تجربه زایمان
پارت ²
رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم تقریبا ساعت ده شده بود بی اختیاری ادراری گرفته بودم نمیرسیدم برم دسشویی
ترشح خونی هم داشتم
ساعت یک ناهار اوردن خیلی کم خورد ی هفته ایی میشد هیچی نخورده بودم اصلا انرژی نداشتم
یذره ابمیوه و کیک خوردم
اومدن سرم وصل کردن دکتر گفت بلند شو راه برو بلند شدم هی از اینور اتاق ب اونور اتاق ...
ساعت شده بود نزدیکای دو شایدم دو و نیم نمیدونم
دکتر اومد گفت اماده ایی؟ منم استرس داشتم راستش
گف اومدم کمکت کنم معاینم کرد گف عالی شدی ولی نگفت چند سانتی منم نپرسیدم دیگه تو اون وضع حواسمم نبود
گف موقعشه کیسه ابتو پاره کنم کیسه ابمو پاره کرد و یهو ی اب ب اندازه ی پارچ شایدم بیشتر با فشار ریخت و گرم بود اولش اروم میکرد ولی بعد انقباضا شروع شدن
گف هر موقعه درد خوب گرفتت زور بزن
منم موقعه دردا ک شکمم سفت میشد زور میزدم
حتی بعضی موقعه ها دست خودم نبود فشار میومد بهم زور میزدم
(مثل ی دسشویی بزرگ بود دقیقا همون حسه 😫😂)
من زور میزدم دکتر هم با دستش هی فشار میداد رو به پایین رحممو باز میکرد یهو گفت دارم موهاشو میبینم زور بزن
پرستارو صدا کرد
اومد بالای شکممو فشار میداد نفسم داشت میگرفت
هی فشار میداد تپ تپ
منم زور میزدم
دکتر بی حسی زد و یذره پاره کرد
هی میگفت زور بزن بچه بد جاییه من دیگه انرژی نداشتم پرستار هی فشار میداد
منم کمی زور میزدم تا اینکه بچه رو کشید بیرون ی لحظه گذاشت رو سینم

۷ پاسخ

عزیزمم چ حس خوبی😍واقعا زایمان طبیعی همینقدر ک تعریف کردی راحته؟؟داری بهم امید میدی

کدوم بیمارستان زایمان کردی عزیزم

نازیییی چه قشنگ😍خدا بهت ببخشه
درد زیادی رو تحمل کردی.من سزارین بود ازین زورا نداشتم ولی لحظه ای که بچه رو میزارن رو سینت....

همون موقع این لحظه رو برای همه آرزو میکردی

انشالله ب وقتش چنین لحظه ای برای باردارها🤲🤲🤲

چ لحظه ای قشنگی 🤩🤩🤩🤩

اوخی🥹
فقط آخرش..

سوال های مرتبط

مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۳ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۴ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان 4
بالاخره ماما اومد و واقعا سر هر انقباض خیلی کمک حالم بود با ماساژ و ورزش‌هایی ک میداد ولی اصلا اون زمان درد من جوری نبود ک با اون ماساژ آروم بشم، یهو یکی اومد گف بخاب میخام کیسه آب و پاره کنم، گفت هر دردی ک گرفتی زور بزن من هرچی زور میزدم میگف نمیشه بزنم بیشتر انقد زور زدم تا بالاخره پاره کرد و رفت، ماما گفت بهش آمپول فشار بزنید زایمان کنه گفت ن نمی‌زنیم زوده. وقتی رفت حالت سجده شدم و کمر عقب جلو میکردم ولی دردم خیلییی شدت گرفته بود و اصلا نمیشد تحمل کنم، نیم ساعت بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون 7سانته منم ک غمای عالم ریخته بود رو سرم هی میگفتم من نمیتونم زایمان کنم ولم کنید سزارین کنید منو، گفت هروقت معاینه میکنم تو زور بزن ببینم فرقی میکنی س چهار تا زور زدم یهو گفت تمومه فول شدی، حالا سخت ترین جاش دقیقا همینجا بود ک من فک کردم تموم شده، ماما گفت الان سر بچه اومده جلو و اگه زور نزنی بچه خفه میشه و متاسفانه نینی من مدفوع کرده بود و شرایط سخت تر شده بود، هرچی زور میزدم از اعماق وجود انگار ن انگار فقط میگفت سرش دیده میشه ولی نمیومد سرجاش ک بتونن بدنیا بیارنش، ساعت 6ونیم صبح بود ک من داشتم تلاش میکردم یهو ماما بخش اومد گفت ب بیمار بگو زور نزنه ما ساعت 7و ربع شیفتمون عوض میشه خسته ایم حوصله زایمان نداریم شیفت بعد زایمانشو بگیرن😐💔💔💔
مامان جوجو ممد💜🤰🏻 مامان جوجو ممد💜🤰🏻 ۱ ماهگی
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۱ ماهگی
پارت دهم
مادر شوهرم نشسته بود روب روم من همچنان مرگو با چشام میدیدم جیغای خیلی بدی میکشیدم ساعت سه صبح بود همه اومدن اعتراض کردن انقد جیغ نکش ما خابیدیم فلان اینا من فقد با فشاری ک بهم میومد یکسره جیغ میکشیدم بعد نیم ساعت ماما اومد دست کرد تو واژنم بعد مقعدم گفت دوتا زور دیگ بده منم با تمام توان زور دادم
بعد داد زد اتاق زایمانو اماده کنید من همچنان داشتم میمیردم فقد جیغ میکشیدم نفس نداشتم برای راه رفتن اما دیذن بچم قدرتمو بیشتر میکرد ماما گفت بیا پایین رفتم پایین سر بچه رو قشنگ حس کردم میلرزیدم پنج دقیقه طول کشید تا اماده بشن لباس بپوشن من همچنان رو تخت زایمان داشتم جون میدادم
ماما اومد لعنتی دساش تا ارنج تو من بود هم از مقعد فشار وارد میکرد هم از واژن میگفت زور بزن اما من نفس نداشتم هیچ انرژی برای زور زدن نداشتم به پرستار گفت بیا شکمشو فشار بده نمیتونه زور بزنه دسش تو من بود داشت سر بچه رو به بیرون هدایت میکرد اون یکیم هعی فشار میداد من زور میزدم اما در توان من نبود زورای خوبی بدم بعد یک ربع حس کردم سر بچه اومد بیرون دردا تموم شد ولی یه سوزش وحشتناکی ک جیغمو در اورد پیچید تو واژنم بچه ک در اومد کامل تموم دردا رفتن
بچه رو گذاشتن رو شکمم سفت بغلش کردم حتی توان گریه نداشتم فقد ناله میکردم پاهام میلرزید ......
ادامه
مامان پارسا👶 مامان پارسا👶 ۲ ماهگی
ادامه تایپیک قبلیم(تجربه زایمان)

به دستورِ دکترِ شیفت شبم توی زایشگاه بستریم کردن تا فردا صبحش چندبار ان اس تی گرفتن بازم انقباض نشون داده بود ،ساعت ۱۱ صبح ۱۷ اُم بود که همون دکتر شیفت شبم دستور آمپول فشار داد ،سِرُم(آمپول فشار) رو وصل کردن بهم تا ساعت ۴ عصر اولین سرم تموم شد من از ساعت ۲ بعد از ظهر کم کم دردام شروع شده بود هی زیر شکمم میگرفت ول می‌کرد دردشم یکم از پریودی بیشتر بود ولی نا منظم بود،بهم گفتن تا آمپول فشارِ بعدی کنار تختت یکم اسکوات بزن و راه برو منم انجام دادم ،سرم دوم رو ساعت ۷ شب وصل کردن بهم ،از ۹ شب به بعد خیلی درد داشتم که ساعت ۱۰ معاینه ام کردن گفتن شدم ۳ ' ۴ سانت ،دردام منظم شده بود که اومدن کیسه آبمو پاره کردن یهو ازم کلی آب گرم خارج شد و طی یکی دو ساعت ۹ سانت دهانه رحمم باز شده بود،ساعت ۱۱ و نیم دیگه حس فشار و زور بهم دست میداد، به مامام که گفتم گفت هر وقت حس زور داشتی تکنیک تنفسی انجام بده خیلی کمکت میکنه نفس عمیق بکش هوا رو تو شکمت جمع کن بعد فوت کن بیرون و همزمان با قدرت زور بزن ،منم همینکارو انجام میدادم،واقعیتش خیلی کمک کرد بهم آروم تر میشدم؛یهو به همراه اون دردا و حس زور یه حس دیگه توم بوجود اومد قشنگ حس میکردم که بچه داره میاد بیرون و دیگه آخر راهه🥹