۱۰ پاسخ

واااای یا ابلفض چقد بد بوده زایمانت😣 خداروشکر که الان نی نی صحیح وسالم کنارته😍🥰

الهی بمیرم برات چقدر درد کشیدی 😢اگه سزارین میشدی انقدر درد نمیکشیدی

یا خدا چقدر طبیعی سخته

منم طبیعی ام خدا خیلی میترسم

ولی خلاصه ساعت پنج دیگه خودم راه میرفتم بدون درد
روز بعدش تاالان بخیه هام اذبتم کردن ولی در کل قابل تحمل درد بعدش

نزدیک به ده بار این روند تکرار شد

هی دستشونو میبردن تو میگفتن بچه کوچک یع زور بزنی کافیه ساعت ۳ دخملم باآخرین زوری که زدم اومد برشو متوجه نشدم


ولی جفت ازم خارج کردن متوجه شدم

بخیه هامم با وجود سع آمپول بی حسی بازم با داد جیغ متوجه میشدم خیلیییی سخت بووود واسم گاز بی حسی هم وصل کردن ولی بازم من تااونحد بی حس نشدم همش هشیار بودم

بلندم کرد منو برد حموم سرشون داد زد چرا زود تر خبر ندادین
دوباره منو آورد روتخت تاکید میکرد فقططط نفس عمیق

پشتمو ماساژ داد خیلی خوب بود دردام که دوباره میومد میگفت زور بزن انگار ک الان دسشویی هستی زور اونجوری دردام میخوابید باید نفس میگرفتم

اخرین باری که معاین کردن جیغغغ زدم گفت اخه تو که واژینیسموسی چرااومدی واسه طبیعی


بعد ماما م ساعت نزدیک ۲ اومد من ۷ سانت شده بودم😣

خلاصه شش هفت بار با فاصله معاینه شدم هر بار خیلی بدتر از قبل خیلییی سخت بود
نزدیک های ساعت یک دیگه کنترلمو از دست دادم فقط فریاد میزدم ماما همراهمو بیارین اونام میگفتن زوده چون خودمو سفت کرده بودم موقع معابنه نفهمیده بودن باز شدم چهار سانتو رد کردم باید ماما مو بیارن میگفتن زوده منم داشتم میمردم

به ۱۲ رسید درد ها خیلی خیلی شدید میشد اومدن دوباره واسه معاینه با دانشجو وقتی درد داشتم معاینه میکردن منم داددددد میزدم نگو و نپرس یعنی معاینه خودش یه زایمانه از بس سخت بود

سوال های مرتبط

مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ روزهای ابتدایی تولد
وقتی گفتن ۴و۵ سانت خیلی تعجب کردم چون خیلی ناامید بودم میگفتم الان بهم میگه دوسانت تا سه سانتی اما خداروشکر پیشرفتم خیلی خوب بود و ماما بهم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی چکار کردی و منم گفتم این کارا گفت کلاس آمادگی زایمان رفته بودی گفتم آره و از اونجا یاد گرفتم اینارو بعدش منو بستری کرد و گفت حسابی پیش بقیه ماماها تعریفت رو کردم و هوات رو دارن منم خوشحال از اینکه نصف راه رو اومدم و بستری شدم و رفتم داخل و لباس پوشیدم بهم سرم وصل کردن با ان اس تی و رفتن ساعت دقیق جلوم بود دیدم ساعت ۶ ربع کم بود با خودم گفتم تا ۷ و نیم زایمان کردم تموم شده با این فکر انرژی گرفتم دردام رو بازم با تکنیک تنفس رد میکردم دردام منظم نبود فاصلشون زیاد بود اما شدتشون هی بیشتر میشد ساعت ۶ و نیم اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفتت خوب بوده اما هرچی پرسیدم که چند سانتم جوابی نشنیدم و گفت پیشرفت خیلی خوبی داشتی دخترم منم خوشحال بودم دیگه کم کم دردام بیشتر میشد و رفته بودم تو فاز فعال زایمان و همراه با دردام میلرزیدم و بعضی وقتا صدام در میومد اما سعی میکردم با تنفس کنترل کنم دردام و و واقعا این تنفس خیلی بهم کمک کرد دوباره ماما اومد و بهش گفتم بهم بی دردی بده اما گفت نمیتونن بدن چون به زایمان نزدیکم و ممکنه برای بچه خطرناک باشه دوباره بهشون گفتم یه چیزی بدین بتونم تحمل کنم درد رو ماما بهم گفت صبر کن عزیزم ببینم میتونم کاری کنم بهتر بشی روی دستمال کاغذی یه چیزی ریخت آورد گفت وقتی دردت گرفت نفس عمیق بکش و فوت کن بیرون و اونم واقعا خیلی حالمرو بهتر کرد و بوی خوبی میداد .....
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی ۲
از هفته ۳۶ معاینه شدم که بسته بود تا هفته ۳۹ و ۵ روز شده بودم ۲ سانت درد کاذب خییییلی داشتم اما منظم نمیشدن که دیگه دکترم برگه بستری داد و ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۱۰ شب بستری شدم،درخواست پمپ درد داشتم که ماما گفت بعد اینکه ۵ سانت بشی میدیم بهت ، ساعت ۱۲ شب یک چهارم قرص گذاشتن زیر زبونم ، حالم خوب بود اصلا درد نداشتم حدودا بعد یه ساعت دردام شروع شدن که کم کم می‌فهمیدم درد زایمان یعنی چی ،هی دردام بیشتر میشدن و فاصله شون کمتر میشد اما با تنفس شکمی اینا تحمل میکردم اسکات میرفتم لگنمو میچرخوندم
اومدم نشستم رو صندلی که یهو یه صدای تق اومد و آب گرم ازم سرازیر شد که کیسه آبم بود دیگه بعد اون واقعا دردا خیلی بدتر شدن و حتی تنفس شکمی هم جواب نمیداد خیلی هم حس زور داشتم شدید ماما اومد معاینه کرد گفت ۳ سانتی منم گفتم یا خدا ۳ سانت این همه درد داره بعدش قراره چیا بیاد سرم
رفتم نشستم رو توالت فرنگی و مامانم و همسرم آب داغ میگرفتن رو کمرم یکم دردام کمتر میشد و خیلی جیغ میزدم