۱۶ پاسخ

حساس نشو همه ما تو زندگیمون یه ادم این مدلی داریم یا بگو اینجوری میپسندم یا در جوابش بگو باشه کار خودتو انجام بده

زیادی بهش توضیح میدی در مورد هرچیزی اونم ادامه میده
یکلام بگو اینجوری صلاح میدونم دیگه ادامه نمیده
البته نمیدونم رابطتون در چه حده اگه خیلی صمیمی هستین و دوستانه میگه با اون کاری ندارم ولی اگه داره حرص میده و واقعا میخواد دخالت کنه نه اجازه نده اصلا

فکن پنج شنبه بچه شواوردگذاشت اینجا مثلا رفت تعزیزت انقد ک خوشی میخواست بادوستاش بره لب ساحل بشینن ب قلیون کشیدن بازم گفت ن پسرم اونجاس باشه یروز دیگ ب شوهرم گفتم بگو باراخرش باشه بچشو میزاره اینجا انقد ک شرازدیوار راست میره بالا پررو پررو شنبه زنگ زده بازبیاد اینجا دخترم جواب داد بچه گفت آره بیاین بیاین منم اخم کردم گفتم ن بچه برداشت گفت مامانم دعوا میکنه میگه ن نمیخاد بیان 🤣🤣🤣🤣اونم قطع کرد منم دیگ زنگ نزدم گفتم برو عمو خیلی ازتون خوشم میاد من اینجا غریبم موقع بچم دنیااومد ۳۴هفته چ روزایی گذروندم یادشون ازما نمی‌افتاد ازمامانم نبود اون دوران نمیدونم چجوری ردمیکردم حالا بچه داداششون عزیزشده

خداروشکر بالا ۴ساله قطع رابطه کردم ی خواهرشوهر فضول دارم درهمین حد ب همه چیز دخالت میکنه اونم سعی میکنم رفت وآمد نکنم زیاد خدانکنه من یچیزی بخرم یعنی سربرج نشده اگ کلی بدهکار باشن شوهرشو مجبورمیکنه بخره

نه خداروشکر اصلا جاری ندارم 🤣

مگه با جاری هم رفت آمد میکنن

والا یه جاری داشتم ازهمون عقد کلا میخاست همه چیزو به هم بزنه آخرش به عروسی نرسید به طلاق رسید

کلا توضیح نده حرف زد فقط نگا کن

وای چقدر بدم میاد از این طور آدما همه که نباید به حرف دیگران گوش کرد یبار دیگه بهت گوشزد کرد بگو چقدر حرف میزنی اگه خانمی واسه خودتی من مدل اینطوریه لطفا دیگه نظر نده مورد خانواده زندگیم

من خیلی با جاری رودروایسی دارم

پس من چرا هی ب برادرشوهرم میگم زودتر زن بگیر من تنهام ن خواهر دارم ن خواهرشوهر برادرشوهرم ۱۸ سالشه مادرشوهرم میگ نحداقل باید ۲۷ ۲۸ یا ۳۰ بشه الان زوده

یعنی اصلا اصلا به سوالاش جواب نده حسود درجه یک عست میخاد اعصابتو بهم بریزه . نه پیام بده بهش نه زنک نه هیچی . سلام و خداحافظ...‌ ولی چقدر چندش همشون اینجورن هر چی بس سلیقه تر فضول تر

من رک میگم اه چقدر نظر میدی ول کن

شما مقابله ب مثل کن ازش ایراد بگیر

در مورد حمام واقعا حق داره یک بار در هفته حمام؟

یکلام اخم کنی بگی بنظرت جای سر کجاس
بعد بگو جاش تو سر نه تو زندگی مردم

سوال های مرتبط

مامان نفسم مامان نفسم ۳ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه
مامان پستاقلی مامان پستاقلی ۳ سالگی
دیگه از خودم این زندگی خسته شدم
یک ماهه شوهرم از سر کارش اومده بیرون ماشین سنگین خریده ولی هنو مدادکش نیومده شروع به کار نکرده
دیشب اینجور میکنه میگه من یه ماهه خونم پی بردم تو شلخته و کثیفی
غذا ظهر میخوری ظرف هارو همون لحظه نمیشوری
اصلا بلد نیستی بچه تربیت کنی در حالی که حالا هرچی در مورد بچه میگم کلا برعکسشو میگه منم کلا بی خیال بچه شدم
گفتم نخ کن تو گردنت هر جور دوس داری تربیتش کن رفتار کن باهاش
میگفت خسته شدم از زندگی کردن باهات
یا به پسرم میگا هر پتج دقیقه جیش داری میگم ولش کن خودش داشته باشه
میگه نیگه تو چی میدونی مگه
واقعا دیگه خسته شدم ترسم اینکه برم کاری کنه کلا پیرم منو نشتاسه الان که طرف باباشه
مثلا میره مهد اولش گریه میکنه اینجور میگه اگه گریه کنی خونه عمو نمیبرمت جایی نمیبرمت
ولی باز من که با ملایمت رفتار می کنم مثلا میگم ظهر میام دنبالت یا زود میام
میگه لوسش کردی
ولی با این پسرم حرف باباشو بیشتر گوش میکنه
دیشب که بهش گفتم بس کن دیگه اه
امروز اصلا محلش ندادم
میگه چرا کمددیواری نمیریزی بیرون دوباره مرتب کنی
یا هر غذایی ادویه خاص خودشو داره چرا استفاده نمیکنی
اصلا دیوانم کرده
دوست دارم این جرات پیدا کنم
همه چیزو بزارم و برم
مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
تازه میفهمم بچه رو ببری پارک بازی کنه بهش خوش بگذره یعنی چی.....تا چندوقت پیش بچمو اگر می‌بردم پارک یه بچه دیگه حواسش نبود می‌خورد به این یک قشقرقی بپا می‌کرد که چرا خورده بمن،یا میگفت کسی نباید سوار سرسره یا وسیله بازی دیگه ای بشه فقط من باید بازی کنم کلا خسته و کلافم می‌کرد ازبس با همه ناسازگار بود همش باید حواسم می‌بود کسی و نزنه ولی جدیدا خداروشکر خییییلی خوب شده یه بچه هم بزنتش حمله نمیکنه به بچه هه فقط میگه مامان این منو زد....الان با بچه ها دوست میشه کلی بازی میکنه منم کیف میکنم که اون دغدغه هام تموم شد.فقط یه مشکلی دارم با اینکه از 9 ماهگی دائم بردمش پارک و خانه بازی بازم انگار یه هراسی داره از بچه ها....اگر تو سرسره بچه پشت سرش باشه انگار می‌ترسه وا میسه کنار اون رد شه بعد خودش بره اگرم کسی جلوش باشه نزدیک نمیشه میزاره برن بعد میره بهش میگم برو کاری با تو ندارن میگه نه بهم میگن نمیشه تو بری.....یعنی میشه این ترسشم بریزه و تموم شه بره؟