پارت چهار
سریع من گذاشتن روی تخت زایمان وسایل اماده کردن حس زور بهم دس میده گفتن دردت گرفت زور بزن من هی دردم گرفت زور میزدم نمیاد گیر کرد گفت زورت فایده نداره جای سرم خراب شده یکی اون داره بهم امپول میزنه یکی هم رو باسنم امپول انتی بیوتیک زد شنیدم گفت انتی بیوتیک زدم بهش گفتم برای چی گفت برا بچه عفونت نگیره هی دردمیگیرم زور زدم دختر بچه هم میترسید زورمیزنه داد بی داد راه انداختیم من اون دختر به من‌میگن زور بزن سر بچه معلومه به اون میگن زور بزن سر بچه داره میاد وضع بدی بود خیلی وحشناک هی زور محکم میادم چهار پرستاربالا سرم بود پرستارا میگن دستمو فشار بده زور بزن دستاشون فشار دادم زور میزنم نیس بچه نمیخواد داشتم ناامید میشدم ک دکتر برش زد گفت الان زور بزن با دردات منم اسم فاطمه زهرا دادزدم اسم شوهرم داد زدم ک سربچه اومد نزدیکتر شد گفت افرین همین جوری ادامه بده بعد صدا گریه بچه اومدتا دیدم دختر بغل دستم زایید من موندم🤦‍♀️🥺😣

۹ پاسخ

پارت بعدی کی میذاری🤕

خدایا 🥺🥺

یا خدا😖😖😖من موندم این همه علم پزشکی تو جهان پیشرفت کرده چرا هنوز یه راه جدیدی واسه زایمان طبیعی پیدا نکردن ک مادر انقد عذاب و درد نکشه هنوز مث ۱۰۰۰ سال قبل باید زایمان کنیم بابا یه راهی، دارویی چیزی پیدا کنین دهانه رحم زود بدون درد باز باشه بچه لیز بخوره بیاد پایین انقد سخته آخه؟

ن خداروشکر من تنها بودم 😂

مارو هم دعا کن خواهر 🥲

طبیعییییی یه جوریه ک آدم دلش میخواد بمیره اون درد لعنتی تمومشه🥴

یادخودم افتادم .مرگ جلو چشم دیدم .من مال زور زدن فشار سربچه تولگنم پاره شدم .خیس خیس عرق شدم .وحشتناک بود تا خواهر شوهرم دیدم زدم زیر گریه .گفتم مردم وزنده شدم .ولی ولی دخترخوشگلم دیدم دردام یادم رفت عزیزم

ای جان چ سخت بوده خداروشکر ک ب سلامتی بغل گرفتیش
من ک جرات طبیعی ندارم

واقعا زایمان طبیعی چیز عحیبیه خدا به همه مادرای باردارکمک کنه زایمان خوبی داشته باشن به منم کمک کنه🥲

سوال های مرتبط

مامان جوجو ممد💜🤰🏻 مامان جوجو ممد💜🤰🏻 ۱ ماهگی
مامان رهاجونی😍🥰 مامان رهاجونی😍🥰 ۳ ماهگی
پارت 4
به وقت زایمان 😍🥰
خلاصه این سری که دردم گرفت زور زدم گفت نه اینجوری نه متوجه حرفم نشدی زور بزن به پایین نه زور الکی تازه با صدا زور نزن دهن تو باز می‌کنی صدای زور درمیاری این زور نیست دهنتو ببند و زور بزن به پایین
من اینجوری بودم 🤦🤦🤦
این سری زور زدم گفت خودشه آفرین
بزار دوباره دردت بگیره یکبار دیگه زور بزن تمامه من بچه رو دارم میبینم
یکبار دیگه زور زدم گفت آفرین تمامه
سرش اومد بیرون گفت حالا زور بزن تا وقتی که خودم بگم بسه
انقد اون لحظه برای همه دعا کردم ازجمله دوستان باردار ودوستان اقدامی که حد نداشت
خلاصه دخترمو گذاشت رو سینم گفت بفرما این هم گل دخترت مبارک باشه برام دعا نمیکنی؟
گفتم ان شالله خدا بهترین ها رو نصیبت کنه عزیزم
گفت به به مرسی عزیزم شروع کرد بخیه زدن گفت چون پوستیه شاید متوجه بشی ولی برات بخیه خوب میزنم که یک روزی منو فحش ندی خخخ
ولی من انقد درد کشیده بودم که این دردا رو متوجه نمیشدم
بعد بهم گفت دوش میگیری یا سرویس میری حتماً حتماً با سشوار بخیه هاتو خشک کن تا عفونت نکنن و تند تند نوارتو عوض کن (اومدن این ماما برای من یک هدیه از طرف خدا بود)
خلاصه وقتی دخترمو بهم داد اون لحظه
خیلی خداروشکر کردم و همه دردام فراموش شد
چون فکرشو نمیکردم که بتونم زایمان طبیعی کنم
خداروشکر هم بچم حالش خوبه هم خودم و مرخص شدین اومدیم خونه اینم بماند به یادگار به وقت زایمان گل دخترم ❤️🥰😍😘
مامان ساحل مامان ساحل ۱ ماهگی
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۶ :
گفت هروقت دوباره احساس فشار ب مقعدت داشتی باید زور بزنی الان نزن!! گفتم باشه
یکم گفتم وای داره بهم فشار میاد گفت زور بزن
یه زور زدم که قیچی رو انداخت و یکم قسمت پایین واژن مو برش داد ک چون خیلی درد داشتم فقط ی سوزش کم فهمیدم ک اصلاااا برام اذیت کننده نبود!!
گفت خب بسه ! نفس عمیق بکش! دوباره زور بزن
این دفعه ک زور زدم سر بچه اومد بیرون
گفت دو تا نفس عمیق بکش ، کشیدم گفت حالا زور محکم بزن
این زوری ک زدم همراه با داد بود (جیغ ن!) دااااااد
یعنی تو عمرم اینجوری عربده نکشیده بودم 😭😂😂😂
و دو ثانیه بعدش ملکای قشنگم رو شکمم بود 🥹🥹😍😍
( اونجایی ک عربده کشیدم از درد بود و قسمت شونه هاش بود ک داشت خارج میشد از بدنم )
خلاصه تا دکترم خودشو برسونه من زایمان کردم و همونجا رو تخت منتظر بودم ک دکترم رسید و اومد برام بخیه هارو زد (ک خداروشکر خودش زد آخه شنیدم خیییلی بخیه های تمیزی میزنه در حدی ک بعدا اصلا ردش نمیمونه )
دکترم ک وارد اتاق زایمان شد گفت وای دختر تو همههه رو متعجب کردی!! ما هیچکدوم فکر نمی‌کردیم تو انقد زود زایمان کنی ! با خودمون گفتیم خیلی زود فول بشی ساعت ۱۲ شبه! اصلا باورم نمیشه زایمان اولی انقد سریع روند زایمانش طی بشه !!!
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه