۱۱ پاسخ

عزیزم نگران نباش نذر سلامتی امام زمان بکن از آقا بخواه خودش کمکت میکنه من خودم هروقت ی جا گیر میکنم به امام متوسل میشم درست میشه

مامانا کسی میدونه برا سرفه خلط دار بچه ۴ساله چی خوبه هرشربتی دادم اثر نکرد

ببرین چشم پزشک.ویزیت کنه و داخل چشمش رو ببینه.خدایی نکرده آسیب ندیده باشه

صدقه بده

چهارده تا سوره نبا نذر شهدای گمنام کن یا سه تا سه شنبه سوره یاسین نذر شهید خوانساری
اینا برا بیماری خیلی جواب میده
انشاا... بخیر میگذره و چیزی نیست

عزیزم ان شاالله چیزی نباشه ولی بگو حتما بچه رو ببرن دکتر

آخی بچه چه دردی کشیده خوب میشه کم کم ولی حتما به دکتر نشون بدن چشم حساسه خیلی

همچین اتفاقی برای پسرم افتاد ، دخترم محکم خورد بهش وقتی دوسه ماهه بود
پسرم تا نیم ساعت نمیتونست باز کنه چشمشو دیگه شکر خدا خوب شد
نگران نباش بالاخره ضرب دیده طبیعیه درد کنه

انشاا... که چیزی نیست عزیزم 😘 احتمالا چون ضربه خورده درد داره طفلک 🥹🥹

عزیزم الهی که هیچ مشکلی نداره یه صدقه بزار کنار

انشالله چیزی نیست یه چیزی نذر کن توکل بخدا صلوات بفرست

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن