پارت ۲
دوش آب گرم گرفتم یکم دردا بهتر شد که ماما اومد و گف برگرد سر تخت ب حالت سجده و کمرت قوس بده تا نیم ساعت منم همینکارو کردم ولی زیاد درد داشتم نتونستم دیگه ساعت ۲ شب شده بود که اومد گف هر موقع دردت گرفت زور بده تا ببرمت اون اتاق برا زایمان منم برا اینکه زودتر از این دردا راحت شم با هر دردی که تو کمر و دلم میپیچید زور میزدم محکم بدون تنفس ولی با درد زیاد تا ساعت ۳ونیم هی میومد چکم میکرد که گفت خوبه بریم اون اتاق تا رفتیم رو تخت نشستم پاهام گذاشتم رو میله بهم آمپول بی حسی زد گف زور بزن محکم اصلا ول نکن منم هر محکم زود میزدم اصلا ول نمیکردم حس میکردم همه استخونام دارن میشکنن از زور دیگه برش داد بچه رو دراورد یه نفس راحت کشیدم ولی انقد بیحال شده بودم نمیتونستم حتی حرف بزنم فقط به بچه ام نگاه میکردم و میلرزیدم

واییییییییییی

اونجا ک برش زدن متوجه شدی دردشو؟؟

ینی بی حسی روهمون اخرمیزنن

قدمش مبارک

قدم نورسیده مبارک گلم .من فقط از زور زدنش میترسم میگم نکنه اول لحظه بلد نباشم خسته بشم نتونم خوب زور بزنم بچه م گیر کنه به تنها چیزی ک هی فک میکنم این زور زدنه

بی حسی رو خودت قبلش گفتی بزنن یا خودشون زدن؟

مبارک باشه عزیزم

چرا بیحسی نگرفتی تا زمانیکه فول میشی؟ ماماهمراه داشتی؟

بسلامتی مبارکه

با تک تک کلماتی ک گفتی درد روز زایمان دوباره برام تداعی شد من بدون اپیدورال و امپول فشار زایمان کردم ولی لحظه ای ک فول میشی میگن پاشو بریم رو تخت زایمان سختی واقعی اون لحظه و زور زدناشه😥😥😥

قدم نو رسیده مبارک باشه عزیزم

طبیعی خیلی سخته بخدا