سلاام
ساعت ۴ صبح پنج شنبه رفتم بیمارستان بستری شدم معاینه شدم حدودا ۳ سانت بود آمپول فشار زدن بهم بچه خیلییی بالا بود سرش (سفالیک بود)گفتن یکم طولانی میشه زایمان
کم کم دردام شروع شد ورزش میکردم تو جکوزی رفتم ولی همچنان آقا رایان سرش نیومد تو لگن
کیسه آب پاره کردن ۷ سانت که شدم واقعا دیگه کریم دراومده‌بود اپیدورال تزریق کردن دو ساعت هیچی متوجه نشدم واقعااا اپیدورال عالی بود و بالاخره ساعت ۲ من زایمان کردم
اما چشمتون روز بد نبینه
زایمان خوبی بود درد داره اما تا اینجا خوب بود تا
زمانی که جفت میخواستن در بیارن 😭😭اپیدورال دو ساعته بود و از بین رفته بود و متاسفانه یه قسمت جفت چسبیده بود به رحمم و وقتی گرفتن خونریزیم بند نیومد وحشتناااااک بود اصلاا قابل توصیف نیست انقدر بد بود
شوهرم هم بود که حالش بد شد بردنش بیرون😅😅
هرکاری میکردن بند نمیومد و یه لحظه دیدم نزدیک ۱۰ نفر بالاسر من
امپول سرم همه چی دارن بهم میزنن همه استرس دارن و من که دارم فقط جیغ میکشم

۴ پاسخ

سلام عزیزم
مبارکه خداروشکر که همه چی ختم بخیر شد
ایشالا همیشه صحیح و سلامت باششه پسر جان

سلام . عزیزم قدم نو رسیده مبارک انشاالله به خوشی در کنار هم
خداروشکر که بخیر گذشته و صحیح و سالم این مرحله رو هم طی کردید
برای ما هم دعا کنید که تا اخر برسونیم

وای من عین چی از زایمان چه طبیعی چه سزارین میترسم این پیام هاروهم که میخونم دیگه کلا پشیمون میشم میگم کاش میشد نگهش دارم تو دلم 🥴😂

عزیزم خیلی مبارکه
چقدر بد شد اخرش 😢عیبی نداره به نی نیت که پیشته فکر کن یادت میره

سوال های مرتبط

مامان یاشار مامان یاشار ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
کسایی که میخان طبیعی بیارن نخونن🙂
پارت ۱
شب جمعه بود ۱۵ تیر ساعت ۱۰ رفتم پیاده روی تا ۱۲ امدم خونه یه حسی بهم میگفت تا فردا دردام شروع میشه تمام کارام رو کردم ساعت یک بود نشستم رو توپ جیم بال یکم ورزش کردم یهو کیسه آبم پاره شد زنگ زدم با زایشگاه گفتن پد بزار اگر یک ساعت بعد خیس شد بیا منم گذاشتمو همچنان خیس شد ساعت حدود دو ونیم بود رفتم زایشگاه بدون هیچ دردی چون کیسه آبم پاره شده بود با یک سانت بستریم کردن خیلی اصرار کردم که سوزن فشار بهم بزنن اما میگفتن سوزن فشار رو فقط روزا میزنن بهم آنتی بیوتیک وصل کردن گفتن وقتی کیسه آب پاره شد باشه تا دو ساعت بعد دردا شروع میشه صبح شد ساعت حدودا نه من تا اون موقعه یه درداری خفیف پریودی داشتم اما همون یک سانت بودم دکتر آمد بهم آمپول فشار زدن کم کم دردارم شدید شد خانوادم چون از شب رفته بودم تو زایشگاه در زایشگاه رو ول نمیکردن از طرفی خیلی نگران بودن منم تا ساعت ۱۲ ظهر دیگ تحمل دردام رو نداشتم و بلند بلند داد میزدم اما بلند میشدم ورزش میکردم راه میرفتم اینقدر دردام شدید شد که تحملش سخت بود بهم یه آمپولی زدن که دیگ من تو حال خودم نبودم و لرز شدید گرفته بودم تا ساعت ۷ شب درد کشیدم اما به زور ۲ سانت شده بودم
خانوادم هی میومدن دکترا رو تحدید میکردن که سزاریننش کنین اگر بلایی سرش آمد اینجا رو رو سرتون خراب میکنیم و ........
بقیش پارت دو میزارم
مامان نِلین🌼 مامان نِلین🌼 روزهای ابتدایی تولد
❌تجریه زایمان من
اقا من اول انتخابم سزارین بود ولی خب حالا قسمت بود یا چی هیچ دکتری قبول نکرد که سزارینم کنه
منم تو ماه ۹ تصمیم گرفتم طبیعی بیارم از ۳۴ هفته پیاده روی کردم ورزش کردم تا۳۷ هغته معاینه تحریکی شدم ۱ سانت باز شدم ۳۸ هغته ازمایش دفع پروتیین دادم و مثبت شد چون فندم داشتم بهم ختم بارداری دادن و ۹ شب بستری شدم بهم یه سوند زدن که سرش یه چیز توپی داشت گذاشتن تو رحمم که با اون انقاباضتم شرو شد ساعت ۲ شب شدم ۱ و نیم سانت و اون‌سوندم در اومد
اقا دیگ درد نداشتم تا ۵ و‌نیم صب اومدن کیسه ابمو پاره کردن بعدش امپول فشار زدن و‌ من دردام شرو شد هعی میگرف ول میکرد اولش قابل تحمل بود اقا ۱۰ صب شدم ۵ سانت با درد شدیییدددد با هزار تا معاینه و بدبختی
چونکه اصلا بچه پایین نیومده بود بالا بود و سرشم تو لگن نبود حتی
هرچی میگفتم دارم میمیرم باور نمیکردن فک‌ میکردن الکی میگم داشتم درد الکی میکشیدم بچه هیچ‌پیشرفتی نمیکرد
ادامه‌ تاپیک‌بعد...
مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
مامان امیرمهدی مامان امیرمهدی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۱
ساعتای ۱ ظهر بود حس کردم حالم خوب نیس ماه درد رو تجربه نکرده بودم و اون روز دردهایی توی کمرم حس میکردم اما منظم نبود ساعت یک شروع شد تا ساعت ۳ اما قابل تحمل بود
ساعت ۳ونیم خواستیم بریم بیمارستان شک کردم که شاید دردم از بین رفته وقتش نباشه به هرحال رفتیم و تا ساعت ۸ پیاده روی کردم نزدیک بیمارستان دردام شروع شده بود و فاصله هاش کم میشد بیمارستان معاینه شدم دهانه رحم یک سانت ونیم بود قرار شد یه آبمیوه شیرین بخورم و برم ان اس تی
از بیمارستان اومدم بیرون تا ساعت ۱۰ونیم راه رفتیم و برگشتم بیمارستان شده بودم ۳ سانت درد که میگرفت فقط دعا دعا میکردم زود تموم شه اون چند ثانیه
ان اس تی انقباض نشون داد و بستری شدم
گفتن ماماهمراه میخوای بگیری الانم میتونی اولش میخواستم بگیرم اما فهمیدم تا ۴ سانت نشم نمیذارن بیاد و چهارسانت بشم میتونم اپیدورال استفاده کنم ترجیح دادم اپیدورال استفاده کنم که بنظرم بهترین تصمیم بود
گفتن تا ساعت ۶ صبح زایمان میکنی منم همش چشمم به ساعت بود و چند نفر تو همون زمان زایمان کردن و همش فکرمیکردم منم الان راحت میشم
زمانی که نوارقلب وصل بود نمیشد تکون بخورم اما وقتی جدا میکردن یکم راه میرفتم ساعت ۵ صبح شدم ۴ سانت و به شدت درد داشتم خیلی نفس گیر فکرمیکردم این درد دیگه آخرشه اپیدورال رو زدن و انگار اصلا دیگه درد نداشتم گیج شده بودم و هی بینش خوابم میبرد ساعت ۱۰ شد دکترم اومد معاینه کرد و گفت فول شدی اما سر بچه خوب نیومده پایین
از درد زیاد هیچی نمیفهمیدم و به همه خواهش میکردم نجاتم بدن و حتی میگفتم منو بکشین
اما بلافاصله اپیدورال رو شارژ میکردن و این وسط نفس میگرفتم
اگه اپیدورال نبود معلوم نبود چه بلایی سرخودم میاوردم
مامان آراد کوچولو💖 مامان آراد کوچولو💖 ۵ ماهگی
نوبتی هم باشه نوبت تجربه زایمان منه😍😅گفتم منم بگم تو دلم نمونه
من میخاستم طبیعی زابمان کنم چهل هفتم کامل شد و من همچنان دردی نداشتم رفتم دکتر گفتن اگه تا دو روز دیگه هم نیومد بیا امپول فشار برات بزنیم
شنبه نوزدهم رفتم برای بستری ساعت ده منو بستری کردن تا ساعت یازده یه سرم عادی بهم وصل بود بعدش ساعت یازده و ربع امپول فشار زدن کم کم دردام شروع شد تا ساعت سه من شدم سه سانت البته یادم رفت بگم من موقع رفتن فقط یه سانت بودم بعدش که شدم سه سانت دردام خیلی زیاد شدن من بیمارستان زینبیه شیراز بودم بدترین جایی بود که تو عمرم رفتم همه بد اخلاق و دانشجو هرکی از راه میرسید منو معاینه میکرد درحدی که داخل واژنم زخم شد انفد حالم بد بود دهنم خشک شده بود میگفتم به همراهم بگید برام اب بیارن نمبگفتن اخرش بعد دوساعت و نیم یه اب معدنی کوچیک برام اوردن خب گذشت تا ساعت شد ۷شام اوردن اما به من چیزی ندادن گفتن رحمت باز نمیشع میبریمت برای عمل اما من مخالفت کردم تا ساعت ۹و نیم صبر کردم و درد کشیدم شدم پنج سانت تا ساعت یازده که معاینه کردن گفتن بازم شدی ۳سانت و من مردم بخدا از درد و بی حالی و ضعف و گریه اخرش ساعت۲و نیم که دیگه داشتم جون میدادم منو به زور بردن اتاق عمل برای سزارین از همه ادماشون بدم اومد وقتی درد داشتم میگفتن خفه شو داد نزن صداتو ببر دستت بزار جلوی دهنت صدات نیاد سرمون رفت و بخدا دشمن ادم هم انقدر ظالم نیست که اونا بودن.