مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن

۵ پاسخ

منم با بابام همین مشکلو دارم بخدا نمیدونن این بچه ها سواستفاده میکنن مارو خون ب دل میکنن

الان با پدر مادر خودت مشکل داری؟

مامان زینب چقدر پویا و تبلت بازی میکنه؟

عزیزم مامان منم از این اخلاق ها داره. سریع دلش می سوزه انجام میده یا طرفداری. این بین همه نوه ها هست.ولی درعوض باهاش بازی هم میکنه
بچه ست درست میشه.
به دخترت بگو این رفتارات بهتر کن اگر جیغ زدی خونه مادر نمیریم. آروم تر حرف بزنی زیادتر میبرمت

اونجا ک میری باهاش بازی کن. مامانت هم بیار وسط بازی😂😂تا از سرش بیفته

میگم تو بگو شاید بفهمن حرف من چیه.میگه نه زشته من حرف بزنم خودت حلش کن.میگم خب من هرچی میگم نمیفهمن

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مامانا من خیلی حرف میزنم ببخشید چون واقعا هیچ کس ندارم باهاش دردودل کنم.میدونم این که مادربزرگ دلش برای بچه بسوزه طبیعیه.میدونم این که طرفداری کنن طبیعیه.اما نمیدونم چجور بگم دختر من باهوش ترازاین حرفاس اونا میان کارهایی که نباید انجام میده من اصلا سخت گیر نیستم وتوی خونه کاملا راحته اما بعضی چیزها ممنوعه.اونا میاد اون ممنوع هارو میخاد مثلا میگه منو بزارید بالای اپن بعد میره درکلبسنت هارو باز میکنه وهرچه ظرف هست درمیاره الکی میچینه رو اپن تاحالا چندتا ظرفم شکونده.بعد مثلا از اون بالا لیوان میخاد نمیاد بگه لیوان میخام که.که جیغ میزنه منو بزار بالا منو بزار بالا زود باش هی دادمیزنه.منم میگم خب بگو چی میخای بزارم اونم فقط دادمیزنه.یا میره آب برمیداره با ادویه و اینا قاطی میکنه میاره میریزه روفرش الکی وقتی میگم نکن شروع میزنه جیغ کشیدن داد زدم ودرنهایت مامانم میگه آه ولش کن بزار هرکار میخاد بکنه فقط آنقدر جیغ نزنه.واقعا آب وزردچوبه قاطی کنی بریزی روی فرش کارخوبه؟؟،؟یا من میگم با یه اسباب بازی بازی کردی جمع کن بعد بقیش بیار این میره هرچییییییی توی کمد بالای کمد هست میاره میریزه توپزیرایی بازی هم نمیکنه بگم عیب نداره میاره فقط میریزه من میگم نکن داد وجیغ مامانم میگه توساکت بشو ولش کن بزار بیاره.یا هیچ کس نیست میشینه غذا میخوره هرچی باشه میخوره یه چیزم بگه نمی‌خورم میگم غذا همینه بعد میخوره.اما مامانم هست نه نمیخوره.من پیاز نمی‌خورم.گوجه نمی‌خورم.ماست نمی‌خورم.گوشت نمی‌خورم.من میگم همینه غذا بخور شروع میکنه جیغ داد بشقاب پرت میکنه داد میزنه اصلا یه کارهایی میکنه آخر مامانم میگه ولش کن چی میخوری برم برات بپزم میخای گوجه جداکنم فقط تروخدا گریه نکن.
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا دختر من خیلی احساسیه چیزهای منفی زوروش تاثیرمیزاره تلوزیون داست یه صحنه خشن وناجور نشون میداد من زدم یه کانال دیگه دخترم گفت عه نزن بزار ببینم گفتم نه دخترم قشنگ نبود اینجا قشنگ تره.اگر کسی خونمون نبود میگفت چرا مامان وتمام اما اونشب مامانم بود شروع کرد جیغ زدن بزن اونجا بزن اونجا هی گفتم دخترم قشنگم اونجا خوب نبود تموم شد دخترمم گفت باش پس من اصلا شام نمی‌خورم منم گفتم نخور من نمیزنم اونجا دخترمم همچنان گریه وجیغ یکدفعه مامانم گفت آه بزن همونجا دیگه آنقدر جیغ نزنه بشینه غذاشم بخوره سرم رفت منم گفتم نمیزنم.مامانم گفت بیا مادرجون خودم برات می زنم.خب باش اونا که میرن بعد چندساعت اما من دخترم تا صبح بخاطر اون صحنه دندون قروچه میکنه فردا هی میپرسه چرا اونجور شد من میترسم.بابا مگه من خواسته هام نامعقول من میشناسم بچمو من میدونم چجوریه مامانم همش میگه تو مادر نیستی تو مادری بلد نیستی .مگه میشه من دخترم یه کار انجام بده میدونم منظورش چیه.میفهمم چرا انجام داد اما مامانم همش میگه تو اشتباه میکنی.منظورش این نیست.تو اشتباه فهمیدی‌.شما خودتون مادر شما بهتر بچتون می‌شناسید یا بقیه؟؟؟
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مادرشوهرم.عاشق پسره و همش توجهش به پسرای جاریم.اون دوتا پسر داره من دوتا دختر دیشب خونشون بودیم هی میگفت پسر زرنگه پسر باهوشه امیر علی فلان کارمیکنه محمدحسین فلان کارمیکنه پسر بچه کلن هوشش بالاس منم خیلی حرصم دراومد بچه های جاریم از دختر من ۴ماه کوچیک ترن.منم گفتم راستی مامان حرف میزنن گفت نه خیلی کوچیکن هنوز زوده برای حرف زدن.منم گفتم نه ریحانه توسن اونا قشنگ حرف می‌زد اونا اسمشونو صدامیزنی هنوز توجه ندارن حتی نمیدونن دست کجاس دهن کجاس.چیزی میگی برو بیار اصلا نمیفهمن.ریحانه هنرو متوجه الان دستشوییشم میگه حرفم که میزنه‌.دیگه مادرشوهرم موند گفت آهان گفتم هوش به پسر ودختر نیست هرچه ای میتونه باهوش باشه خداروشکر ریحانه خیلی متوجه وحالیشه‌‌.اونم دیگه هیچی نگفت.
میدونم بچه با بچه متفاوت اینو گفتم چون هی میگفت اونا باهوشند چون پسرن.
چندروز پیش خونه مادر شوهرم بودیم دختر من رفت جلو دستشو آورد جلو به یکیشون گفت سلام نینی اونم نه گزاشت نه برداشت یکدفعه چنگ انداخت توصورت دختر من .بعد من هرچی صدامیزدم می‌پرسیدم اصلا انگار نه انگار.
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
اونایی که ۳تا بچه ۲تا بچه دارید چجوری بچه کوچیک میخابونید.من دیگه کم آوردم ما خونمون ۶۵متر وکوچبکه کلن یه اتاق خواب داریم.من ظهرا به دختر بزرگم میگم برو اتاق بازی کن خواهرت خابید میام پیش تو هی میپرسه میای میگم آره.دیدم نه هی میره اتاق میاد صدامزنه مامان بیا.منم گفتم بیا گوشی بگیر برو اتاق کارتون ببین یه یک هفته خوب بود میموند اتاق اینم میخایید یک ساعت بعد یک هفته یکدفعه گفت من ازاتاق میترسم نمیرم تنها میخام پیشتون کارتون ببینم گفتم باش پیشمون دراز میکشه اما هی حرف میزنه مامان این چیه مامان این چی گفت مامان مامان هی من میگم بعدا حرف می نیم بزار بخابه اما انگار نه انگار‌.دختر کوچیکه هم یک هفته لج کرده نه ناهار میخوره نه صبحانه ظهرم خوابش میاد گشنشه هی سینه میخوره اونم فقط یه سینه سیر نمیشه هر نیم ساعت بیدارمیشه گریه میکنه من یا دارم روپا میخابونم یا سینه دهنشه تا یک ساعت بخابه.بزرگه هم هی میره میاد میره میاد مامان مامان. بخدا کوچیکه نخابه پدرم درمیاره دیگه نمیمونه زمین میگه فقط بغلم کن راه برو‌.منم آرتروز گردن دارم یزره بغل میکنم دیگه نمیتونم دستم وگردنمو تکون بدم.هرمدل بگید بزرگه رو گل میزنم.امروز کوچیکه خابید رفتیم اتاق خواب داشتیم بازی میکردیم که بیدارشد کفتم بمون ادامه بازی بکن من خواهرت خابید میام همین که اومدم بیرون اومد واستاد دم اتاق هی آروم گفتم یا برو اتاق یا بشین رومبل هی صدا میزنه مامان مامان ۵بار حرفمو تکرار کردم یا برو اتاق یا بشین رومبلی دختر کوچیکه هم به اون نگاه می‌کرد آخر دادزدم چرا هی صدامیکنی یا بیا بشین یا برو دیگه نمیفهمی مگه.کوچیکه هوشیار شد تازه ۱۰دقیقه خابیده بود
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
یک هفته بنایی داریم اومدم خونه مامانم گفتم حداقل یزره استراحت میکنم کوچیکه یکسره درحال شیرخوردن واینور اونور رفتن من دنبالش بزرگه هم حدگزرونده یکسره فوش میده توله سگ پدرسگ بمیر دهنتوببند خاک توسرت‌.اصلا ما این حرفارو نمی‌زنیم هیچ کجا هم نمیگه ها میاد خونه مامانم میگه.بعد مامانمم حساس اینجور نکن اونجور نکن دخترم میخادبره طبقه بالا دستشویی مامانم میگه سرامیک سرده بغلش کن ببر بچه ۵ساله میگم وا سرد کجابود میگه نه سرامیک یخ میکنه دلدردمیشه بچرو کول میکنه میبره دستشویی میاره.دخترمم لوس کرده آخ دلم آخ پام حوصله ندارم هی الکی گریه میکنه سر سفره خونه خودمون میخوره تموم میشه اینجا مامانم هی میگه دهنش کن اونم نمیخوره آنقدر نمیخوره تا مامانم بیاددهنش کنه اعصابمو خراب کردن ۵نفر آدم بزرگ میخان فیلم ببینن این بچه میگه بزن کارتون بعد نمیبینه هم میگه فقط بزن پویا من برم بگردم بازی کنم ماخونمون این چیزا نداریم کارتن فقط صبح .اینجا همه‌چی زدن زیرش.درسته بچس باید تعادل نگه داشت اما کارهاش آزار دهنس همه صداشون درمیاد مامانمم گوش نمیده
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد