‎وای خدا من امشب واقعا از ترس مردمو زنده شدم
‎چقد بچه ها عزیزن و میتونن برای ما مادرا نقطه ضعفمون باشن...
‎من خیلی حواسم هست بهش ولی خب نمیشه جلوی همه اتفاقا رو گرفت
‎امشب پسرم داشت روی تختمون بازی و بپر بپر میکرد منم کنارش بودم و هی میگرفتمش
‎یه لحظه فقط یه لحظه از زیر دستم فرار کرد با صورت افتاد زمین
‎روی موکت
‎خیلی گریه کرد و بینیش هم خون اومد
‎الان از بیمارستان میایم و دکتر هم علایمش رو چک کرد گف اکیه
‎ولی من انقد امشب ترسیدم میدونم تا صب خوابم نمیبره باید حواسم بهش باشه
‎کلا از محیطای بیمارستانی وحشت دارم همیشه
‎و امشب که اونجا بودیم توی اورژانس یه سریا گریه میکردن یکی ناله میکرد و فقط دوس داشتم دکتر بگه بچتون سالم سالمه برید خونتون...
فقط میخواستم ازونجا بیام بیرون
‎گفتم خدایا هیچکس بجز برای اتفاقای خوبی مثل زایمان کردن راهش به اینجاها باز نشه
‎کاشکی قلبم قوی تر بشه
‎بزرگ تر بشه
‎ولی یادم به امروز که میفته حالم بد میشه از خودم که چرا یک لحظه نتونستم کنترلش کنم
حس خیلی بدیه

چه علایم دیگه ای رو باید حواسم باشه مامانا?🥺

۸ پاسخ

عزیزم من زمانی تاپیکت رو دیدم ک پاک کرده بودیش
خدارو شکر ک ایرمان جان خوبه
واقعا بزرگترین نقطه ضعف مان بچه‌ها
خدا بلارو از همشون دور کنه

آخی عزیزم خدا رحم کرد به ایرمان کوچولو، البته من اینجور مواقع میگم خدا اول به ما رحم کرد چون تمام وجود ما اون لحظه به لرزش در میادو جز خدا پناهی نداریم ،میدونم ۴ چشمی هستیا اما بازم از فردا بیشتر حواست باشه چون روز به روز شیطون تر میشن ماشاالله و الان ی کم تعادلش کمه دو سالگی به بعد بدنشون مقاوم تر میشه کمتر میفتن

بلا بدور عزیزم نگران نباش بچه ها بدنشون خیلی مقاوم تر از این حرفاست که ما فکر میکنیم و اینقدر زمین میخورن تا اونا بزرگ بشن و ما پیر

این روزا قمردرعیریه صدقه بده حتما

عزیزم دکتر گفته چیزی نیست دیگه نترس خداروشکر که بخیر گذشته، دختر من یه بار توسط پسرم با صورت محکم کوبیده شد زمین نصف شب بود شوهرمم شبکار بود از دهن و دماغش یه عالمه خون میومد یعنی سکته کردم هم ترسیده بودم هم به خاطر پسرم نباید نشون میدادم که ترسیدم باید مقاوم میبودم که اون نترسه

خداروشکر به خیر گذشت عزیزم. انشاالله بلا و خطر ازش دور باشه. حالت بد نشه از خودت، اتفاقه دیگه. میدونم درکت میکنم خودت رو سرزنش نکن نازنین جان.

واقعا حق داری و درکت میکنم منم امشب یه لحظه فقط یه لحظه هواسم به گاز بود داشتم غذا درست میکردم یهو افتاد لثش خون اومد دهنش پر خون شد خیلی ترسیدم😔

خيليييي سخته منم هانا ي بار از رو مبل افتاد مردم فقط آنقدر گريه كردم و خودمو زدم ك فشارم از ترس افتاد خيلي بدهههه واي خداروشكر هانا طوريش نشد 🥲فقط احساس ميكردم قلبم از جا كنده شد وقتي هانا افتاد حسي بود ك اولين بار تجربه ش ميكردم

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
امشب بعد از مدتها مهمونی دعوت بودیم و حالم خیلی بده 🥺
راستش دلم برای خودِ قبل از مادر شدنم تنگ شد و بهم ریختم
وقتی امشب همه سر سفره نشسته بودن غذاشونو میخوردن من مشغول غذا دادن به دخترم بودم . غذاشو که خورد مجبور شدم پاشم برم لباسشو پوشکشو عوض کنم . تا اومدم سر سفره از بوی غذاها سیر شده بودم و حالم بهم میخورد ولی از درون گشنم بود و نمیتونستم از اون همه غذای متنوع و خوشمزه بخورم 🥲 یه تیکه کوچیک خوردم و سریع پاشدم چون همه غذاشونو خورده بودن و منتظر من بودن که سفره رو جمع کنن و منم خجالت کشیدم بیشتر بخورم و بقیه رو منتظر بذارم
بنابراین با شکمی گرسنه و چشمای که دنبال اون همه غذا موند و روانی بهم ریخته از شرایط زندگی جدیدم از اونجا خداحافظی کردیم اومدیم😩
دخترم اینقدر شیطونی کرد حتی نتونستم یه میوه بخورم همش حواسم بهش بود دستشو به جایی نزنه و چیزی رو برنداره بشکنه (درصورتی که دوتا کمکی داشتم)
این مادر شدن سختترین لذتبخشترین و عجیبترین اتفاق زندگیم بوده
یک لحظه خوشحالی از وجود پاک فرشته ی زیبات یه لحظه ناراحت چون زندگی راحت قبلو دیگه هیچوقت قرار نیست ببینی🥲
از لحاظ روحی خستم
دلم میخواست امشب باخیال راااااااحت غذامو میخوردم لم میدادم میوه میخوردمو حرف میزدیمو غش غش میخندیدیم 🥲