۴ پاسخ

قربونت زایشگاه یعنی همین منم امام حسین زایمان کردم
استرس جیغ و داد نداشته باش بالاخره زایمان اولی میترسی ولی نترس به این فکر کن که میخوای یه بچه ناز دنیا بیاری
اون جیغ و دادم هرررررربیمارستانی بری هست پس به چیزای خوب فکر کن

کدوم بیمارستان بودی
و اینک باز نبود دهانه رحمت؟

کدوم بیمارستان رفتی

وااااایییی امان از این ان اس تی حالم بهم میخوره تااااا لحظه زایمان روی شکمه🙄😑من هی میگفتم بکنم بندازمش اونور خیلی بد بود

سوال های مرتبط

مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان محمدحیدر👶 مامان محمدحیدر👶 روزهای ابتدایی تولد
بعضی روزا تهش خیلی خوب تموم میشه💚
مثل چند شب پیش که از کم شدن حرکتای محمدحیدر زنگ زدم به دکترم و دکترم گفت محض اطمینان برو ان اس تی بده. رفتیم بیمارستان و نگم از مامایی که چه جوری توی دل منو خالی کرد😣 جوری منو ترسوند که چرا انقدر دیر اومدی و حرفایی زد که من مثل یخ وا رفتم جوری که اگر یه جمله دیگه میگفت بغضم میترکید.😭 که دید من حالم انقدر بد شد سعی کرد یه خورده مدارا کنه و دیگه ان اس تی و انجام داد و گفت برو همین امشب سونو بده و ساعتم ۱۱ شب.
یه جوری شد که من گفتم همین امشب زایمان میکنم ، رفتم خونه با مامانم و بدو بدو ساک جمع میکردیم و همسرم اومد تا به نزدیک ترین مرکز سونوگرافی رسیدیم ساعت ۱ شب بود و سونو رو دادیم و دکتر رادیولوژیست گفت همه چی خوبه خداروشکر و ما خیالمون راحت شد🤲
و قسمت شد که شب جمعه بعد از مدت خیلی طولانی ما بریم حرم حضرت عبدلعظیم، بارون قشنگی میومد که نگم براتون، حال و هوایی داشت🌧💚
و انگار خدا اون شب رو برای ما اینطور چیده بود❤️✨️
مامان لپوووو💖💙💖 مامان لپوووو💖💙💖 ۱ ماهگی
زایمان لپووووی من 2
رفتم ی دوشم گرفتم و تا جایی که میشد شیو کردم
دیگه اومدم بیرون لباس پوشیدیم زنگ زدم شوهرم گفت میام تا نیمساعت دیگه
دخترمم همش میگفت مامان رفتی با نی نی برگردیاا...
شوهرم اومد ی شوخی بد باهام کرد جلوی برادر شوهرم از اونجایی که منم حساس شده بودم دلم حسابی گرفت و خودمو سفت گرفتم فقط نزنم زیر گریه، دلم میخواست پسرمم ببینم و برم که خداروشکر دم در از سرویس پیاده شد بغلش کردم و بوسش کردم گفتم میرم دکتر و میام، دخترمم همش میگفت مامان ساکتم ببر من دلم نمیخواست انگار قبول کنم وقت زایمانمه،بهش گفتم مامان من بر میگردم ساک نیازی نیست، هیچی دیگه رفتیم تو ماشين همین که نشستم نتونستم کنترل کنم خودمو و ی عالمه گریه کردم شوهرمم اینطوری شد😳
گفت پس چته چرا گریه میکنی مگه من چی گفتم منم داد زدم اصلا حرف نزن که اعصابم ازت داغونه🤣 بنده خدا ساکت شد تو راه ی ابمیوه و کیک خوردم و با قهر از شوهرم جدا شدم که برم پیاده روی یکم
حدود ۷،۸دقیقه بیشتر هم پیاده روی نکردم اصلا رفتم سمت زایشگاه شرایطمو گفتم
گفتم شلوارتو در بیار معاینت کنم 😐
منم دودل موندم چه کنم دیگه دلو زدم دریا معاینه کرد گفت دو سانتی برو بخواب ان اس تی بگیرم
ان اس تی هم انقباض نشون داد اما من دردم زیاد نبود گفت بزار یبار دیگه بگیرم دفعه دومم درد نشون داد ولی من ی درد خیلی ملایم و کم داشتم فقط
از اونجایی زایمان های قبلیم خیلی بد بود میخواستم برای این زایمانم برم خصوصی
مسئول زایشگاه گفت باید بستری بشی منم میگفتم خوبم گفت نه نمیشه بری و مسئولیت داره واسم ی زنگ بزن دکترت اگه هست برو بیمارستان خودت
منم زنگ زدم دکترم، دکترمم گفت من دارم میرم تهران تا فردا نیستم و کلی دعوا کرد که چرا از صبح نیومدی اگه درد داشتی
مامان موچی مامان موچی روزهای ابتدایی تولد