سخت‌ترین روزها رو میگذرونم دست تنها با دوتا بچه کوچک، گاهی وقت که هردو همزمان گریه میکنه نمیتوانم آرومشون کنم خودمم گریه میکنم مدت‌هاست بیرون نرفتم و یادم رفته آسمون چه شکلی است...
از وقتی مهرانا بدنیا اومده شوهرم اتاقشو جدا کرده از سرکار میاد با کلی غر زدن غذاشو میخوره میره میخوابه من میمونم با دوتا بچه😭😭😭

عزیزم چقدر بده این جوری ادم توقع داره که شوهرش درکش کنه ...ولی خودتو نبازه ما زن ها قوی ترازاین حرفاییم میتونیم بایکم صبر وحوصله این سختی هارو بگذرونیم بهترین کار اینکه باشوهرت حرف بزنی بگین این بچه ها که تنها برای من نیست که ولشون میکنی پیش منو میری تنها میخوابی ادم بیشتر کارهای شوهررو اعصاب ادمه اگه اونم یکم بیشتر محبت کنه و بیاد به بچه ها برسه خود به خود یکم اعصاب ادم راحت میشه

حال روحی تو رو بچه هات تاثیر زیادی داره عزیزم هرچی سعی کنی روحیه خوبی داشته باشی بچه هاتم کمتر گریه میکنن و بهترن پادکست بذار گوش بده اگر میتونی موزیک بذار براشون برقص برا بچه هات
با همسرت هم صحبت کن راجب رفتارش راجب خستگیات

شما شوهراتون از اول همینجوری بودن؟؟!
اگه بودن چجوری حاضر شدین براشون بچه بیارین اخه
مردی ک نتونه وظایفش چیه
همون بهتر طعم پدرشدن نچشه

بگو بچه رو که لک لکا نیوردن بچه نمیخواستی جلوی خودتو میگرفتی مرتیکه

ماهم وضعموندهمینه شامشو میخوره پا دستگا بازی میکنه بعدم گوشی و خواب
تازه باید هرموقع اون میخوابه هم بچاها بخوابن
یه پسر یه سال و نیمه هم دارم

منم شوهرم اوایل کمک نمیکرد یه دعوای اساسی باهاش کردم آدم شد دیگه حداقل هفته ای یکبار بچه رو میدم نگه میداره ۲ ساعت برا خودم میرم بیرون شبام که از سرکار میاد یه ساعتی بچه رو میدم بغلش شبام کنار ما میخابه ولی نصف شبا بیدار نمیشه دیگه منم چیزی نمیگم

چقدر سخت
یبار مادری خواهری نداری چن ساعت بزاری اونجا بری بیرون

😐😐چرا مگه نمیخواست بچه