شرح زایمان قسمت سوم: (آخر)
برگشتیم خونه مامانم سوپ گذاشت منم وسط سالن نشستم موقع انقباضا فوت میکردم تو مشتم بینشون هم سعی میکردم ورزش کنم ولی سخت بود. با هر انقباض به بقیه میگفتم ساعتشو می نوشتن ساعت 6/30 شد پنج دقیقه یبار گفتم بریم. تا برسیم بیمارستان شده بود دو سه دقیقه یبار.
توی زایشگاه معاینه کردن گفتن هشت سانت شدی . روی یه تخت خوابیدم نوار قلب بچه رو بگیرن. چند دقیقه که گذشت حس فشار بهم دست داده بود گفتم تو رو خدا منو ببرین اتاق زایمان نکنه بچه اینجا به دنیا بیاد . گفتن بازم صبر کن بچه بیاد پایین تر و یکم شکممو فشار دادن. بعد حس فشار شدید شد گفتم من حس زور زدن دارم میخوام برم دستشویی گفتن الان وقتشه بریم اتاق زایمان برو دستشویی بیا. منم تندی رفتم دستشویی و رفتم اتاق زایمان لباس تنم کردن خوابیدم رو تخت چند دقیقه طول کشید دکترم بیاد تو همون فاصله ناخواسته یکی دوتا زور به شکمم دادم گفتن سعی کن بجاش فوت کنی. دکتر اومد بدنمو ضدعفونی کردن گفتن روناتو بگیر موقع درد زور بزن نفسمچ حبس کردم بعد دوتا زور پسرم 7/20 دقیقه صبح به دنیا اومد🥹 گذاشتنش رو سینه م منم قربون صدقش رفتم.
اینم بگم دوستای قشنگم .. روز زایمانم برام یکی از شیرین ترین روزاست اصلا به ترسناکی که بقیه میگفتن نبود الانم هرکیو میبینم داره میره زایشگاه دلم واسه اون روز تنگ میشه واقعا. ❤

۲۴ پاسخ

خداروشکر ک خاطرع خوب داری من خیلی اذیت شدم دو هفته موندع بودب زایمان کیسع ابم پاره شد با سوزن فشار و 16ساعت زجر کشیدن خداروشکر بچم سالم ب دنیا اومد و اگ خواستم بچه دوم بیارم قطعا سزارین میکنم

مبارک باشه عزیزم
زایمان با امپول فشار سخته ولی اگر به وقتش ادم دردش بگیره اصلا سخت نیست

من قبل از خوندن خدایش ی ترسی داشتم چون دیروز یجا خوندم خانوما خیلی اذیت شده بودن خیلی ترسیدم استرس وحشتناک اومد سراغما ک همسرم گفت باید این برنامه پاک کنی
اما اینجا دیدم شما خداروشکر زایمانت خوب پیش رفته ان‌شاءالله برای همه همینطور باشه
اما من ک دوقلو هستم دوست دارم بازم طبیعی باشه اما دکترم میگه احتمال زیاد سزارین باشی خطرناکه هم برا خودت هم نی‌نی ها از سزارین بیشتر میترسم 🥲
بنظرم ورزش و ماما هم راه گرفتن عالی هست

مبارک باشه عزیزم

چقدر خوب بود پاقدمش پرازخیربرکت باشه عزیزم منم زایمان اولیم انقباض چجوریه من چون نمیدونم اصلا دارم یانه

مبارک باشه عزیزم، چه خوب بوده تجربه زایمانت😍در مورد ورزش های بارداریت بگو، چکارایی کردی که دردات خودشون شروع شدن ، من پسرمو ۴۱ هفته بدون هییییچ انقباضی رفتم بیمارستان امپول فشار زدن، دلم نمیخاد دوباره اونجوری بشه، دوست دارم دردام خودش شروع بشن

به به چه زایمان خوبی داشتی خدارو شکر چقدر خوب مدیریت کردی 👍قدم نو رسیده مبارک

خداروشکر که بهترین زایمانو تجربه کردی و بیشترش به خودت برمیگرده که حس خوب دادی
واقعا عالی بود عزیزم حالمو خوب کردی
مبارکت باشه🥰🥰

چه عالی عزیزم
قدمش پر خیر و برکت
من تاريخم 10 اسفنده ولی بهم میگن زودتر برو بستری شو و آمپول فشار بزن
به نظرت مشکلی نیست که صبر کنم تا تاريخ انتی؟
آخه درد ندارم

خدا رو شکر که براتون روز شیرینی بوده😍 بخیه نخوردین؟

مرسی عزیزم از اینکه تجربتو انقدر شیرین در میون گذاشتی
دعا کن منم یه زایمان راحت و شیرین داشته باشم

بچه اولتون بود ؟

چند کیلو بود بچه موقع تولد؟ و چند هفته زایمان کردی

ای جانم عزیزم بسلامتی خدا گل پسرتو برات حفظ کنه

یه سوال رو تخت زایمان احساس انقباض داشتی زور میزدی بعدش انقباض نداشتی فوت میکردی ؟

چه آسون و راحت
دست راستت تو سر ما خواهر 😂

به سلامتی گلم قدم دار باشع براتون میگم آناناس خوبه واسه شروع انقباض ؟

وای ماشالا زایمانت عالی بوده
بعضیا خیلی درد میکشن

بسلامتی عزیزم
خداروشکر زایمانت راحت بود

بخیه خوردی؟

قبول دارم وقتی خوب نگاه کنی خوب میشی
حداروشکر مبااارکت باشه😍😍
ان شالله قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون

هر چی جا انداختم ازم بپرسین

مبارک باشه
بخیه خوردی؟

خداروشکر عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
فکر میکردم با اپیدورال همین هم حس نمی‌کنیم وگرنه تجربه من رو بخواین اپیدورال نمی‌کردم . ماما اومد یکم ورزش کردم و یک صندلی بود برعکس نشستم روش که احساس کردم بچه خیلی داره فشار میاره جیغ زدم گفتم داره میااد ماما هم دکترم رو صدا زد با یک ماما دیگه اومدن و سریع رفتم روی تخت و دیگه موقع انقباض ماما همراهم می‌گفت نفس عمیق بکش جیغ نزن به حرفش گوش دادم یکی دوتا انقباض رد کردم و دیگه بعدش خیلی فشار زیاد بود جیغ زدم و گفتم بچه داره میاد دکترم می‌گفت بزار بیاد خوبه ادامه بده دیگه گفتن ی زور محکم بزن یکی دوتا زور محکم زدم و دکتر گفت فوت کن فوت میکردم و دیگه زور نمیزدم دیگه بچم به دنیا اومد.
تجربه من اینکه اگه برگردم عقب اپیدورال نمیکردم
اینکه دردامو خونه کشیدم خوب بود که هی معاینه نکردن ولی از خونه تا بیمارستان خیلی استرس کشیدم که بچم به دنیا نیاد وسط راه چون صبح روز زایمانم به دکترم زنگ زدم گفت بیا بیمارستان ولی من رفتم بیمارستان نزدیک خونمون و اینجا معاینه کردن گفتن چهار سانتی و اگه بری وسط راه ممکنه زایمان کنی ولی من نمی‌خواستم اون بیمارستان زایمان کنم با استرس و ترس رفتم تا بیمارستان
سوالی داشتید بپرسید
مامان هایلین💛لیا مامان هایلین💛لیا روزهای ابتدایی تولد
رفتم سریع ب شوهرم گفتم خون ازم اومده و درد زایمانه شوهرمم گفت خودتو حاظر کن بریم چون بچه کوچیک داشتم و بدون خودم هیچی نمیخوره و نمیخوابه گفتم دردام و خونه تحمل میکنم شد ۴ زنگ زدم مادرم و پدرم اومدن دنبالم منو بردن زایشگاه دردام دیگ خیلی زیاد شدن
بیمارستان پنج دقیقه با خونه مون فاصله داره تو بیمارستان دو بار نشستم زمین داد میزدم و گریه میکردم از شدت درد رفتم تو زایشگاه دم در همش گریه‌میکردم خیلی همراه اونجا بودن گریه میکردم دلشون برام میسوخت رفتم تو گفتم درد دارم گفتن سریع برو رو تخت معاینت کنیم رفتم همش گفتم چند سانتم میگفتن مگ متخصصی همش میگفتم توروخدا زیادم مونده همش میگفتن حرف نزن خانم تو خونه دستشویی داشتم خدا رحم کرد دستشویی نرفتم هی رفتم زایشگاه سریع شرمنده دستشویی کردم رو میز گفتن فول شدی رفتم اتاق زایمان با چند تا زور بدنیا اومد سریع بچم دستشویی کرد خدا رحم کرد ک بدنیا اومد
اینو بگم ک بخیه هام خیلی اذیتم کردن اصلا بی حسی نشدم
بمونه به یادگار
به وقت ۳۷ هفته و ۴ روز


۴۰۴/۱/۱۶
مامان زینب نازم 🌸 مامان زینب نازم 🌸 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم؛

تا حدود ساعت ۸ صبح روی توپ و ایستاده حرکات رو انجام میدادم و بعد گفتن روی تخت دراز بکشم تا معاینه بشم، فکر کنم حدود ۷-۸ سانت بودم
از ماماهمراهم پرسیدم تا کی زایمان میکنم گفت خوب داری پیش میری و نهایت تا ساعت ۱۰ فول میشی
بقیه درد ها رو روی تخت میگذروندم، دیگه تقریبا به ۳ دقیقه یکبار رسیده بود
همون موقع که بستری شدم به دکتر متخصصم هم زنگ زدن اطلاع دادن، ایشون هم وقتی اومد معاینه کرد ۹ سانت بودم
حدود ساعت ۹ ماماهمراهم گفت موهای بچه مشخصه و فول شدم
بعد منتقلم کردن به یه اتاق دیگه و تختی که مخصوص زایمان بود
(این قسمت داستان خیلی بد بود چون احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه بچه بیاد بیرون و فاصله بین این دو تا سالن من رو با پای خودم بردن نه ویلچری نه تخت چرخداری 🤦‍♀️
روی اون تخت که دراز کشیدم بهم گفتن موقع زور زدن باید پاهام رو جمع کنم و چونه م رو تو سینه م فشار بدم
با ۳-۴ تا زور بالاخره بچه بدنیا اومد 😍 عامل زایمانم که بچه رو گرفت دکتر متخصصم بود و خودش بخیه هام رو زد،
کمتر از ۵ دقیقه بعد از بدنیا اومدن بچه بخیه زدن رو شروع کرد که پرسیدم مگه جفت اومد؟ که گفتن بله خارج شده
برای بخیه زدن چند تا آمپول بی حسی اطراف پرینه زدن ولی بازم درد داشت
در کل اگه هزار بار هم به عقب برگردم بازم زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
مامان یزدان🤰 مامان یزدان🤰 ۱ ماهگی
مامان سرور مامان سرور ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم بیمارستان معاینه کردن فرستادن بخش زایمان منم خیلی می ترسیدم گریه میکردم میگفتن چیشدع گفتم می ترسم گفت اینجوری کنی بیشتر اذیت میشی نترس دیدن درد ندارم آمپول زدن بهم کم کم دردام شروع شد
تا ۳ سانت ک باز شدم گفتن پاشو ورزش کن ورزش کردم یدفع دردام بیشتر شد رفتم رو تخت نگا کردن گفت ۸ سانت شدی بلاخره جمع شدن رو سرم 😣 ک فشار زور بدم بچه بیاد درد منم هیه می گرفت دوباره ول میکرد موقع درد می گرفت تمام زورم میدادم بیاد نمی‌آمد بدنم لرزه افتاد بهم آبمیوه میدادن میگفتن فشار بده بلخرع ب زور زحمت بدنیا آمد یه نفس راحت کشیدم ک دردم مثلا تموم شد
آمدن بخیه اینا کردن گفت تموم شد منم چشام بستم گفتم آروم شم یکم دوباره آمدن نگا کردن گفت خونریزی داری دوتا پرستار افتاد ب جون شکمم فشار میدادن ب شکمم بد گفت آروم معاینه میکنم گفتم درد دارم گفت می فهمم ولی ببینم خونریزی داری یا ن منم گذاشتم معاینه کنه موقع معاینه کردن یدفعه تمام دستشو برد داخل رحمم😭😭😭😭 وحشت بود خیلی درد آور بود دستشو در آورد خونه های لخته تو دستش بود گفت زود آماده کنید ببریم اتاق عمل 😢
مامان مهوا🩷 مامان مهوا🩷 ۲ ماهگی
چهارشنبه صب ساعت ۵ دل دردام شروع شد
هی میگرفت ول میکرد هر چی سعی کردم بخوابم دیدم نمیتونم
هم میترسیدم برم بیمارستان هم اینکه ماما همراهم گفته بود هر موقع دردت شدید شد برو تو خونه درد بکشی بهتره
دیگه ساعت ۷ بود دیدم نمیتونم تحمل کنم شوهرمو بیدار کردم زنگ زدم به مامانم اماده شه بریم بیمارستان
۴۵ دقیقه راهمونه تا همدان
وقتی رسیدم معاینه کردن گفتن یه سانتی ولی خیلی درد داشتم
گفتن برو ساعت ۲ بیا
منم رفتم خونه پیاده روی کردم و حموم کردم ساعت ۲ونیم ناهار خوردم ۳ رفتم گفتن ۲ سانتی بستریم کردن
بعدش رفتم اتاق زایمان مامانم پیشم بود ولی بیرونش کردن
بعدش شوهرمو گزاشتن اومد پیشم
کمرمو ماساژ داد کمکم کرد یکم دوبار معاینه ام کردن
بعدش ان اس اتی خیلی انقباظات قوی نشون میداد و درد منم خیلی شدید بود شوهرمو بیرون کردن گفتن کیسه ابتو پاره کنیم زود پیشرفت کنه دهانه رحمت
وقتی پاره کردن یکم پرستارا و دکترا بهم مشکوک نگا کردن یه چیزایی هم گفتن من نفهمیدم
بعدش اوردن سوند و سرم و امپول زدن ازم یه سری سوال پرسیدن و بعدش دیدم ویلچر میارن منم چون تجربه زایمان نداشتم نمیدونستم چی به چیه که فکر میکردم دارن برا طبیعی اماده ام میکنن دیگه
یهو وقتی ویلچر اوردن یکی از پرستارا گفت بچت مدفوع کرده داریم میبریمت اتاق عمل وقتی شنیدم مردم از استرس فقط گفتم به همراهام بگین
موقع رفتن به اتاق عمل همراهامو راه دادن تو منم که فقط گریه میکردم از استرس
وقتی رفتم اتاق عمل کلی پرستارو دکتر تو اتاق عمل بودن
تو عرض ۵ دقیقه بچه رو اوردن بیرون
تایپک بعد میزارم بقیه رو
مامان رادین و آیدین مامان رادین و آیدین ۳ ماهگی
پارت ۲
فاصله دردا خیلی زود شد زیر ۵ دقیقه و نیم ساعت بعد معاینه کرد گفت همون ۲ سانتی و منم ترسیدم که میخواد طولانی بشه تعویض شیفت انجام شد و مامای دیگه اومد و گفت پاشو پاهاتون بکوب زمین وقتی دردا میاد وقتی درد نداری قر کمر بده نیم ساعت اینطوری انجام دادم و حالم بد بود و خدا خدا میکردم ۴ سانت بشم و از قبل گفتم که اپیدورال یا اسپاینال میخوام وقتی دردام فاصله ش شد ۲ دقیقه اومد صدای قلب و گوش داد و معاینه کرد گفت آفرین مامان شدی ۵ سانت گفت سجده بخواب رو تخت و کمر تو بچرخون و گفتم بی حسی گفت ست وسایل و ندارن خیلی حالم بد شد گفت گاز میخوای گفتم آره حتما میخوام و متخصص بیهوشی اومد و از عوارض گاز و طرز استفاده گفت و فشار گرفت و رفت وقتی اولین بار استفاده کردم از گاز دوباره معاینه شدم گفت ۷ سانت شدی یه ربع بعد دیدم داره حس زور زدن دارم گفتم داره بچه میاد گفت الان معاینه کردم گفتم بخدا داره میاد اومد معاینه کرد گفت فول شدی داره میاد چن تا زور زدم گفت پاشو بریم اتاق زایمان تا راه برم برسم بند ناف اومد جلو ۲۰ دقیقه ای زور دادم تا اون بره کنار ۱۰ دقیقه زور دادم تا به دنیا بیاد البته هر چقدر گفتم برش بده نداد تا اینکه خود بچه فشار اومد و اومد بیرون