۷ پاسخ

بگو میرن پیش خدا هرچی براشون دعا کنیم و کار خوب کنیم خوشحال تر میشن و منتظر ما میمونن تا یه روز بتونیم بریم پیش شون
من بچه بودم مامانم اینو بهم گفت
و حقیقتا تا امروز خیلی با مرگ حس خوبی دارم
نه چیز ترسناکیه برام نه عجیب

واقعیتوبگو
ولی ناراحتی وگریه وزجه نبایدپیشش بکنید

وقتی پدرمونو از دست دادیم خاهرم نه سالش بود
موقع انحام کارای غسل اینا همراه دخترم فرستادیمش خونه خاعر شوهرم
ولی موقعی که اوردنش خونه گفتم بگین بیاد بت چشم خودش ببینه
وگرنه بعدها حسرت به دل میمونه تاقبل اون نمیدوتس بابا رفته چون صبخ۶زود بود و خاب بود
وقتی اومد بهش نشون دادیمش خیلی خودشو زد و گریه کرد اما بعدها اصلا بهونه نکرف
درسته به سری خلآ ها تو وجودش هست اما به نظرم بهترین کاری که میتونستیم انحام بدیم همین بود

مادر بزرگ منم فوت شد روز تشیه جنازه همش میگف چرا همه گریکنن میکنن چرا مامان بزرگ گریه میکنع
براش توضیح دادم ک مریض بوده پیر شده و خدا برده پیش خودش
درک کرد و قبول کرد حتی گریم کرد میگفت مامان بزرگ ینی مادر من گناه داره مامانش مرده میرفت مامانمو بغل میکرد

عموی بابای منم تازه فوت کرده نوه اش خیلی بهش وابسته بود متاسفانه موقع دفن کسی هواسش نبود یهویی اومد جلو پدر بزرگشو دید همش داد میزد چرا بابا جونمو لای پارچه کردین
از آخر مامانش اومده بود خونه بهش گفته بود باباجون خیلی آدم خوبی بوده خدا برده پیش خودش الان دیگه همیشه همه جا بابا جون تورو میبینه
ولی بازم خیلی بهانه میگیره مامانش میگفت شبا همش بیدار گریه میکنه چرا بابا صمد منو میبینه من نمیبینمش

من وقتی اقاجونم فوت شد
سریع با مشاور دخترم صحبت کردم
باید روندو طبیعی نشون بدی
بگو مثل برگا که زمستون میشه میریزن
برفا بهار اب میشن
ادما پیر میشن و فوت میکنن
اصلا نگو رفته سفر اصلا نگو رفته تو اسمون
اصلا نگو رفته پیش خدا
چون از همه اینا بدش میاد
وقتیم گفت اونجا چه جوریه بگو من نمیدونم نرفتم که
خدا رحمت کنه مادربررگتونو

نمیشه بهش بگی انقدر خدا دوسش داشت برد پیش خودش؟

سوال های مرتبط

مامان روفیا مامان روفیا ۳ سالگی
سلام عزیزان من تجربه از پوشک گرفتن دخترم رو خلاصه نوشتم ،امیدوارم کسی که نیاز داره استفاده کنه و کمکی براش باشه
اینقدر ناراحت میشم پیامهایی رو میخونم که موفق نشدن و هم خودشون و هم بچه داره اذیت میشه😔

بزار تجربیات خودمو بگم و دوره ای که شرکت کردم
اول از همه شرایط مادر باید اوکی باشه و بعد شرایط بچه
اینکه از دو سالگی شروع کردم کم کم با قصه و کتاب آموزش دادم و هر موقع که مثلا حمام می‌رفتیم به دلخواه خودش میگفتم جیش کن و این ماه های آخر هم دیگه توی روز یکی دوبار تا جایی که خودش همکاری میکرد پوشکشو باز میکردم و میبردمش دستشویی بعضی وقتها هم نمیومد،که یکی دوبارم پی پی کرد ولی ترس داشت، حالا پی پی رو براش اسم اعضای خانواده و شکل هایی که دوست داشت میزاشتیم و بای بای و اینا،با خمیر بازی پی پی درست کردم و از باسن عروسکش مثلا میومد توی توالت فرنگیش و رنگ بنفش خیلی دوست داشت یک شرت بنفش گرفتم براش و خلاصه به مرور تا نزدیک سه سالگی گرفتمش از پوشک به دلخواه خودش چون منزلمون رو جابجا کردیم نمیشد زودتر بگیرم باید به خونه جدید عادت میکرد