۵ پاسخ

حالامامان من هیچ وقت به بچم چیزی نمیگه هروقتم کرری کنه میگه اخه بچه وناراحت نمیشه تازه خودشم سرب سرش میزاره

مامان منم چندوقت پیش گیر داده بود چرا بچه سلام نمیکنه!
چندشب پیش هم اونجا بودیم که دوباره بچم چندبار بهشون گفت فاضلاب ،برو تو فاضلاب....از خودش ساخته، هربار باهاش حرف میزنم گوش نمیده و دفعه بعد بدتر میکنه. گاهی میگم خودشو خالی میکنه چون کنترل هیجان بلد نیست،،،،گاهی هم میگم بخوام سعت و محکم مثلا اسباب بازیشو بردارم و بگم چون بی ادبی کردی بهت نمیدم، بچم لکنت میگیره از ناراحتی شدید. گاهی نمیشه کاری کرد انگار

مامان منم خیلی به من گیر میده بعضی وقتا به حقه بعضی وقتا هم ناحق، خب بجای ناراحتی ببین اگه داره حق میگه تلاش کن اون که بدت رو نمیخواد هیچ وقت

عزیزم تو این جامعه بچه تربیت کردن خییلی سخت شده و افرین ب شما ک یک دختر خوب تربیت کردی و تحویل جامعه دادی حرف مادرت رو جدی نگیر مادرا گاهی وقتا ی حرفایی میزنن دیگه...

از چه نظر گف ؟؟

من هرکی در مورد تربیت پسرم یه چیز بهم بگه بدحور بهم میریزه و ذهنم درگیر میشه

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مادرشوهرم.عاشق پسره و همش توجهش به پسرای جاریم.اون دوتا پسر داره من دوتا دختر دیشب خونشون بودیم هی میگفت پسر زرنگه پسر باهوشه امیر علی فلان کارمیکنه محمدحسین فلان کارمیکنه پسر بچه کلن هوشش بالاس منم خیلی حرصم دراومد بچه های جاریم از دختر من ۴ماه کوچیک ترن.منم گفتم راستی مامان حرف میزنن گفت نه خیلی کوچیکن هنوز زوده برای حرف زدن.منم گفتم نه ریحانه توسن اونا قشنگ حرف می‌زد اونا اسمشونو صدامیزنی هنوز توجه ندارن حتی نمیدونن دست کجاس دهن کجاس.چیزی میگی برو بیار اصلا نمیفهمن.ریحانه هنرو متوجه الان دستشوییشم میگه حرفم که میزنه‌.دیگه مادرشوهرم موند گفت آهان گفتم هوش به پسر ودختر نیست هرچه ای میتونه باهوش باشه خداروشکر ریحانه خیلی متوجه وحالیشه‌‌.اونم دیگه هیچی نگفت.
میدونم بچه با بچه متفاوت اینو گفتم چون هی میگفت اونا باهوشند چون پسرن.
چندروز پیش خونه مادر شوهرم بودیم دختر من رفت جلو دستشو آورد جلو به یکیشون گفت سلام نینی اونم نه گزاشت نه برداشت یکدفعه چنگ انداخت توصورت دختر من .بعد من هرچی صدامیزدم می‌پرسیدم اصلا انگار نه انگار.
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
یک هفته بنایی داریم اومدم خونه مامانم گفتم حداقل یزره استراحت میکنم کوچیکه یکسره درحال شیرخوردن واینور اونور رفتن من دنبالش بزرگه هم حدگزرونده یکسره فوش میده توله سگ پدرسگ بمیر دهنتوببند خاک توسرت‌.اصلا ما این حرفارو نمی‌زنیم هیچ کجا هم نمیگه ها میاد خونه مامانم میگه.بعد مامانمم حساس اینجور نکن اونجور نکن دخترم میخادبره طبقه بالا دستشویی مامانم میگه سرامیک سرده بغلش کن ببر بچه ۵ساله میگم وا سرد کجابود میگه نه سرامیک یخ میکنه دلدردمیشه بچرو کول میکنه میبره دستشویی میاره.دخترمم لوس کرده آخ دلم آخ پام حوصله ندارم هی الکی گریه میکنه سر سفره خونه خودمون میخوره تموم میشه اینجا مامانم هی میگه دهنش کن اونم نمیخوره آنقدر نمیخوره تا مامانم بیاددهنش کنه اعصابمو خراب کردن ۵نفر آدم بزرگ میخان فیلم ببینن این بچه میگه بزن کارتون بعد نمیبینه هم میگه فقط بزن پویا من برم بگردم بازی کنم ماخونمون این چیزا نداریم کارتن فقط صبح .اینجا همه‌چی زدن زیرش.درسته بچس باید تعادل نگه داشت اما کارهاش آزار دهنس همه صداشون درمیاد مامانمم گوش نمیده
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مامانا من خیلی حرف میزنم ببخشید چون واقعا هیچ کس ندارم باهاش دردودل کنم.میدونم این که مادربزرگ دلش برای بچه بسوزه طبیعیه.میدونم این که طرفداری کنن طبیعیه.اما نمیدونم چجور بگم دختر من باهوش ترازاین حرفاس اونا میان کارهایی که نباید انجام میده من اصلا سخت گیر نیستم وتوی خونه کاملا راحته اما بعضی چیزها ممنوعه.اونا میاد اون ممنوع هارو میخاد مثلا میگه منو بزارید بالای اپن بعد میره درکلبسنت هارو باز میکنه وهرچه ظرف هست درمیاره الکی میچینه رو اپن تاحالا چندتا ظرفم شکونده.بعد مثلا از اون بالا لیوان میخاد نمیاد بگه لیوان میخام که.که جیغ میزنه منو بزار بالا منو بزار بالا زود باش هی دادمیزنه.منم میگم خب بگو چی میخای بزارم اونم فقط دادمیزنه.یا میره آب برمیداره با ادویه و اینا قاطی میکنه میاره میریزه روفرش الکی وقتی میگم نکن شروع میزنه جیغ کشیدن داد زدم ودرنهایت مامانم میگه آه ولش کن بزار هرکار میخاد بکنه فقط آنقدر جیغ نزنه.واقعا آب وزردچوبه قاطی کنی بریزی روی فرش کارخوبه؟؟،؟یا من میگم با یه اسباب بازی بازی کردی جمع کن بعد بقیش بیار این میره هرچییییییی توی کمد بالای کمد هست میاره میریزه توپزیرایی بازی هم نمیکنه بگم عیب نداره میاره فقط میریزه من میگم نکن داد وجیغ مامانم میگه توساکت بشو ولش کن بزار بیاره.یا هیچ کس نیست میشینه غذا میخوره هرچی باشه میخوره یه چیزم بگه نمی‌خورم میگم غذا همینه بعد میخوره.اما مامانم هست نه نمیخوره.من پیاز نمی‌خورم.گوجه نمی‌خورم.ماست نمی‌خورم.گوشت نمی‌خورم.من میگم همینه غذا بخور شروع میکنه جیغ داد بشقاب پرت میکنه داد میزنه اصلا یه کارهایی میکنه آخر مامانم میگه ولش کن چی میخوری برم برات بپزم میخای گوجه جداکنم فقط تروخدا گریه نکن.