۱۰ پاسخ

عزیزم خدا بهت توان بده صبر و آرامشت بیشتر کنه. دوقلو ان؟

فقط واسه تک تک تون ارزوی صبرو سلامتی میکنم هممون درگیریم به یه شکلی چقد داشتن یه دوست واقعی یه خواهر خوب خانواده نعمته باز من بعدظهرا بچه رو میبرم خونه مامانم حال و هواش عوض بشه هرچند اونا هم سن بالا هستن مریض بازمممم هزار مرتبه برای وجودشون شکر

خیلییی سخته واقعا واسه من یکیه اونقد اذیت میکنه بهونه میگیره لعنت به تنهایی بخاطره اینکه تنها هستن بهونه میگیرن ماهم دیگه کم میازیم من بعضی وقتا بغض میکنم 🥺🥺🥺🥺فقط انشالا روزهای سخت زود بگذره

عزیزم خدا قوت
خدا کوچولو هات رو حفظ کنه کارت سخته کاش پیشم بودی کمکت میکردم
تا بچه هات می‌خوابن توهم استراحت کن از هر دقیقه‌ استفاده کن یکم بخوابی اونوقت اعصابت سره جاش میاد

والا من تو یکیش موندم

منم بچه هام شیر به شیرن یکم تحمل کن دارو فقط خواب آلودت میکنه اثر خاصی نمیزاره من یه دوره استفاده کردم بی فایده بوده الان دختربزرگم ۳ سالشه کوچیکه ۱۷ ماه اوضاعم خیلی خیلی بهتر شده نیمه مستقل شدن تقریبا بزرگه دیگه خودش بازی میکنه نمیچسبه به من خودش غذاشو میخوره کوچیکه ام باخواهرش بازی میکنه فقط من وسطا نگاه میکنم ببینم دعواشون نشه خلاصه خیلی نسبت به پارسال وضعم بهتره تازه مطمئنم سال دیگه بهترم میشه

پدرش نمیتونه دو ساعت کنارشون باشه ؟

واقعا سخته چرا کسی نیست کمکت کنه ؟

باید دکتر بری دارو بده. من دوستم بود دکتر دارو داد. میگفت خیلی خوب بود. خیلی راضی بود

ای بابا کاش بچه منم شیر میخواست منم دست تنها وخسته ام ولی با این تفاوت من یه مشکل بزرگتر دارم که بچم اصلا درخواست هیچی نمیکنه

سوال های مرتبط

مامان دوتا دسته گل مامان دوتا دسته گل ۱۷ ماهگی
یه درد و دل آخر شبی.من دوتا بچه دارم یکی ۱۶ماهه و یکی ۳ماهه.از صبح که بیدار میشم کارامو میکنم صبحانه اماده میکنم البته گاهی.چون همسرم میبینه خسته ام بدون اینکه بیدارم کنه میره سرکار صبحانه میخوره.ناهار هم نمیاد تا شام.من میمونم و این دوتا بچه.هردو هم شیرخشکی.که خداروشکر شیرخشکی شدن چون از توان من خارجه.و فقط خدا میدونه چرا شیرخشکی شون کردم.خلاصه ساعت ده اینا لباسا رو میندازم ماشین و خونه رو جمع میکنم اگه وقت بشه ناهار درست میکنم،اتاقا رو جمع و جور میکنم.جارو میکنم.لباسارو تو کمد بچه میچینم،شیشه شیرا ضد عفونی و خلاصه همه چی ردیف تا بچه ها بیدار شن.شیر میدم و بعدم داروهاشون،تا ساعت دو بعدازظهر.بعد دخترمو که سه ماهشه میخوابونم .با پسرم ناهار میخورم بازی میکنیم تا خسته بشه بازم بخوابه.دوباره همین مراحل تا شب که همسرم بیاد.گاهی اوقات ساعت ۸شب بهش میگم بیا این دوتا رو بگیر من برم بیرون دور بزنم،استراحت کنم،ذهنم آزاد بشه.چون واقعا کم میارم خسته میشم.اکثرا میاد.اما آخر شبا که بچه ها خوابن حس میکنم با این اوصاف براشون خوب وقت نمیذارم،یا کم کاری میکنم.همش عذاب وجدان دارم.در صورتی که کل روزم برای این دوتاست.ذهنم خیلی درگیره.گاهی عصبانی میشم رو همسرم خالی میکنم