۵ پاسخ

عروسی که هیچ کل دنیا ارزش یه نفس بچتو نداره، چشم رو هم بذاری 3 ماه بعدی هم گذشته ، بنظرم بمون خونه و خودتو بکار مشغول کن من با اینکه بچم خداروشکر مشکل نداره ولی باز خیلی جاها نمیرم حتی چندتا عروسی شوهرم تنها رفت چون سرده میترسم سرما بخوره،بعدم خواهرزادم 6 ماه و یه هفته بود بدنیا اومد وزنش 600 گرم بود دو ماه تو دستگاه بود الان خداروشکر 4 سالشه ماشالا زبر و زرنگ تو که خداروشکر وزن و هفتش بالاتره هیچ نگران نباش خدا بزرگه

بچت بخوابون پاشو بیوفت ب جون خونه‌باور‌کن عروسیو‌یادت‌میره 😂خونه تمیز روحیت خوب میکنه

نارس یعنی چند هفته؟؟
بنظر من اگر سه ماهه هس بچت برا روحیه ات خوبه ک بری فقط تو کالسکه پتو پیچش کن تا سرما نخوره.. دوست من ۳۵ هفته زایمان کرد بعد دوماه همه جا می‌برد مشکلی نداشت

عزیزم .اشکال نداره این دورشم تموم میشه .اینقدر مشکلات زندگی زیاده این توش گم عزیزم .من خودم شوهر بیکارمریض

ب این فکر کن این روزام میگذره و ما تنها پناه و محافظ بچه هامونیم بعد از خدا
ب قول خودت فدای سرش
دلت نگیره بند بند انگشتاش رو نگاه کن معصومیت صورت ماهش رو ببین وقتی میخوابه
چه لذتی بالاتر از این
عروسی ک سهله کل دنیا هم ب پاشون نمیرسه

سوال های مرتبط

مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
سلام مامانا
میشه یکم درد و دل کنم ؟
من از وقتی فهمیدم باردارم واسه سامیار در حد توانم بهترین هارو فراهم کردم جوری که خودمو فراموش کردم آدم ایده آل گری هستم متاسفانه اما بخاطر این اخلاقم همه چیز خیلی بد پیش میره مثلا سامیار رو میبرم پیش مثلا بهترین دکتر اما افتضاح ترین در میاد و....
مثلا فکر میکردم چون خودم و همسرم بچگیامون خیلی آروم بودیم پسرم هم آرومه اما خدا شاهده از روزی که به دنیا اومد تا به امروز همش گریه
همش باید بغلش کنم و راه برم خیلی بدنم درد می‌کنه اما همش میگم فدای یه خنده پسرم ، من تصمیم گرفتم مادر بشم پس باید تحمل کنم
تا یک ماه پیش با گریه های پسرم منم گریه میکردم اما از بعد از جریان ختنه که خدا مجدد پسرمو بهم داد خیلی صبور تر شدم
اما امروز. دلم خیلی گرفت
خونه عموم اینا دعوت بودیم فرق پسر من با پسر دختر عموم یک ماه بود (اون یک ماه کوچیک تر بود)هزار ماشاالله بهش ااین بچه به قدری آروم بود که من تعجب کردم خودش می‌خوابید ،خودش بیدار می‌شد ،خودش بازی میکرد اصلا دختر عموم سمتش نمی‌رفت فقط شیرش میداد مینداختش تو گهواره. دیگه تمام سامیار منم به شدت امروز بد آروم بود فقط بغلم بود و راه میرفتم
بعد دختر عموم به مامانش نگاه میکرد خودش یه احساس غرور میکرد و نسبت به من احساس ترحم میکردن که آخی خدا صبرت بده چقدر گریه می‌کنه
خیلی دلم شکست لطفا مامانایی که بچه هاتون آرومن یکم بیشتر مراقب ماها باشید ما به قدری کافی شکننده هستیم.