۳۹هفته ۵روز بودم ازصبحش ی دردایی منو میگرفت ول میکرد ولی چون ازاین دردا زیادداشتم جدی نگرفتم دردش تاشب بود شب داشتم به شوهرم میگفتم ی حس عجیبی دارم حالم ی جوریه شوهرم گفت حتما نی نی میخوادبیاد گفتم فک نکنم 😂.‌.
باشوهرم شب خوش گفتم خابیدم ...صب ساعت ۹رفتم دسشویی دیدم ترشح خونی دارم ودردپریودی میگرفت هر۳۰دیقه زنگ زدم مامانم گفتم اینحوری شدم گفت برو بیمارستان تامنم بیام گفتم ن تنها نمیرم باهم بریم تا ماقع شوهرمم برسه گفت باشه پس درداتو توخونه بکش منمبعد۳ساعت رفتم بیمارستان گفت ۲سانت بازشده دهانه رحمت فشارمم ۱۴بود گفت بایدبستری شی گفتم بخاطره فشار یازایمان گفت معاوم نیست ..منم چون ۱هفته بیمارستان بستری بودم بخاطرفشار ترسیدم دیگه گغتم پس بارضایت خودم میرم گفت ن اجازه نمیدم بری گفتم بارصایت خودم گفت انگشت بزن برو ولی توراه بچت دنیااومدنیای اینجا منم ترسیدم بستری شدم مامانم رفت تشکیل پرونده داد اومد منم رفتم توزایشگاه دیدم یاخدا چه جیغایی😂😂
ادامه اش میام میگم

۵ پاسخ

عه مبارک عزیزم بسلامتی ان شاالله

ادامه بده عزیزم

بگو دیگ

منتظریم

حتما بیا بگو 😂😑

سوال های مرتبط

مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان لپووووی من۳
هیچی دیگه نا امید گفتم میمونم همینجا چون پرستارهاشون خیلییی مهربون بودن و از اونجایی که خواهر شوهرم ماما همون بیمارستان بود قبلا شانسم همشون دوستای خواهر شوهرم در اومدن🤩
منم با لبو لوچه اویزون رفتم پیش شوهرم ی لیست دادمش برای خرید و گفتم بره برای تشکیل پرونده بیچاره غم عالم تو دلش نشست گفت دیدی بهت گفتم دیوار پاک نکن 😂
منم خندم گرفت هیچی دیگه برگشتم زایشگاه
ی ماما اومد بالا سرم معاینه کرد گفت ۳سانتی منم همش خوشحال میشدم که چه خوب افتادم تو فاز زایمان اما دردی ندارم ی ۲۰ دقیقه بعدش شوهرم لباسای بستری رو بهم داد و پوشیدم و تو ی اتاق یک تخته بستری شدم ی مامای دیگه اومد بالا سرم دید خیلی اضطراب دارم گفت نگران نباش هواتو دارم و انشاالله خوب زایمان میکنی و گفت بزار ی معاینه کنم
منم خسته شده بودم گفتم تازه معاینه کردن گفت نه خودم باید معاینه کنم منم مجبوری اجازه دادم گفت ۴سانتی😍
خوشحال بودم خیلی گفتم ورزش گفت عجله نکن ی سروم هم وصل کردن و امپول فشار تزریق کرد داخلش اصرار کردم امپول نزن گفتم روند زایمانت تند تر میشه اعتماد کن
اما خیلی کم کم میومد سروم که فشار بهم نیاد منم دردام خیلی کم بود مامای مهربون همش میومد و میرفت و احوالمو میپرسید که درد نداری منم گفتم نه دردام کمه دوباره معاینه کرد گفت ۵سانتی
من خوشحال ترین بودم اون لحظه
بهم گفت به شوهرتم میتونم بگم بیاد پیشت منم ازش خواستم بزاره بیاد
از تخت اومدم پایین چند تا حرکت بهم گفت زدم ی یرب خسته شدم باز رفتم خوابیدم سر تختم😂
شوهرمم اومد ی رب پیشم یکم کمپوت آناناس بزور داد خوردم و پیشونیمو بوسید و گفت اعصابمم خورد کردی دلم نمیخواست با گریه بستری بشی یکم سر به سرم گذاشت و رفت
مامان ارشا مامان ارشا روزهای ابتدایی تولد
رفتیم طبقه ۵ زایشگاه گفتن همراه نمیزاریم همسر بیاد قایمکی رفتیم تو😂 تا شوهرم بیاد رفتم داخل زایشگاه دیدم همکار دکترم اونجاست گفت سزارینی گفتم اره گفت مدارک بده برو لباس بپوشونم لباس داد فشارم گرفت شکمم نگاه کرد اوکی بود باز ژیلت کشید برام گفت محض اطمینان دیدم شوهرم اومد تو مدارک داد گفتن بچه اول چی بوده گفت طبیعی گفت سونو اخرم طبیعی ک زنت چرا گفت سزارین😐موندم چی بگم دکتر سپرده بود نگی😂گفتم ک نگفتم سزارینم گفت پس همکارم چی میگه همکارشم موند چی بگه😐گفت پرسیدم بچه اولت چیه گفت سزارین منم گفتم من متوجه حرفت نشدم😂 خرتو خرشد بدجور چون دیراومدم دکتر حای من یکی دیگه عمل کرده بود رفته بود هی زنگ میزنن دکتر بیاد تکلیفمو روشن کنه نمیاد😂😐اخر منو بردن معاینه کردن گفتن بازم ک نیستی اقا پرونده تشکیل نده بستری نیست باز لباس عمل دراوردن از تنم فشارمو گرفت گفت چرا پایینه کفتم ناشتام کفت صایقه فشار نداری گقتم ن همیشه پایینه گقت برو براچی اومدی گقتم دکتر گفت امروز بیام. گفت طبعی یا سزارین گقتم نمیدونم بیین نامه چی زده😂😂گفت نامه زده بستری هیچی نزده😐😂گفتم با دکتر حرف بزنید
مامان دختر نازم♥️💖🧁 مامان دختر نازم♥️💖🧁 ۱ ماهگی
قسمت دوم زایمان.
دیگه دل ب دریا زدم . گذاشتم معاینم کنه ک حتی ژل نزد. ک راحت باشه معاینم.
همین ک معاینم کرد محکم بودااا
ک گفت دوسانتی. بستری نمیشی.
اما حس کردم یه چیزی ریخت ک خون بود. بهش گفتم قبول نکرد. گفت ن این عادیه وفلان. اما بهش گفتم ک لک معاینه فرق میکنه این شبیه ب پریودیه اما گفت برو فردا اگه ادامه دار بود بیا. منم ب شوهرم گفتم ک بستری نمیکنن وخونریزی کردم ومیگه عادیه
شوهرم امد داخل بهشون گفت ک چرا معاینه نمیکیند. دیگه چهل هفتشه.
گفتن ک نمیشه وبزور بچه رو در بباریم باید چهار سانت باشه.
رفتیم سراغ سوپروایزر. ک بیمارستان نبود شانسمون.
دیگه شوهرم گفت بریم بیمارستان خصوصی بینیم چی میگن منم دیگه گفتم هرچی ب صلاحمه همون بشه برام.
دیگه رفتیم بیمارستان اپادانا. ک اینقد خوش اخلاق بودن ک حد نداشت.
معاینم کرد گفت دختر سع سانتی امشب بستریت میکنیم.
خیلی هم رحمت نرمه.
گفت اما اذیت نشی برو یک ساعت تو وشوهرت پیاده روی کنید وبیا بهش گفتیم باشه.
امیدیم محوطه بیمارستان. شوهرم دستمو گرفته بود وبهم انرژی میداد و پیاده روی میکردیم و واقعا باشوهرم حالم خوب بود وزود چهار سانت شدم با یک ساعت پیاده روی برگشتم برا بستری دیگه وزود وسایل بستری رو شوهرم اورد برام
مامان 💙💙💙 مامان 💙💙💙 ۳ ماهگی
پارت۲سزارین اورژانسی
بابام اصرارداشت بریم بیمارستان من میگفتم نه الان برم بازمیگفتن وقتش نیست خلاصه مامانم ساک بچمو محض احتیاط گفت برمیدارم میزارم توی ماشین باشه توهم بریم میبرمت پیاده روی توی بازار بعدش بریم خونه‌ یه چای زعفرون بهت میدم منم شدت دردام زیادشده بود رفتم بازار ازمیدان امام تاجای قبرستون من دردکشیدم وپیاده روی کردم مامانای بیرجندی میدونن چقدراهه بعدش ک دردام زیادشد ب مامانم گفتم بریم خونه من دوش بگیرم بهش گفتم سرراه بریم بهداشت من مشکلمو بگم ساعت۱ونیم رسیدم بهداشت داشتن درومیبستن ب خانم ماما مشکلموگفتم گفت فوری بروبیمارستان ک امکان داره جفت ازبچه جدابشه بهش گفتم اول میرم خونه دوش بگیرم بعدمیرم سروصداکرد الان زنگ میزنم امبولانس بیاد توروببره منم گفتم باشه خودم میرم گفت حتما بری خونه نری منم الکی گفتم باشه نمیرم ولی رفتم خونه مامانم رفتم زیردوش آب داغ ۳۰تاهم اسکات زدم اومدم بیرون یه لیوان زعفران غلیظ سرکشیدم
مامان سیده فاطمه نورا مامان سیده فاطمه نورا ۲ ماهگی
صبح بعد دکتر رفتم بهداشت چن روز پیش به شوهرم پیام دادن 😬
خلاصه رفتم رو تخت که قلب بچه رو بزاره گفت درد داری باید بری بیمارستان😐حالا حالبه قبلش دکتر بودم پبش ماماش هم رفتم چیزی نگفت این مبگفت درد داری فشارمم۱۴/۸بود در حالی که مامای دکترم گفا ۱۲گفت یکم بالاس ولی خوبه
خلاصه بهداشت یهو بهم گفت شوهرت کجاست😐منم گفتم سرکار😐گفت درد داری باید بری بیمارستان منم که قصد رفتن نداشتم... گفت کسی هست ببرتت گفتم اره مامانم مادرشوهرم. جالبه جلو در بهداشت مادرشوهرمم دیدم باهم رفته بودیم صداش زد اومد گفت باید ببرینش بیمارستان درد داره این بنده خداهم ترسید😐ولی بهش گفتم دکتر بودم اون جیزی نگفته و... این از کجا تشخیص داده!
به مامانمم زنگ زدم حرف منو میزد میگفت بهداشتو ول کن وقتی دکتر چیزی نگفته
ولی یکم حس درد دارم اومدم خونه خودم سر بزنم برم خونه مامانم به نظرتون حتی اگت دردام ول کرد هم برم بیمارستان!! میترسم نگهم دارن😐زایمانم طولانی بشه و...
از طرفی معدمم نفخ داره و یبوست گرفتم🤦🏻‍♀️
مامان گیلاس😍 مامان گیلاس😍 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت اول
من از۳۷هفته رفتم بیمارستان بادکترم خداحافظی کردم تحت نظر دکترای بیمارستان بودم هفته قبل رفتم سه شنبه گفتن برو هفته دیگه بیایعنی سه روز پیش صبح وقتی میخواستم برم بیمارستان حالم بدبود احساس تهوع داشتم صبحانه روکامل خوردم ساعت هشت ونیم رفتم بیمارستان ساعت نه ونیم دکتر اومد گفتم حالت تهوع دارم خیلی بی حال بودم رنگمم زرد شده بود ۳۸هفته بودم گفت بروبلوک زایمان ان اس تی بده بعدش بگو معاینه کنن خلاصه رفتم ان استی دادم گفتن خوبه معاینه کردن گفتن دوسانتی هفته پیش یک سانت بودم
زنگ زدن دکتر صحبت کردن گفت بستریش کنید راستش خودمم ترسیدم گفتم هفتم کمه تازه شدم ۳۸هفته زوده
یه نامه دادن گفت برید پذیرش کارای بستری روانجام بدید دکتر گفته بود بامسعولیت خودم بستریش کنید
منم ترسیدم گفتم یبار دیگه برم پیشش ببینم چی میگه برگشتم درمانگاه پیشش گفت بازم برگشتی گفتم میترسم برم هفته دیگه بیام گفت چرامیترسی گفتم بچه دستکاه اینا نره گفت بچه کامله بروبخواب خودمم معاینه کنم معاینه کرد گفت دوسانتی سربچه هم خیلی پایینه بری خونه درد هات شروع میشن حالت تهوع هم داری نشانه زایمانه رنگتم پریدس
ادامش پایین مینویسم
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی