۲ پاسخ

خوب شما هی گفتی بچه حساس شده ترسیده تکرار نکنید بچه رو استرس بهش وارد نکنید حتما درست میشه چون بچه استرس رو از مادر جذب میکنه عزیزدلم

وای همشون همینن
خیلی حرف میبرن یعنی نشد من چیزی بگم نکن بکن آخرش دعوا نشه

سوال های مرتبط

مامان دو پسر مامان دو پسر ۵ سالگی
خانما من این علایم و میگم شما بگین بچم بیش فعاله یعنی...یعنی باید ببرمش دکتر....آخه چند وقت پیش یکی گفت بچت بیش فعالی


خیلی شلوغه ..خیل اذیت و شیطونی می‌کنه .. دوست داره همش شبکه پویا نگاه کنه... با گوشی بازی می‌کنه... بعضی شعرا رو یاد میگیره بعضی ها رو نه.. خیلی شعر بلد نیست یعنی
..بنظرم زیاد تمرکز ندارع...‌البته خانه سازی داره میشینه بازی می‌کنه... بعضی وقتا کمکم میده ..مثلا میگم سفره ببر یا اسباب بازیات جمع کن بریز اونجا... یا اون وسیله رو بیار ..بیشتر وقتا انجام میده
داداششو میزنه ولی دوسش داره مثلا وقتی خوابه می‌ره بوسش می‌کنه
تو بازی کردناشون دعواشون میشه
دوست داره خودش تخم مرغ درست کنه... البته یعنی تخم مرغ رو بشکونه تو یه ظرفی...
بنظرم مهربونه..وسایلاش ب دیگران میده.. دوست داره همش بازی کنه..جایی میریم یکجا نمیشینه همش در حال جنب و جوشه..
گریه می‌کنه سر هر چیزی .. زود عصبی میشه منو میزنه..نمی‌دونم چیکار کنم ک عصبی نشه...
زیاد هم حرف میزنه..سوال می‌پرسه... وسط حرف منو باش میپره...
اگر چیز دیگری یادم اومد پایین می‌نویسم
لطفاً کسی می‌دونه کمکم کنه
مامان دو سید کوچولو💖 مامان دو سید کوچولو💖 ۵ سالگی
💥حـــــــــتــــــمـــــا بـــــخـــونــــش👇

سلام مامانی.شاید اگه یه روز نوشتن یاد بگیرم برات بنویسم که چرا اون روزی که خونه ی آقاجونینا بودیم و من داشتم با مهراد بازی میکردم یه دفعه گفتی پاشو لباس بپوش بریم من جیغ کشیدم😩

اولش که جیغ نکشیدم،اولش گفتم نـــه،بعد که تو اصرار کردی جیغ کشیدم

آخه من فقط بلدم ناراحتیامو اینجوری بروز بدم🙁
⚡️بلد نیستم چجوری دربارشون حرف بزنم

اصن بریم خونه که چی بشه،اونجا که کسی بامن بازی نمیکنه ،فقط یه عالمه اسباب بازی به دردنخور هست😏

⚡️بلد نیستم بگم من عاشق اینم که تو لحظه زندگی کنم و مثل تو به این فکر نمی‌کنم که اگه دیر برسیم خونه و شب دیر بخوابیم مهدکودک فردام دیر میشه

⚡️بلد نیستم مثل تو به آینده و همه چیز فکر کنم چون من از اینکه یه دفعه ای همه چی عوض بشه نگران میشم و بدم میاد

همه چی از نظر من یعنی همبازیم،بازیم،خوشحالیم،جایی که هستم

وای گفتم مهد کودک مامانی،وقتی موقع آماده شدن و کفش پوشیدن همش بهم میگی زود باش،دیر شد یه چیزی تو دلم میچرخه،میترسم😥

من بلد نیستم چجوری باهات ارتباط برقرار کنم،میدونم باید به حرفت گوش بدم ولی یه وقتایی یادم میره یه وقتایی نمیدونم کدوم کار درسته،کدوم غلطه وقتی سرم داد میزنی حتی نمیدونم بخاطر کدوم کارم دعوا شدم،آخه من فقط دلم میخواست امتحان کنم،بازی کنم🤦‍♀
مگه بازی کردن کار بدیه؟؟

اصلا دلم نمیخواد بچه ی بدی باشم و ناراحتت کنم
ولی شبا وقتی میرم تو رختخوابم همش به این فکر میکنم که چقدر بچه ی بدیم،چقدر همیشه خرابکارم،کاش من و مثل آجی کوچولوم دوست داشتی🥺


ادامه در کامنت....