع معاینه کردن یدفعه تمام دستشو برد داخل رحمم😭😭😭😭 وحشت بود خیلی درد آور بود دستشو در آورد خونه های لخته تو دستش بود گفت زود آماده کنید ببریم اتاق عمل 😢
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۳ ماهگی
رفتم نیمه شعبان پرستاره اومد جلو در گفتش چیه؟؟؟گفتم کیسه ابم پاره شده گفتش دکترت کیه؟؟گفتم مسافرم
گفت پس نمیشه گفتم تو کوچه زایمان کنم؟ بیمارستانتون دکتر نداره؟؟ با یه حالت وحشیانه ای گفتش حالا بیا تو ب شوهرم گفت تو بمون
گفتم شوهرمم بیاد گفت نمیشه..گفت بخواب معاینت کنم گفتم الان کردن گفتن ۱ سانتم
گفت اینجا دیگه قانونای منه وقتی میگم بخواب برو بخواب😑
اقا اومد با یکی معاینه کرد یهو گفت اوه این زایمانش سخته اصلا از چیزش خوشم نیومد
گفتم از چیزم؟؟؟ گفتش از دهانه واژنت اصلا خوشم نیود سفت ضخیم پرینه ت ضخیم استخونیه..هی میگفتن نمیدونم چی چیت رو به بالاست و لگنت تنگه یه همچین حرفایی …منم هول شدم گفتم خب پس سزارینم کنید.زنگ زد یه ماما اومد شروع کرد نصیحت که ساری چیکار میکنی با این شکمت هوووف منم حوصله نداشتم دیگ هی تک تک توضیح بدم اون وسطه
بعد حالا ماماعه معاینه کرد..هر کی رسید دستشو کرد تو ما…بعد معاینه کرد گفتش نه بابا نمیخواد سزارین از اون دختره اون روزی که دیگ بدتر نیستش …من هنگ بودم چقدر اینا بیخیالن گفتم من میرم بیمارستان قبلی😐پا شدم رفتم قبلی من ساده ی اسکل به شوهرم گفتم رفتارا اونا بهتر بود شاید اگر تشخیص دادن مناسب طبیعی نیستم عملم کنن…برگشتم اونا گفت نه دیگ چون رفتی نمیشه برگردی گفتم یعنی چی😐
ادامه..