سوال های مرتبط

مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت دهم
شدم همچی برام تموم شد همه دردام تموم شد 🥺🥺 صدای دخترمو 4و 14دقیقه شنیدم قبلش گریه شدم گفتم چرا بچم گریه نمیکنه همه ریخت سرش هر کسی یکار می‌کرد هیچکی جواب منو نمی‌داد که ماما گفت نترس خستس چند تا ضربه زد تا گریه شد و لباساش پوشوندن ماما آمد گفت زور بده جفتت بیاد دوتا دادم تا جفتم آمد لرز شدیدی منو گرفته بود خیلی بد بود نمیتونستم خودم کنترل کنم ماما 20 دقیقه برام بخیه می‌کرد و من لحظه به لحظه بخیه خوردن حس کردم و سه بار بی حسی زد اصلا اثری نذاشت برام ماما گفت اینقد سر بخیه جیغ کشیدی سر زایمان نکشیدی آروم باش تا بتونم بخیه کنم یه پتو انداختن روم و بخیه زدن و تموم شد بچمو دادن بهش شیر بدم ساعت پنج و نیم بود تقریبا که اولین شیرش خورد یاد نداشتم با کمک شوهرم دیگه یاد گرفتم رفتم دسشویی خواهر شوهرم آمد منو از سر به پایین همجام شست و داشتم میومدم سرم گیج رفت و آمدم بخورم زمین شوهرم منو گرفت لباسام پوشوند یه موز بهم داد تا حالم خوب شد از بخش آمده بودن دنبالم تا اینکارا کردم ماما ازش تشکر کردم و اینا وسایلم جمع کردیم و رفتیم توی بخش ساعت 6و نیم صبح شده بود دیگه
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
پارت دوم
دکتر گفت پنجشنبه برو بستری شو حرفایی هم که میزنم بزن
گفت برو زایشگاه بگو دیابتی هستم و از صبح بچم حرکت نمیکنه منم با ماما زایشگاه هماهنگم
منم که آماده نبودم کلی استرس گرفتم
از مطب رفتیم خرید برای خونه شیرینی و اینا
پنجشنبه که شد ساعت یازده رفتم زایشگاه حرفایی که گفته بودن رو گفتم ماما اومد اسممو پرسید و فورا لباس داد و بستریم کرد من استرس گرفته بودم فکر کردم میخوان عملم کنن سوالم نمیتونستم بپرسم چون دکترم گفته بود چیزی نگو بستری کردن منو تا ساعت چهار عصر سرمو اینا بهم وصل کرده بودن ان اس تی گرفتن ماما اومد زد زیر دستگاه که خطا بده بعد گفت چیزی نگی من دستش گرفتم
ماما بعدی اومد گفت چرا اینجوری شد کسی دستش گرفت گفتم نه
خلاصه همینجوری هی آن اس تی گرفتن شد شب منم از ساعت یازده چیزی نخورده بودم ماما اومد گفت دکتر گفته هفته هات کمه دکتر گفته آمپول ریه بزنم من گفتم نه قبلا زدم الان دیگه توی این هفته لازم نیست گفت دکتر گفته ماهم میرنیم آمپول رو زدن بعد رفت یکساعتی گذشت اومد گفت شام بخور امشب عمل نمیشی
منم اعصابم خورد شد از صبح قرار بود عملم کنن الانم اینجوری میگن
شام خوردم ساعت ۱۲شب شد اومدن گفتن باید ببریمت بخش رفتیم بخش اون شب خیلیییی زیاد حرکت داشت جوری که شکمم درد میگرفت
خیلی از حرکاتش ترسیده بودم خیلی عجیب بود بالاخره تا ساعت چهار شب شد خواب رفتم باز شیش از استرس از خواب پریدم از ساعت شیش تا ده صبح هیچ حرکتی نداشت گفتم بچم حرکت نداره اومدن بردنم ان اس تی و بله واقعا توی ان اس تی هم حرکت نداشت
بردنم سریع سنو سنو هم بد بود و فهمیدم اینا جزو نقشه دکتر نیست بچم واقعا حرکت نداره
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان آیرا 🥹🩷 مامان آیرا 🥹🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت دوم :

هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم
به شوهرم گفتم کیسه آبم پاره شد اونم بلند شده بود خیلی استرس داشت
دیگه به ریحانه پیام دادم و اونم گفت هماهنگ می‌کنم برید بیمارستان
ما هم که از قبل وسایلشو پشت ماشین گذاشته بودیم فقط مدارکو برداشتیم و رفتیم
۴۰ دقیقه راه داشتیم تو این مدتم داشت از من آب میرفت
خیلی کم شده بود ولی
دیگه رسیدیم بیمارستان و پذیرش کردن
به من گفتن برو داخل اتاق لباس بهت میدیم عوض کن
منم رفتم و عوض کردم تنها تو اتاق بودم استرس خیلی زیاد داشتم یه کوچولو درد داشتم ولی خیلی حالم خوب بود فکر میکردم خیلی راحت الان دیگه زایمان می‌کنم
اومدن nst گرفتن و من همش میپرسیدم همسرم نمیاد داخل اونام میگفتن میاد همسرمم یکم بعدش اومد و کلا پیشم بود فقط بهش گفتن که از اتاق بیرون نیا
دیگه ما همنیجوری تا ۱۲ ۱ میچرخیدیم و یکم ورزش میکردیم با شوهرم
هی میومدن نوار قلبشو میگرفتن
اومدن معاینم کردن پیشرفتم خوب بود
دیگه آخرین بار ۴ سانت بودم و هر ۲ دقیقه انقباض داشتم که گفت زنگ بزن ریحانه بیاد دیگه
منم زنگ زدم اونم گفت الان راه میوفتم
بازم دردام خیلی قابل تحمل بود
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۶ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۱ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت پنجم
ماما بهم گفت بخواب تا معاینات کنم ببینم چند سانتی که دو ونیم باز شده بود دهانه رحمم بعد آمد سرم وصل کرد دستگاه نوتر قلب وصل کرد نوار گرفت خوب بود کلا تا آخر همش نوار می‌گرفت که ضربان قلب بچه افت نکنه... خواهرشوهرم همراهم بود تو اتاق زایمان کمک دست ماما بود هر چی میگفت براش می‌آورد بهش میگفت قراره امشب ازت خیلی کار بکشم... همچی اوکی بود انقباضارو زیاد نمیفهمیدم ماما میگفت هر 3الی4 دقیقه داری بهم گفت از تخت بیا پایین و بشین روی توپ ورزش کن از قبل ورزش روز زایمان بهم گفته بود دیگه نشستم روی توپ لباسام در آوردم لباس بیمارستانی پوشیدم کم‌کم ورزش کردم خوراکی میخوردم با خواهر شوهرم حرف میزدم همچی خوب بود درد نداشتم اصلا ماما خیلی براش سوال بود ک چجور انقباضارو نمی‌فهمم خودمم حیرون بودم چرا نمی‌فهمم ماما هی میومد و میرفت منم ورزش میکردم تا اینکه ماما آمد گفت بخواب معاینه کنم ساعت ۱٢شب بود که 3 سانت بود بعد یکساعت به ورود زایشگاه خب ماما گفت که پیشرفتت خوبه که همینطوری ادامه بده...
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۱۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان فسقلی مامان فسقلی ۶ ماهگی
مامان یاشار مامان یاشار ۷ ماهگی
پارت ۳
زایمان طبیعی
نزدیکای ۲۰ ساعت بود بچه تو کیسه آب نبود و من درد میکشیدم کل فامیل آمده بودت بیمارستان از خانواده شوهر گرفته تا خانوادم خودم حتی دوستامون هم آمدن آخه ۲۰ ساعت موندن تو زایشگاه طبیعی نبود دیگ این دفعه کل فامیل پشت در زایشگاه ماما ها رو تهدید میکردن اونا هم کم و بیش ترسیده بودن اما بازم سزارين نمیکردن منو منم از داد بیمارستان رو رو سرم گذاشته بودم از پشت در صدای گریه مامانم و مادرشوهرم و کل فامیل رو می‌شنیدم که التماس میکردن سزارین کنین
ساعت حدود ۱۱ و نیم بود منو بردن تو آب گرم یکم آروم شدم ماما ها از دست خانوادم کلافه شده بودن تو آب گرم بودم که دکتر آمد تا رنگش پریده گفت کخ شیش تا مرد هیکلی پشت درن میخان درو بشکونن سه تاش داداشم بود یکی شوهرم یکی پسر عموم یکی دامادمون خلاصه به من گفت بیا بهشون بگو که خوبی منم چون زیادی درد کشیده بودم گفتم نمیام
دیگ داشت از لرز تمام سیستم بدنم بهم می‌ریخت ساعت ۱۲:۳۰ شد باز منمو معاینه کرد تا همون ۸ سانته چون خیلی ساعت گذشته بود که بچه تو کیسه آب نبود منو با هشت سانت بردن رو تخت زایمان با قیچی بچه و کلی درد بچه رو دنیا آوردن
پارت آخر رو میزارم