زایمان لپووووی من 2
رفتم ی دوشم گرفتم و تا جایی که میشد شیو کردم
دیگه اومدم بیرون لباس پوشیدیم زنگ زدم شوهرم گفت میام تا نیمساعت دیگه
دخترمم همش میگفت مامان رفتی با نی نی برگردیاا...
شوهرم اومد ی شوخی بد باهام کرد جلوی برادر شوهرم از اونجایی که منم حساس شده بودم دلم حسابی گرفت و خودمو سفت گرفتم فقط نزنم زیر گریه، دلم میخواست پسرمم ببینم و برم که خداروشکر دم در از سرویس پیاده شد بغلش کردم و بوسش کردم گفتم میرم دکتر و میام، دخترمم همش میگفت مامان ساکتم ببر من دلم نمیخواست انگار قبول کنم وقت زایمانمه،بهش گفتم مامان من بر میگردم ساک نیازی نیست، هیچی دیگه رفتیم تو ماشين همین که نشستم نتونستم کنترل کنم خودمو و ی عالمه گریه کردم شوهرمم اینطوری شد😳
گفت پس چته چرا گریه میکنی مگه من چی گفتم منم داد زدم اصلا حرف نزن که اعصابم ازت داغونه🤣 بنده خدا ساکت شد تو راه ی ابمیوه و کیک خوردم و با قهر از شوهرم جدا شدم که برم پیاده روی یکم
حدود ۷،۸دقیقه بیشتر هم پیاده روی نکردم اصلا رفتم سمت زایشگاه شرایطمو گفتم
گفتم شلوارتو در بیار معاینت کنم 😐
منم دودل موندم چه کنم دیگه دلو زدم دریا معاینه کرد گفت دو سانتی برو بخواب ان اس تی بگیرم
ان اس تی هم انقباض نشون داد اما من دردم زیاد نبود گفت بزار یبار دیگه بگیرم دفعه دومم درد نشون داد ولی من ی درد خیلی ملایم و کم داشتم فقط
از اونجایی زایمان های قبلیم خیلی بد بود میخواستم برای این زایمانم برم خصوصی
مسئول زایشگاه گفت باید بستری بشی منم میگفتم خوبم گفت نه نمیشه بری و مسئولیت داره واسم ی زنگ بزن دکترت اگه هست برو بیمارستان خودت
منم زنگ زدم دکترم، دکترمم گفت من دارم میرم تهران تا فردا نیستم و کلی دعوا کرد که چرا از صبح نیومدی اگه درد داشتی

تصویر
۵ پاسخ

اسمشو چی گذاشتی

❤️❤️😍😍😍

کدوم بیمارستان بودین راضی بودین ؟؟

وای دلم ضعف رفت برا این عکس🥺😍

دخترا سعی میکنم پارتهارو سریع بزارم♥️

سوال های مرتبط

مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان لپووووی من۳
هیچی دیگه نا امید گفتم میمونم همینجا چون پرستارهاشون خیلییی مهربون بودن و از اونجایی که خواهر شوهرم ماما همون بیمارستان بود قبلا شانسم همشون دوستای خواهر شوهرم در اومدن🤩
منم با لبو لوچه اویزون رفتم پیش شوهرم ی لیست دادمش برای خرید و گفتم بره برای تشکیل پرونده بیچاره غم عالم تو دلش نشست گفت دیدی بهت گفتم دیوار پاک نکن 😂
منم خندم گرفت هیچی دیگه برگشتم زایشگاه
ی ماما اومد بالا سرم معاینه کرد گفت ۳سانتی منم همش خوشحال میشدم که چه خوب افتادم تو فاز زایمان اما دردی ندارم ی ۲۰ دقیقه بعدش شوهرم لباسای بستری رو بهم داد و پوشیدم و تو ی اتاق یک تخته بستری شدم ی مامای دیگه اومد بالا سرم دید خیلی اضطراب دارم گفت نگران نباش هواتو دارم و انشاالله خوب زایمان میکنی و گفت بزار ی معاینه کنم
منم خسته شده بودم گفتم تازه معاینه کردن گفت نه خودم باید معاینه کنم منم مجبوری اجازه دادم گفت ۴سانتی😍
خوشحال بودم خیلی گفتم ورزش گفت عجله نکن ی سروم هم وصل کردن و امپول فشار تزریق کرد داخلش اصرار کردم امپول نزن گفتم روند زایمانت تند تر میشه اعتماد کن
اما خیلی کم کم میومد سروم که فشار بهم نیاد منم دردام خیلی کم بود مامای مهربون همش میومد و میرفت و احوالمو میپرسید که درد نداری منم گفتم نه دردام کمه دوباره معاینه کرد گفت ۵سانتی
من خوشحال ترین بودم اون لحظه
بهم گفت به شوهرتم میتونم بگم بیاد پیشت منم ازش خواستم بزاره بیاد
از تخت اومدم پایین چند تا حرکت بهم گفت زدم ی یرب خسته شدم باز رفتم خوابیدم سر تختم😂
شوهرمم اومد ی رب پیشم یکم کمپوت آناناس بزور داد خوردم و پیشونیمو بوسید و گفت اعصابمم خورد کردی دلم نمیخواست با گریه بستری بشی یکم سر به سرم گذاشت و رفت
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۲
رفتم یه دکتری که پول بیشتری می‌گرفت شوهرم گفت حداقل خیالمون راحته رفتم دکتر گفت نه قدت خوبه بیا معاینه کنم لگنتو تا ببینم میتونی یا نه گفتم من سزارین می‌خوام پول میدم معاینم کرد تحریکی معاینم کرد خیلییی درد داشت بعدش گفت لگنت عالیه تو میتونی زایمان طبیعی خوبی داشته باشی گفتم من از اول پروژسترون زدم نمیتونم گفت نه من از پول بدم نمیاد که ازت بگیرم بهت میگم میتونی پیاده روی کن شیافت گل مغربی بزن تا هفته دیگه میزایی منم دو روز پیاده روی کردم من همیشه بخاطر عفونت واژن ترشحات زیادی داشتم همیشه میترسیدم کیسه آب باشه روز بعد دیدم‌ترشح دارم مثل همیشه بود ولی گفتم بزار برم هم نوار قلب بچه رو چک کنن هم تست بگیرن برای احتیاط رفتم زایشگاه دست کرد معاینم کرد گفت کیسه آبت ترکیده من اصلا نه امادگیشو داشتم نه باورم میشد آخه ترشحاتم مثل همیشه بود ..واسه عصر نوبت شیو و اپیلاسیون داشتم ۳۷ هفته و۶ روزم بود دقیقا همون زمانی که اون دکتر میخواست عملم کنه از شانسم همون دکتر هم بود تو زایشگاه التماس کردم برم حموم وسایلم بیارم قبول نکردن آن اس تی گرفتن بعد نیم ساعت دیدم کل تخت خیس آب شد انگار تازه کیسه آبم ترکیده بود انگار اصلا خودشون ترکونده بودنش..‌
مامان یسنا مامان یسنا ۱ ماهگی
۳۹هفته ۵روز بودم ازصبحش ی دردایی منو میگرفت ول میکرد ولی چون ازاین دردا زیادداشتم جدی نگرفتم دردش تاشب بود شب داشتم به شوهرم میگفتم ی حس عجیبی دارم حالم ی جوریه شوهرم گفت حتما نی نی میخوادبیاد گفتم فک نکنم 😂.‌.
باشوهرم شب خوش گفتم خابیدم ...صب ساعت ۹رفتم دسشویی دیدم ترشح خونی دارم ودردپریودی میگرفت هر۳۰دیقه زنگ زدم مامانم گفتم اینحوری شدم گفت برو بیمارستان تامنم بیام گفتم ن تنها نمیرم باهم بریم تا ماقع شوهرمم برسه گفت باشه پس درداتو توخونه بکش منمبعد۳ساعت رفتم بیمارستان گفت ۲سانت بازشده دهانه رحمت فشارمم ۱۴بود گفت بایدبستری شی گفتم بخاطره فشار یازایمان گفت معاوم نیست ..منم چون ۱هفته بیمارستان بستری بودم بخاطرفشار ترسیدم دیگه گغتم پس بارضایت خودم میرم گفت ن اجازه نمیدم بری گفتم بارصایت خودم گفت انگشت بزن برو ولی توراه بچت دنیااومدنیای اینجا منم ترسیدم بستری شدم مامانم رفت تشکیل پرونده داد اومد منم رفتم توزایشگاه دیدم یاخدا چه جیغایی😂😂
ادامه اش میام میگم
مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان لپووووی من 1
سلام خوشگلا
امشب بالاخره اومدم تجربه زایمانمو واستون بنویسم از دوستانی که گفته بودن بزارم و دیر گذاشتم عذر میخوام ❤️
روز شنبه ۶بهمن ماه بود با درد ریز پریودی که تقریبا یک هفته داشتم از خواب بیدار شدم با این تفاوت که شبش خواب دیدم که زایمان کردم، از اونجایی که خواب دیده بودم دلم گواهی میداد امروز من زایمان میکنم
چون سر پسرمم خواب دیدم زایمان کردم و فرداش زاییدم😂
به مامانم زنگ زدم که کاراتو بکن و اماده باش من امروز زایمان میکنم و میخندیدم اونم باور نمی‌کرد
اینم بگم من تازه تصمیم داشتم از فرداش که میشدم ۳۸هفته ۳روز برم پیاده روی و ورزش کنم، و نزدیکی و... تو کل ۹ماه خیلی مراعات کرده بودم همش میگفتم زایمانم ایندفعه خیلی سخت میشه
دردای ریزمم داشتم تو طول روز شب قبلشم تصمیم داشتم فردا صبحش برم ان اس تی اما خودم انگار مایل نبودم هی بهانه جور میکردم، ظهر پسرمو راهی مدرسه کردم دخترم که از مدرسه اومد خیالم راحتتر شد و بهش گوشزد کردم اگه من بیمارستان بودم چه کار ها کنه و مراقب داداشش باشه
دلم آرومتر شد
همه کارامو کرده بودم بجز پاک کردن دیوارها
نهار دادم دخترم و شروع کردم به تمیز کردن
ی جارو هم کشیدم دیدم انگار یکم دردم بیشتر شده هم دلم میخواست دوش بگیرم هم بخوابم
دیدم واقعا توان ندارم رفتم ی یکساعت گرفتم خوابیدم
نزدیکای ۴بود بیدارشدم
گفتم بزار برم ی دوش بگیرم برم ی ان اس تی بدم خیال خودمو راحت کنم
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
یک روز قبل از روزی که زایمان کردم صبح که از خواب پاشدم دیدم لباسم خونی شده استرس گرفتم سریع اومدم به دکترم زنگ زدم گفت پاشو بیا بیمارستان به شوهرم زنگ زدم سرکار بود مرخصی گرفت اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانته دهانه رحمت و برو اگه درد داشتی یا خونریزیت بیشتر شد بیا رفتم خونه شب که شد از ساعت دوازده بچه خودشو هر نیم ساعت یبار سفت میکرد درد می‌پیچید داخل کمر و دلم و نفسم می‌گرفت قبلاً هم این دردا رو داشتم حدود دو ماه بود ولی ایندفعه شدتش بیشتر بود هر چقدر خواستم شوهرمو بیدارکنم دلم نیومد و گفتم آخه من امروز ی سانت بودم ی ساعت هم تا بیمارستان راه بود گفتم الکی این راه رو نریم خلاصه تا ساعت شش صبح به خودم می پیچیدم تا شوهرم میخواست بره سرکار گفت میخوای بریم بیمارستان گفتم نه آخه من دیروز ی سانت بودم و خلاصه نمی‌تونستم بشینم یا دراز بکشم فقط راه میرفتم دردش قابل تحمل تر بود و حدودا شده بود یک ربع یکبار
ساعت یازده صبح زنگ زدم شوهرم گفتم دردش زیاد شده بریم بیمارستان ی چک بکنن من تشخیص نمیدم این درد زایمانه یا نه خلاصه تا بریم بیمارستان شده بود ساعت سه و نیم و درد ها بین راه خیلی زیاد شدن تا رسیدم گفتن شش سانت هستی و ماما اومد کیسه آبم رو ترکوند. درخواست اپیدورال کردم و اتاق خصوصی و ماما خلاصه اومدن اپیدورال کنن نیم ساعت طول کشید و خیلی بد بود دکتر گفت نخاعت تنگه ی درد بدی مثل برق گرفتگی ی دفعه می‌پیچید داخل پای راستم و جیغ می‌کشیدم و همراهش هم انقباض داشتم حدود پنج دقیقه یبار خلاصه تموم شد درد کمر و دلم از بین رفت ولی حس فشار زیاااد قابل تحمل نبود
مامان هرچی خدابخواد مامان هرچی خدابخواد روزهای ابتدایی تولد
رفتم اول سراغ مامانم گفتم مامان فک کنم کیسه ابم پاره شده ترسید پاشید نشست آبجیمم که تا شنید سریع از خواب پرید گفت وای آبجی حالا چیکار کنیم.اینم بگم آبجیم تازه ازدواج کرده و ۲۱ سالشه 🥰قربونش برم خیلی مهربونه.خلاصه زنگ زدم مامای همراه که گرفته بودم گفت الان برو بیماریتان ۳ سانت بشی من میام .منم به حرفش گوش نکردم🤣🤣🤦‍♂️🤦‍♂️چرا ؟چون گفتم منکه درد ندارم از اونجایی هم که شندیه بودم کیسه اب بترکه تا ۴ ساعت میتونی بمونی دیگه نرفتم زایشگاه وایستادم تا ساعت ۱۰ صبح یه دردای کوچیکی اومد سراغم سریع مامانم شربتی که ماما گفته بود و درست کرد وسایلا رو جمع کرد منم حموم رفتم و آبجیم موهامو اتوکرد یکم آرایش کم کردم و شوهرم پاشد چای خوردیمو ساعت ۱۰ و نیم رفتیم زایشگاه دردام شده بود هر ۵ دیقگه ولی میدونستم حداقل ۲ سانت یا ۳ سانت باز شدم چون تجربه داشتم .رسیدم بیمارستان هی ازم اب میریخت هی آب میریخت و دستشوی داشتم .معاینه شدم گفت ۲ سانتی باید بستری بشی زنگ بزنم مامات بیاد .تا کارای بستری رو کردن شد ساعت یه ربع به ۱۱ لباس پوشیدم رفتم زایشگاه سرم وصل کردن دردام شدید شد همون ۵ دیقه بودا ولی شدید شد جوری که خودمو باخت دادم گفتم خدایا دارم دق میکنم من نمیتونم .مامام اومد سریع گفت بیکار بودم و ۲ سانت بودم رسید خدا خیرش بده .معاینه کرد ۳ سانت بودم .گفتم من گ و ه خوردم منو بکش من جنبه ندارم دارم سکته میکنم .گفت پریسا جانم چرا اینجوری میکنی قشنگم تو زود زایمان میکنی نگران چی هستی .دارو بهت میزنم دردت کمتر بشه .یکی هم امپول زد تو باسنم گفت باعث میشه دهانه رحمت باز بشه.من خودمو باخت داده بودم .یاد ابجیم افتادم که منتظر بود بچه به دنیا بیاد دیگه یکم امیدوار شدم و صلوات میفرستادم و نفس عمیق میکشیدم
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
خوب از اولش بگم من من ۳۶ هفته ماما گرفتم و ورزش هامو داد گفت از ۳۸ شروع کن سرویکس آن کمه منم تا ۳۸ کار میکردم اصلا استراحت نبودم از اول تا آخر تا ۳۸ شدم رفتم معاینه لگن دکترم گفت عالیه لگنت دو سانتم باز شدی شیاف برام نوشت گفت برو یک هفته دیگه بیا منم آمدم خونه ورزشهامو شروع کردم با مادرم میترسبدم آخر شب دردم بگیره کسی آن نیست مارو ببره مادرم تا صبح بیدار رو سرم دیگه صبح شد من درد داشتم در حد پریودی ولی کم و بیش دیگه جونم بگه براتون ورزشها رو میکردم و هر هفته دوبارهم میرفتم ان اس تی به خاطر دو دور بند ناف گردن بچه ام ۳۸ هفته ۳ روز بود صبح ساعت پنچ صبح شوهرم آمد از سرکار خونه منو درد گرفته بود ولی ول میکرد منم دیگه گفتم ماه درده دیگه خوابیدم درد هام کن شدن ظهر برا آن اس تی رفتیم بیمارستان ماما گفت خوب نیست بستری شو برو وسایل هاشو بیار شاید زایمان کرد من آماده شدم مادرم رفت خونه وسایل هامو بیاره منم رفتم آن اس تی که هر می‌آمد و معاینه میکرد همون دو سانت بودم آمپول فشار زدن
بیا پارت بعدی ................
مامان دیاکو❤️ مامان دیاکو❤️ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت۳
رسیدم سیو هشت هفته و چند روز و رفتم‌پیش دکترم و بهم یه نامه داد گفت شنبه برو بیمارستان ببینم قبول میکنن بستری شی و دباره معاینه م کرد و گفت دهانه رحمت بسته س خلاصه من برگشتم خونه و خیلی استرس داشتم ولی مطمعن‌نبودم که بیمارستان قبولم میکنن یا نه گذشت و شد شنبه و من و شوهرم ساعت شیش و نیم اینای غروب رفتیم بیمارستان و گفتن برو‌ شام و نوشابه بخور بیا ان اس تی بگیریم منم گفتم ینی بستریم میکنین گفتن اره چرا نکنیم منم برگشتم پیش شوهرم و افتادم گریه گفتم‌قبولم میکنن
رفتیم شام خوردیم و برگشتم و ان اس تی گرفتن بعد نیم ساعت یه پرستار اومد و گفت باید معاینه ت کنم گفتم‌باشه فقط اروم‌من واژینسیموس داشتم نمیتونم گف اگه داشتی چرااومدی طبیعی گفتم‌خوب جایی قبول نکرد برای سزارین خلاصه اومد معاینه م کرد و من همش خودمو جمع میکردم نمیزاشتم اونم هی میگفت خودتو سفت نکنپبزار کارمو بکنم باید به‌دکترت بگم‌ولی من‌واقعا دست خودم نبود و نمیزاشتم پرستارم کلافه شد و رفت
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....