پارت آخر،زایمان طبیعی
خلاصه که زور میزدم با تماااام توانم و تقریبا پنج تا ماما هم دورم بودن و یکیش با دوتا دستش افتاده بود زو شکمم و با تمام توانش میکوبید رو شکمم جوری که بالا پایین میشد تختم .تقریبا ی ساعت و نیمی فک کنم زور میزدم و بچه نمیومد همش میگفتن موهاشو میبینم زود باش زور بزن دیگه بعدم ی سوزن بی حسی ماما زد و با قیچی برش داد اونجامو و زور نهایی رو زدم و فهمیدم سرشو گرفتن، ی لحظه ن صدایی شنیدم ن چیزی دیدم ،انگار ازاین دنیا رفتم (فک میکنم میگن خدا گناهای مادرو میبخشه و بهشت زیر پاشه دقیقا همین لحظس،واقعا عجیب بود) چشامو باز کردم دیدم بچه دست پرستار ولی جیغ نمیزنه و کبوده!! هرچی میزننش صدا نمیکنه و خفه شده .
هرکاری کردن صدایی نمیومد و بعد از هفت هشت دقه گفتم یا ابوالفضل کمکش کن بچمو😭که یهوناله کردانگار نفسش برگشت و بردنش از پیشم.
خداروشکر ابولفضلم بعد از ی هفته بستری حالش خوبه 😍

وای چقد سخت بوده زایمانت😢

من ک کلا گریه کردم با این پروسه زایمانت 😭 خدایا کمک
خدا رو شکر حالش خوب شد پسرت انشالله که قدمش پر از خیر و برکت باشه و ی روز سر بلند کنی ببینی پسرت مردی شده و خیلی موفقه هر چی درد زایمان کشیدی جبران شه برات

منم زایمانم مثل شما سخت بود دوتا ماما مدام سرم داد میزدن و شکمم رو به طرز وحشتناکی فشار میدادن ۲۰ دقیقه طول کشید تا بدنیا اومد بعدش هم گفتن چون خیلی درشت بوده تو لگن گیر کرده بوده نیم ساعت زیر اکسیژن بود و دادنش بهم

چرا اینطورشده بود بچت

الهی بگردم 🥲

اي واي چه عذابي كشيدي عزيزم.ايشالا قدمش پر از خير و بركت باشه واست 💐💐💐🤍🤍🤍🤍

وای من با تماااااامِ داستانِ زایمانت زندگی کردم، بغض کردم، گریه کردم😢
خداروشکر که ابوالفضلت نفسش برگشت
انشالله تا آخر عمرص بیمه حضرت عباس باشه🥺❤️

ای وای جقد اذیت شدی.طبیعی گاهی خیلی بده

چقد سخت بوده خداجون🥺🥺

بسلامتی عزیزم انشالله بیاد بغلت بادیدنش این همه درد فراموش کنی وقعا زایمان سخته