۲ پاسخ

یعنی چی مثلا ده دقیقه ی بار می‌گرفته ول میکرده؟

خب خب

سوال های مرتبط

مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد
مامان محمدجواد🦋💙 مامان محمدجواد🦋💙 ۱ ماهگی
خلاصه توهمین روزا چندبار رفتم زایشگاه به دلایل مختلف یه بار تکونش کم حس کردم رفتم یه بار دیگه درد داشتم رفتم هر ۱۵ الی ۲۰دقه یه بار ولی محل نذاشتن ک درد دارم و معاینه شدم گفتن بزوررر ۱سانت و نیم هستی
دیگه خیلی عصابم خورد شده بوددیگه یه آن اس تی دادم و رفتیم خونه درد داشتم ولی نمیدونم چطور خوابم برد دوباره عصر بیدار شدم میگرفت و ول میکرد با همون فاصله زمانی دیگه پیاده روی کردم یکم تا روز موعد زایمان اینایی ک میگم ۳روز پشت سر همه من دیگه ناامید شدم بودم ک بدنیا بیاد صبح روز موعد زایمان با درد رفتم دوشب نخوابیده بودم دردام شده بود ۶ الی ۷ دقه یه بار ولی بهشون میگفتم باور نمیکردم دوباره گفتن ۱سانت و نیمی دیگه رفتم خونه ولی دردام مثل دیروز نبود اصلا قطع نمیشد دیگه تا ظهر رسید به ۳تا۴ دقیقه یه بار تو حین درد ها یکم راه رفتم یکمم ورزش دوش ای گرن هم صبح گرفته بودم هم ظهر یکمی هم اونجا اسکات زدم(حتمااا تو درداااتون اسکات بزنید وورزش کنید خیلییییی موثره)
دیگه از درد نمیتونستم حرف بزنم عصر شوهرم بلند شد دیگه گریم گرفته دیگه خانوادم زنگ ردم گفتن حتما بیا منم بزور آماده شدم رفتیم به خواهرم ک گفتم گفت بیا بریم کلینیک بارداری معاینه کنن تا ببینین چی میشه اگر هم باز نشده بود یکم تحریکی کنن ببینیم چی میشه
رفتیم معاینه کردم در کمال ناباوری گفت ۴ تا۵ سانتی برو ک بیمارستان میگیرتت
دیگه من روحیم برگشت یکم با دردهامم حرف زدم خوشحال شده بودم معجزه بود اصلا برام
حالا چرا بیمارستان نرفتم همون اول چون گفتم تحویل نمیگیرن و باز میگن نه برو تو صبح اومدی ۱سانت بودی بزور واینا
دیگه مستقیم رفتیم بیمارستان گفت ۶ شدی ۷۰ درصد 🥹🥹😍ای مادر
دیگه بستری شدم رفتم اتاق درد

بقیش رو بعد مینویسم خستم شد😂😂
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۳ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
سه روزه طبیعی زایمان کردم
شنبه ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سرویس خونریزی کردم اماده شدم و رفتم بیمارستان دهانه رحمم دوسانت باز شده بود ولی بستری نمیکردن گفتن برو زیر دوش اب گرم و راه برو ساعت ده بیا ساعت ده رفتم هنوز تغییری نکرده بود گفت عصر بیا دیگه امدم خونه و درد داشتم و راه میرفتم ساعتای چهار عصررفتم دهانه رحمم ازدوسانت بع سه سانت باز شده بود ماما گفت میخوای کمکت کنم گفتم اره گفت تو زور بزن بعد دو سانتم اون باز کرد شدم پنج سانت ماما گفت یک ساعت راه برو که بعد بستریت کنم ساعتای شیش عصر بستریم کردن بعد دکتر امد کیسه اب و پاره کرد از اون جا دردام خیلی خیلی زیاد شد دهانه رحمم ب هشت سانت رسید باز ماما گفت بیام کمکت کنم فک کردم مث اون دفعه دردی چیزی نداره تا امد دستشو روی شکمم فشار میداد و اونجا روهم محکم فشار میداد نفسم بند امده بود نتونستم بزارم ادامه بدم. باز خیلی درد داشتم دیگه گفتم دوباره بیاد دیگه فول شدم و باید زور میزدم ساعت هشت و خورده شده بود دیگه زور زدم و ساعت یه ربع به نه بردن منو اتاق زایمان ساعت نه دیگه زایمان کردم
مامان آریا مامان آریا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوم #پارت دو
من از۳۶هفته این کار هایی که گفتم تو پارت قبلی رو انجام میدادم
ده روز بعد رفتم معاینه گفت دهانه رحم ۲سانت بازه و پیاده روی رو داشته باش که دردات خودشون شروع بشه
من بعد از معاینه پیاده روی رو کم کردم چون هوا سرد بود نتونستم برم زیاد کم‌و بیش پیاده روی میکردم و گل مغربی میگذاشتم و منتظر شروع درد ها ولی خبری نشد چون دو سانت باز بود توقع داشتم زودتر از اینا دردم بگیره
چهارشنبه رفتم یه پیاده روی طولانی
بعد از پیاده روی رفتم حمام آب گرم و شب نزدیکی عمیق که دردام شروع بشه
روز بعد که بیدار شدم پنج شنبه صبح
حس کردم واژنم شدید درد میگیره و ول می‌کنه چند دقیقه یکبار
ولی دل و کمرم درد نمی‌کرد
همینجور تا عصر نامنظم می‌گرفت و ول میکرد
منم با تنفس رد میکردم و عصر رفتم دوتا کمپوت آناناس خوردم که باعث تشدید انقباض ها بشه
و آماده شدم رفتم بیرون چندتا وسیله کم داشتم گرفتم و پیاده هم راه رفته باشم دیگه دردی نداشتم رفتم پیاده روی که درد منظم بشه
موقع برگشتن حس کردم دوباره درد میگیره قابل تحمل و ول می‌کنه ساعت ده شب بود نشستم کنار بخاری کمرم گرم باشه
ساعت یازده به ماما پیام دادم و شرایطم گفتم درد می‌گرفت واژنم و پایین تنه و شکمم سفت میشد هر ده دقیقه یه ربع
گفت تو ۱۵دقیقه سه بار دردت گرفت برو بیمارستان
تایم گرفتم یبار سر پنج دقیقه درد میومد ول میکرد یبار ده دقیقه میشد منظم نبود دقیق
از دوازده شب تا سه ۷دقیقه ای می‌گرفت ول میکرد به شوهرم گفتم کمرم با روغن زیتون ماساژ داد یه ربع
سرما خوردگی داشتم خیلی خوابم میومد گفتم بزار یکساعت بخوابم بعد بریم بیمارستان گفت باشه وسایلم آماده گذاشتم
مامان ایلیا مامان ایلیا ۳ ماهگی
زایمان سزارین اورژانسی
پارت اول
من قصدم از اول بارداری زایمان طبیعی بود
۳۹ هفته و ۵ روز بودم.دو دی بود صبح ساعت ده از خواب بیدار شدم دیدم ی چیزی آب و ترشح کشدار خیلی بود ریخته بودم که از شلوار گذشت و به تشک خواب رسیده .چون دفه اولم اینقدر ترشح داشتم.ترسیدم زنگ زدم به شوهرم .گفتم فک کنم کیسه آبم ترکیده.سرکار بود و کارش هم دور.براهمین زنگ زدم اسنپ رفتم بیمارستان.بگم درد نداشتم اصلا.بیمارستان دوتا ماما معاینه ام کردن گفتن ترشح عادی هست ولی میخای سونو بده. سونو دادم تو بیمارستان گفتن همه چی خوبه...رفتم خونه تا شب دیدم دوباره خیس شدم بازم رفتم بیمارستان با شوهرم گفتن عادیه ولی برای من عادی نبود...تااینکه صبح روز سوم دی بیدار شدم دیدم خونریزی دارم ..بچه تکون نمیخوره..به شوهرم گفت بریم بیمارستان.ساعت شش رفتیم بیمارستان...معاینه همه چی خوب بود با ی سانت بار همیشگی. ولی ان اس تی خوب نبود دردهام هم وحشتناک شروه شده بود بطوری که جیغ میزدم گفتن برو سون بده تو بیمارستان...رفتم دادم با حال بد و داغون...دکتر سونو حتی دلش به حال من سوخت هی شوهرمو صدا می‌کرد که پیشم باشه.تو سونو مشخص شد بچه ام تحرک اصلا نداره ولی نبض داره گفت زودتر برو زایشگاه.رفتم زایشگاه گفتن باید بری سزارین اورژانسی...خلاصه رفتم اتاق عمل سوزن کمر رو زدن اصلا دیگه هیچی متوجه نشدم خوابیدم بیدار شدم میگفتم بچه ام کو گفتن توبخشه..بعد ی ساعت ریکاوری...رفتم بخش..بچه ام آوردن...روز بعد دکترم اومد گفت بچه ات مدفوع کرده بود تو شکمت ما معدشو شست و شو دادیم ...و ما خبری نداشتیم یعنی اصلا نگفتن بهم تا روز بعدش...ولی خداروشکر بخیر گذشت و بچه ام پیشمه
مامان موچی مامان موچی ۲ ماهگی
شرح زایمان قسمت سوم: (آخر)
برگشتیم خونه مامانم سوپ گذاشت منم وسط سالن نشستم موقع انقباضا فوت میکردم تو مشتم بینشون هم سعی میکردم ورزش کنم ولی سخت بود. با هر انقباض به بقیه میگفتم ساعتشو می نوشتن ساعت 6/30 شد پنج دقیقه یبار گفتم بریم. تا برسیم بیمارستان شده بود دو سه دقیقه یبار.
توی زایشگاه معاینه کردن گفتن هشت سانت شدی . روی یه تخت خوابیدم نوار قلب بچه رو بگیرن. چند دقیقه که گذشت حس فشار بهم دست داده بود گفتم تو رو خدا منو ببرین اتاق زایمان نکنه بچه اینجا به دنیا بیاد . گفتن بازم صبر کن بچه بیاد پایین تر و یکم شکممو فشار دادن. بعد حس فشار شدید شد گفتم من حس زور زدن دارم میخوام برم دستشویی گفتن الان وقتشه بریم اتاق زایمان برو دستشویی بیا. منم تندی رفتم دستشویی و رفتم اتاق زایمان لباس تنم کردن خوابیدم رو تخت چند دقیقه طول کشید دکترم بیاد تو همون فاصله ناخواسته یکی دوتا زور به شکمم دادم گفتن سعی کن بجاش فوت کنی. دکتر اومد بدنمو ضدعفونی کردن گفتن روناتو بگیر موقع درد زور بزن نفسمچ حبس کردم بعد دوتا زور پسرم 7/20 دقیقه صبح به دنیا اومد🥹 گذاشتنش رو سینه م منم قربون صدقش رفتم.
اینم بگم دوستای قشنگم .. روز زایمانم برام یکی از شیرین ترین روزاست اصلا به ترسناکی که بقیه میگفتن نبود الانم هرکیو میبینم داره میره زایشگاه دلم واسه اون روز تنگ میشه واقعا. ❤
مامان فسقلی جان😍 مامان فسقلی جان😍 ۳ ماهگی
🧸♦️زایمان طبیعی♦️🧸پارت ۱
من دیروز ساعت ۴صبح بود حس کردم زیرشکمم دردمیکنه رفتم سرویس دیدم یکمی ترشح قهوه ای دارم، انقباض هم داشتم ولی هربیست دقیقه یه بار بود تقریبامنم گفتم دردارو تحمل میکنم تانزدیک تر بشن انقباضا،صبح که شد شوهرمو صدازدم دردامم داشت نزدیک میشد وهر۱۰دقیقه یه بار بود که رفتم دوش گرفتم ویکمی صبحونه خوردم که بریم بیمارستان تومسیر هم دردام دیگه۵دقیقه یه باربود
رفتم بیمارستان و ان اس تی گرفتن ومعاینه کردن
درد داشتم ولی هنوزهمون دو سانت بودم که زنگ زدن به دکتر ودکترم گفت بستری نکنید بره خونه تا بیشتر باز بشه وبعدبیاد من واقعا نمیتونستم تو اون شرایط چیکارکنم چون دردام زیاد بود ولی تصمیم گرفتم برم خونه تا کمتر خسته بشم وقتی خونه ولی دردا دیگه هر دو دقیقه یه بار بود و وحشتناک میگرفت واسه دکترم زنگ زدم گفت بیا مطب خودم معاینت کنم ساعت دو ونیم بودکه دکتر تومطب معاینه کرد و گفت نزدیک چهارسانتی وبرو بستری شو،به ماماهمراهم که خودش بهم معرفی کرده بود هم زنگ زد گفت زود خودشو برسونه بیمارستان.