رفتیم طبقه ۵ زایشگاه گفتن همراه نمیزاریم همسر بیاد قایمکی رفتیم تو😂 تا شوهرم بیاد رفتم داخل زایشگاه دیدم همکار دکترم اونجاست گفت سزارینی گفتم اره گفت مدارک بده برو لباس بپوشونم لباس داد فشارم گرفت شکمم نگاه کرد اوکی بود باز ژیلت کشید برام گفت محض اطمینان دیدم شوهرم اومد تو مدارک داد گفتن بچه اول چی بوده گفت طبیعی گفت سونو اخرم طبیعی ک زنت چرا گفت سزارین😐موندم چی بگم دکتر سپرده بود نگی😂گفتم ک نگفتم سزارینم گفت پس همکارم چی میگه همکارشم موند چی بگه😐گفت پرسیدم بچه اولت چیه گفت سزارین منم گفتم من متوجه حرفت نشدم😂 خرتو خرشد بدجور چون دیراومدم دکتر حای من یکی دیگه عمل کرده بود رفته بود هی زنگ میزنن دکتر بیاد تکلیفمو روشن کنه نمیاد😂😐اخر منو بردن معاینه کردن گفتن بازم ک نیستی اقا پرونده تشکیل نده بستری نیست باز لباس عمل دراوردن از تنم فشارمو گرفت گفت چرا پایینه کفتم ناشتام کفت صایقه فشار نداری گقتم ن همیشه پایینه گقت برو براچی اومدی گقتم دکتر گفت امروز بیام. گفت طبعی یا سزارین گقتم نمیدونم بیین نامه چی زده😂😂گفت نامه زده بستری هیچی نزده😐😂گفتم با دکتر حرف بزنید

۴ پاسخ

خخخخخخخ الهی چه شانسی

منم زایمانم اختیاری بود دکتر گفت رفتی بری پیش فلان ماما با اون هماهنگ کردم و جز اون نزاری کسی معاینه کنه تورو رفتم ماما سر ی مریض دیگه بود یکی گفت بیا نوارقلب تو بگیریم موندم چی بگم گفت برو بگو کیک و آبمیوه بخرن برات خودت بیا منم رفتم بیرون ب دکتر زنگ زدم گفت خوب شد اومدی بیرون نرو تا کارم تموم بشه دوباره زنگ زدن ک چرا نیومدی گفتم الان میام گفت زود بیا بچه اتفاقی نیفته براش دوباره ب دکتر زنگ زدم گفت برو خودمم الان کارم تموم میشه ک دکتر اومد خودش و اون ماما گفتن بگو بچه ۳روزه حرکتش کم شده

دکتر مگه نامه سز نداده بود؟

شطططط🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر ۲ ماهگی
پارت پنجم 🤣خلاصه دو سه تا ماما آمدن گفتن چرا اینجوری هستی تو گفتم نمیدونم گفتم ماما نمیاد گفت سه سانت بشو گفتم چندم گفت هنوز دو سانتی خب وایستا تحریکی کنم ..تحریک کرد ..باهم حرف زدن گفتن کیسشو بزنیم جوری که من نفهمم گفتم میخواین کیسه بزنین گفت نه یه معاینه تحریکی دیگه ..گفتم اشکالی نداره بزنید تا کیسه پاره نشه دردام نمیگیره سابقه دارم 😜😜🤣🤣خلاصه یه چیزی دست گرفت گفت زور بزن زود زدم چندبار کیسه پاره شد دردم داشت ولی قابل تحمل ولی آب خییلی زیاد بود ترسیدم هی زور میزدم آب جهش بیرون میومد گفتم چرا تموم نشد دیدم سه تاشون ترسیدن دختره معاینه کرد بیشتر ترسید گفت چرا دستاشو میبینم زود گفت دکتر بیاد بدو بدو دکترو صدا کردن گفت به دکتر چیزی نگین خییلی ترسیده بود.. دکتر امد با چندتا ماما دیگه همشون آمدن دکتر میگه چی شده ماما گفت دستاش آمد نگاه کن با ترس گفت چی شد کیسه پاره شد گفتن داشتیم معاینه میکردیم پاره شد گفت یعنی خودش پاره شد کناریشم گفت آره به خدا خودش پاره شد😢😢😢 یکی دیگه گفت بیخیال امروز قسمت نیست زایمان طبیعی داشته باشیم من ترسیدم 🥹گفتم یعنی سزارین میشم دکتر شکممو بالا فشار داد معاینه کرد گفت نترس عقب رفت ..کمی وایستادن رفتن گفت الان زنگ میزنیم مامات بیاد ...به اون ماما که چکم میکرد گفتم نباید پاره میکردین گفت ما پاره نکردیم نازک شده بود موقع معاینه پاره شد گفتم فیلمم نکن🤪🤪🤣🤣اشکال نداره تا پاره نشه دردم نمیگیره گفت دمت گرم چیزی نگفتی ب دکتر🤣
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
سلام خانومها من اومدم از تجربه زایمانم بگم
سزارین (1)
من از ۳۲ هفته بچم بریچ بود گفتن احتمال ۸۰ درصد میچرخه من ورزش میکردم ماما گرفتم ۳۸ هفته رفتم سونو گفتن هنوزم بریچه رفتم پیش دکتر گفت خیلی احتمال کمه بچرخه .باید بری برا سزارین .خیلی ترسیدم همش میگفتم سزارین کنم نمیتونم دیگه آدم قبل بشم خیلی سخته و باید برم اتاق عمل و اینا .با همین استرس و ترس رفتم بهداشت فشارمو گرفت گفت ۱۴ گفت زیاده .و بچت هم که بریچه یه نامه بهت میدم پیاز داغشو زیاد میکنم برو بردار بچه رو راحت بشی دیگه وقتی نمیچرخه .
من برگه رو گرفتم عصر رفتم بیمارستان نشون دادم و فشارمو گرفتن و هرچی گفتم بچم بریچه گوش نداد گفت باید معاینت کنم گفتم وقتی سزارینم چرا معاینه گفت نه باید معاینه بشی .بعد که معاینه ‌کرد گفت بشین فشارتو بگیرم فشارمو گرفت ۱۵ رو ۱۰ بود .گفت باید بستری بشی .منم استرس ‌کل وجودمو گرفت و گریه میکردم .دیگه لباس دادن تنم کردم و رو ویلچر نشستم بعد ازم شرح حال پرسیدن و پروندمو دادن و من و فرستادن بلوک زایمان .رفتم بلوک و دکتر من و دید و پروندمو نگاه کرد گفت برو اون اتاق دراز بکش تا فشار و اینارو چک کنن .دیگه فشارمو چک کردن بازم بالا بود دیگه دراز کشیدم رو تخت و هی فشار و چک میکردن
مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ ماهگی
پارت سه
بعدش رفتیم بیمارستان دیگه سونو رو نگاه کردن
گفتم واسه چی اومده این که مشکل نداره
گفتم بابا دکترم اینجوری گفته بهم گفتن این خوبه هر موقع رسید به زیر ۵ سانت بیا بستریت میکنیم
ان اس تی گرفتن و تست آمینوشور گفتن نشتی هم نداری نمیدونم حالا از چی بود که آبش کم شده بود
البته من شیاف و آمپول هم زیاد استفاده کردم شاید هم بخاطر اونا بود
دیگه مرخصی کردن سونو نوشتن گفته یه هفته دیگه بیا
۲۴ آذر رفتم دوباره سونو دادم 🤔شده بود ۰آبش دکتر سونو گفت باید سریع بری بیمارستان
من چون بچه حرکتش زیاد بود گفتم بهش بچم حرکت زیاد داره مگه آبش کم شه نباید حرکتش هم کم بشه😏گفت نه اتفاقا برعکسه بچه بیشتر تکون میخوره
دیگه رفتم بیمارستان به شوهرم هم زنگ زدم گفتم اینجوری گفتن بهم بنده خدا گفت تو برو منم خودمو میرسونم
رفتم اونجا باز بهم گفتن نه لین مشکل نداره و اینا
هر چی بهشون میگم بابا بهم گفتن باید بستری شی
دیگه آخر فرستادم پیش متخصص توی خود بیمارستان اون گفت که نه درسته به صفر رسیده ختم بارداری داد و نامه داد بردم زایشگاه
مامان مهدیس و سوگند مامان مهدیس و سوگند روزهای ابتدایی تولد
سونو رو که ازم گرفتن دکتر سونوگرافی گفت سریع برو زایشگاه نامه ختم بهت بدن گفتم چرا گفت رشد بچت اندازه ۳۴ هفتس ولی سن بارداریت تو ۳۹ گفتم خطرناکه گفت نه ولی هر موقع بری بستری روز پنجشنبه بود و اومدم خونه و همسرم گفت اگر خطر نداره بمون شنبه برو دکتر ببین چی میگه
دوباره پرس و جو کردم و گفتن نه مشکلی نیست شنبه برا ۹ صبح درمانگاه بیمارستان وقت گرفتم تا اگر نامه بستری هم داد زایشگاه اذیت نکنه و رفتم دکتر و نامه بستری داد و دوباره سونوی iurg فک کنم که برا رشد نوشت برام و گفت برو سریع زایشگاه
رفتم و قرستادنم سونو و تو سونو iurg ثبت نشد و surg ثبت شدم و بستری شدم
ساعت ۱۲ ظهر بستریم کردن دو سانت و داخل سرمم امپول فشار رو زدن و انقباض هیچی نداشتم ساعت یک کم کم دل دردام اومد سراغم ولی کاملا درد پریودی و قابل تحمل تا ساعت ۴
معاینه کرد و هنوز دو سانت بودم و دوباره یه دوز دیگ امپول زد و کم کم دردا داشت جدی میشد ساعت ۶ معاینه شدم و شده بودم ۴ سانت دوباره امپول فشار و یه امپول دیگه هم زد داخل انژکت و گفت اینو میزنم ممکنه گیج بشی و راست گفت
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت دوم دکتر انصاری گفت اصلا نمیخام جون و خودت و بچه به خطر بیفته دیگع با گریه از مطب دکتر انصاری اسنپ گرفتم و رفتم
بیمارستان عسگریه
رفتم اونجا گفتم بچم تکون نخورده دیگه نوار قلب گرفتن و منم حرکت هاشو ثبت نکردم توی نوار قلب ماما زنگ‌زد به طالبی گفت نوار قلبش خوب نیست و بچه حرکتش کم شده دکتر طالبی گفت بستریش کنین منم گفتم صد درصد دیگه منو سزارین میکنن به شوهرم زنگ زدم گفتم وسایل بیار من دارم میرم اتاق عمل زهی خیال باطل
خلاصه وسایلم دادم به مادرشوهرم خداحافظی کردم دستش بوسیدم رفتم گفتم واسمون دعا کن
همین ک رفتم داخل ماما گفت برو‌ بخواب تا آمپول فشار شروع کنیم گفتم من بچم حرکت نکرده قلبش خوب نیست تاکی باید درد بکشم تا به دنیا گفت دکترت دستور داده ما ک از خودمون نگفتیم خلاصه من استرس شدید گرفته بودم چون دکتر انصاری گفته بود ک لگنت بدرد طبیعی نمیخوره ماما میخاست معاینه‌کنه من نزاشتم گفتم نه نمیزارم من از ۳۲ هفته ۶ بار معاینه شدم بسته بسته هستم ماما هم گفتن پس همین جور بلاتکلیف بمون تا وقتی نزاری معاینه بشی کاری ازمون برنمیاد منم چون ترسیده بود بخاطر ضربان قلب بچه دیگه گفتم جهنم بازم درد معاینه تحمل میکنم و منو میفرستن سزارین یکی از ماماها اومد آرومم کرد و گفت قول میدم اروم معاینه کنم اینجوری تکلیف خودت و بچه معلوم‌میشه دیگع دوباره اومدن نوار قلب گرفتن گفتن نوار عالیه ماما معاینه کرد گفت یک سانتی لگنت عالیع و فلان بعد دیدم یه قرص حل کرده بود توی آب اورد داد بهم گفت تا اخر بخور منم خوردم گفتم قبل از هرکاری باید شوهرم ببینم باید باهاش حرف بزنم ماما خدایش مهربون بود گفت باشه امادت میکنم برو خودم میام
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان ارشا مامان ارشا روزهای ابتدایی تولد
بعد همکار دکتر کفت وایسید تا دکتر بیاد ب منم کفت بشین نرو جایی لباسازم بزار مشمبا بستری میکننت وایسا هماهنگ کردی با دکتر کفتم اره پول گرفت سزارین کنه گفت پس یمون دکتر بیاد
دیدم گند زدم گفتم درد دارم یه هفتس دل و کمرم میگیره حالم بده کفت یه ان اس تی بده چون معرینه شدم ان اس تی یکم درد نشون داده بود منتظر موندم دکتر بیاد بگه چیکار کنم اومد کفت بستری کنید سزارین خلاصه دوباره رفتم لیاس پوشیدم 😐ازاول شوهرم اومد امضا اینا زد رفت پرونده درست کنه تا پرونده درست بشه گفتن باید سیوال جواب بدی اونجام باز پرسیدن مشکلت چیه سزارینی موندم چی بگم😐گفتم دکتر کفته😐دوستش کفت این ازاوناس که قضیه داره😂😂خودش میخاسته گقت اره گفتم آره دیگه. لباسمم یه لباس صورتی از پشت باز بود سه کلاه ابی سرم یه شنلم داده بودن ک مثلن مرد رد شد نبینه جاییمو یه ظرف دادن نمونه ادرار گرفتن ازم کفتن برو اتاق بخاب اومدن سرم وصل کردن یعد باز معاینه کرد منو گفت دوسانت بازی😐استرس گرفتم گفتم خدایا اون موقع ک باید باز میشدم نشدم با یه انگولک پرستار تو۱۰ دیقه ۲ سانت بازشدم دردمم شروع شد شانس ندارم میگن زود برو طبیعی بچه داره میاد😂😂تواین فکرا بودم اوردن سوند وصل کردن وای که چقدر سوزش بدی داشت ب زور تحمل کردم بعد وصل کردنش حس ادرار داشتم انگار داشتم میترکیدم ولی نمیتونستم ادرار کنم خیلی بد بود سرمو زد سوند زد بعد۵ دیقع باز اومد گقت پاشو بریم پاشدم رفتم بیرون اتاق تخت بود گفت بخاب رو تخت ببریمت وای ک چقدر شلنکه اذیت میکرد
مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
۳۹هفته ۵روز بودم ازصبحش ی دردایی منو میگرفت ول میکرد ولی چون ازاین دردا زیادداشتم جدی نگرفتم دردش تاشب بود شب داشتم به شوهرم میگفتم ی حس عجیبی دارم حالم ی جوریه شوهرم گفت حتما نی نی میخوادبیاد گفتم فک نکنم 😂.‌.
باشوهرم شب خوش گفتم خابیدم ...صب ساعت ۹رفتم دسشویی دیدم ترشح خونی دارم ودردپریودی میگرفت هر۳۰دیقه زنگ زدم مامانم گفتم اینحوری شدم گفت برو بیمارستان تامنم بیام گفتم ن تنها نمیرم باهم بریم تا ماقع شوهرمم برسه گفت باشه پس درداتو توخونه بکش منمبعد۳ساعت رفتم بیمارستان گفت ۲سانت بازشده دهانه رحمت فشارمم ۱۴بود گفت بایدبستری شی گفتم بخاطره فشار یازایمان گفت معاوم نیست ..منم چون ۱هفته بیمارستان بستری بودم بخاطرفشار ترسیدم دیگه گغتم پس بارضایت خودم میرم گفت ن اجازه نمیدم بری گفتم بارصایت خودم گفت انگشت بزن برو ولی توراه بچت دنیااومدنیای اینجا منم ترسیدم بستری شدم مامانم رفت تشکیل پرونده داد اومد منم رفتم توزایشگاه دیدم یاخدا چه جیغایی😂😂
ادامه اش میام میگم
مامان دختر نازم♥️💖🧁 مامان دختر نازم♥️💖🧁 ۱ ماهگی
قسمت دوم زایمان.
دیگه دل ب دریا زدم . گذاشتم معاینم کنه ک حتی ژل نزد. ک راحت باشه معاینم.
همین ک معاینم کرد محکم بودااا
ک گفت دوسانتی. بستری نمیشی.
اما حس کردم یه چیزی ریخت ک خون بود. بهش گفتم قبول نکرد. گفت ن این عادیه وفلان. اما بهش گفتم ک لک معاینه فرق میکنه این شبیه ب پریودیه اما گفت برو فردا اگه ادامه دار بود بیا. منم ب شوهرم گفتم ک بستری نمیکنن وخونریزی کردم ومیگه عادیه
شوهرم امد داخل بهشون گفت ک چرا معاینه نمیکیند. دیگه چهل هفتشه.
گفتن ک نمیشه وبزور بچه رو در بباریم باید چهار سانت باشه.
رفتیم سراغ سوپروایزر. ک بیمارستان نبود شانسمون.
دیگه شوهرم گفت بریم بیمارستان خصوصی بینیم چی میگن منم دیگه گفتم هرچی ب صلاحمه همون بشه برام.
دیگه رفتیم بیمارستان اپادانا. ک اینقد خوش اخلاق بودن ک حد نداشت.
معاینم کرد گفت دختر سع سانتی امشب بستریت میکنیم.
خیلی هم رحمت نرمه.
گفت اما اذیت نشی برو یک ساعت تو وشوهرت پیاده روی کنید وبیا بهش گفتیم باشه.
امیدیم محوطه بیمارستان. شوهرم دستمو گرفته بود وبهم انرژی میداد و پیاده روی میکردیم و واقعا باشوهرم حالم خوب بود وزود چهار سانت شدم با یک ساعت پیاده روی برگشتم برا بستری دیگه وزود وسایل بستری رو شوهرم اورد برام
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی