۵ پاسخ

همه بچه ها تا ۵ سالگی همینند به شدت تنها راهش همدلی ، قصه گویی،داستان سازی و با زبان رام کردنشونه.باید مدل حرف زدنتو عوض کنیو بدون دادو فریاد و لجبازی ازش بخوای ی مدت اخلاق شما خوب بشه اونم‌خوب میشه

منم مشکل شمارو داشتم و شاید گاهی الان دارم تعجب میکنم نصف بیشتر مادرامیگن مختص سنشونه جزیی ازسنشون هس ولی ن همش.بامشاوره حرف زدم میگفت بکن نکن و دستورتوکم کن اول ازوضعیتی ک پیش اومده بگو اونم یک کلمه ای مثلا درمورد ریختن اسباب بازی باید بگی پسرم وسایلا زمینن اگاهش میکنی ازوضعیت یکم بعد تک کلمه پسرم اسباب بازی بعدش تعریف میکنی اسباب بازیا زمینن و خونه شلختس بعد احساستو میگی وقتی خونه اینجوره من خیلی ناراحتم و اسباب بازیات ممکنه بشکنه و بعد ی زمانیو مشخص میکنی مثلا تامن ظرف بشورم وسایلای توهم جمعه اگر اینکارو کردی و نشد شروع میکنی باهم جمع کردن ولی اون دوتا میندازه داخل جای مخصوص شما یدونه حالا این ی مثال بود

الآن سن لجبازیشون هست و هر اتفاقی پیرامونشون میوفته خودشونو مقصر میدونن و ناراحت میشن باید سعی کنی در غالب بازی و بچه گانه باهاش صحبت کنی مثلأ دختر من زمانی که مسواک نمیزنه لج میکنه مسواک عکس سگهای نگهبان داره میگم گشت پنجولی میره مآموریت دندونارو تمیز کنن آماده ای هیچ کاری نشد نداره هیچ پاپی هم ضعیف نیست 😂بعد تند دندوناشو میشورم خوششم میاد تازه با لجبازی و داد و بیداد بدتر میشن

توی این سن همینجورین
فقط باید صبررررررر داشته باشیم

عزیزم هممون با این چالش درگیریم من ک واقعا فک کنم راهی تیمارستان شم .😁😁😁😁دارم سعی میکنم بی تفاوت باشم

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن