پارت ۳ زایمان طبیعی
بلند شدم خوابیدم رو تخت اومد معاینم کرد ۸ سانت شده بودم بهم گفت هرموقع دردت گرفت زور بزن بچه بیاد تو کانال زایمان..
یه ۱۰ دقیقه ای با انقباضا زور میزدم که گفت کافیه بچه اومد
بریم رو تخت زایمان اتاقو اماده کردن من نشستم اونجا دیگه اون موقع دست خودم نبود با هر انقباضی زور زدن خودش میومد مامام ازم پرسید میخوای بخیه بزنم اون لحظه فقط میخواستم بچه در بیاد راحت شم حاظر بودم هرکاری بکنم..
بهش گفتم بزن فقط دربیاد خدا خیرش بده گفت تو کاریت نباشه درمیاد فقط بگو با بخیه میخوای یا نه گفتم اگه لازمه بزن.با دوتا زور دیگه بچه در اومد و من کل وجودم از درد خالی شد از ته دل با داد خداروشکر میکردم و من دیگه نفهمیدم کی بی حسی و برشو بخیه زد..
پس از برشو بخیه نترسین کلا بخاطر بی حسی دردی نداره فقط یزره اخرش سوز میداد
بچه که در اومد نیم ساعت رو واژنم زوم بود ببینه کجاش ایراد داره همونجارو بخیه زیبایی زد حتی از زایمان قبلمم که یجاش ایراد بخیه داشت اونو دوباره بخیه زد و من با کمک ماما بلند شدم..

۷ پاسخ

وای عزیز دلم‌مبارک باشه انشالله منم دردم بگیره دعا کن دیگه دیوونه شدم😭😭😭😭

افرین مامان قوی😍

عالی
خیلی از استرسم کم شد مرسی ازت
انشالله خوش قدم باشه💙💙

خداروشکر عزیزم بسلامتی😍 خصوصی بودی؟ به دکترت هزینه دادی ک‌اومد بالا سرت درسته؟

خوشبحالت پیگیر شدی و زایمان کردی
منکه همینجور دست رو دست گذاشتم نشستم هیچ دردی ام ندارم

دست راستت رو سر من😬 خوشقدم باشه انشاالله💖💖

آفرین مامان قوی واقعا کیف کردم تجربتو خوندم 😍😍😍 ماشاالله بهت

سوال های مرتبط

مامان 𝑨𝒓𝒊𝒚𝒂𝒏 مامان 𝑨𝒓𝒊𝒚𝒂𝒏 ۱ ماهگی
خلاصه من رو تخت زایمان خیلییی زور زدم تا بچه بدنیا بیاد و این سخت ترین قسمت زایمانم بود😮‍💨🥲🥲

مدام یه ماما میفتاد رو شکمم و منی که از معاینه میترسیدم اونموقع انقدری درد وحشتناک داشتم که دکترم دستش توم بود و من میگفتم فقط ترو خدا درش بیاد تموم شه اما نمیومد🥲ـ

میگفتم جرا نمیاد پس ترو خدا میگفت زور بزن درست تا بیاد نمیدونم میگفت گیر کرده فلان چیه
انقدزی ماما منو فشار داد و افتاد رو شکمم و پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و فقط زور میزدم

تا اینکه دکترم تاااا پایین یه برش ناقابل تا مقعد برام زد فهمیدم چ بلایی سرم اومد🥴🥴🥴
اونقدر زور زدم ک بلخره نمیدونم بعد چندمین زور بچه بدنیا اومد

اون لحظه ای ک بدنیا اومد بهترین لحظه زندگیم بود دردام تموم شد
خیلیشیزین بود از اینکه تموم شد خوشحال بودم

گفتم خانم دکتر ترو خدا بیهوشم کن بخیه بزن امپول بی حسی زد یه ماما هم اومد دوتا پاهامو بست تا تکون نخوردم رحمم خونریزی شدید کرد
دکترم واقعا اذبت شد خودمم جونم در اومد دیگه
اونقدری بهم مسکن زدن و زیر زبونی که جون حرف زدن نداشتم فقط چشام باز بود یکعالمه بخیه خوردم دکترم نگفت که نترسم امااا خیلی داغون شدم سر بخیه هام
و رسما تا مقعد پاره شدم 🥴
بخیه تموم شد
کفت برو از تخت پایین ادرار کن مادرم اومد دستمو بگیره کمکم کنه از درد و گیجی نمیتونسم رو پام وایسم منو گذاشتن رو برانکارد و بردن بخش

درسته پیشرفت خوبی دلشتم زایمان راحتی داشتم اما بخیه هام اذیتم کرد دردی که به قفسهسینم و شکمم فشار دادن و بخیه هام خیلی اذیتم کرد طوری ک مثل سزارینی ها با گریه از تخت میومدم پایین و هنوزم ک چهار روز میگذره با بدبختی راه میرم
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ده:

تو بارداری ترسم از برش دادنه بود ولی وقتی دیدم اون و اصلا متوجه نشدم گفتم پس اینم قابل تحمل ماما هم گفت درد ندارم بی حسی می‌زنیم گفتم توروخدا زیاد بزن گفت تا حالا دندون پزشکی رقتی؟ دندون بخیه زدی؟ دردش همونقدره که من تجربش و نداشتم.
خدا خیرش بده بی حسی زیاد زد اولش که خیلی قابل تحمل بود فقط وقتی نخ و میکشید می‌فهمیدم همون لحظه اون خانمی که با من بود و آوردن تو اتاق برای زایمان سرم گرم دیدن خانمه شدم که چجوری در اومد بچش و چند دقیقه اول و نفهمیدم تا حس کردم اثر بی حسی داره می‌ره گفتم تو رو خدا بازم بزن بی حسیش داره می‌ره بازم زد اما دیگه داشت دردناک میشد از یک طرف هم پاهام خشک شده بود تو اون زاویه که باز بود... بالا سرم از روی اون لامپی که روشن بود می‌دیدم اونجام. که چجوری بخیه میزنن این و بذارید نگم که خیلی وحشتناک شده بود با برشی که خورده بود🤦🏼‍♀️😐
بخیه ها دردش در برابر دردی که قبلش کشیدی خیلی قابل تحمله اما امان از بخیه های روی پوست که بی حسی روی اونجا اثر نمی‌ذاره و قشنگ فرو رفتن و در اومدم سوزن و نخ و میفهمی اونجا خیلی اذیت شدم
حدود نیم ساعت فکر کنم طول کشید نمی‌دونم چند تا اما خیلی خوردم بخیه اما گفت خیلی خوب برات بخیه زدم ازم راضی باشی
دیگه کارشون که تموم شد رو ویلچرم کردن و دوباره گذاشتم رو تخت
دیگه هیچ دردی نبود جز یه سوزش برای بخیه ها
پسرم و که آوردن تو بغلم گذاشتن تموم دردای دنیا فراموشم شد و همون‌طور که به صورتش زل زده بودم گفتم ارزش اون همه درد و اذیت شدنم رو داشتی پسرم 😍
مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۱ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان ~°boy♡girl°~ مامان ~°boy♡girl°~ ۵ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۵ ماهگی
سلام مامانا من دیروز درد داشتم زیر شکمم و کمرم یکم درد میکرد ساعت شیش صبح رفتم خونه مادرم تا ساعت ۱۰ درد کشیدم بعد رفتم بیمارستان اونجا معاینه شدم گفت سه سانت دهانه رحمت باز شده بستری شدم اینقدر درد کشیدم بعدش یه سیخ پلاستیکی زد کیسه آبم پاره شد بعد گفت هر موقع دردت زیاد شد بشین زور بزن تا سر بچه بیاد پایین منم همین کار رو میکردم اما فایده نداشت دو ساعت زور زدم تا بلاخره منو بردن اتاق زایمان اونجا برام برش دادن یه نفر محکم با دستاش رو شکمم رو با تمام زور فشار میداد تا سر بچه اومد بیرون بچه شروع کرد به گریه کردن بعد بچه رو بردن که تمیز کنن بعد از اون شکمم رو فشار میدادن تا جفت بیاد بیرون نزدیک به ۱۰ بار فقط شکمم رو فشار دادن چون جفتم تیکه تیکه شده بود هعی دست مینداختم در بیارن یه تیکه آخر جاموند گفتن همراه خونت میاد بیرون بعدش ۱ساعت فقط خانومه داشت بخیه ام میکرد تا ساعت ۶ رفتم بیرون بعد بخیه هم اومدن دیدن که جایی که بخیه زدن ورم کرده یه دارویی زدن بهم که جای بخیه هام می‌سوخت ولی بلاخره به هر سختی بود زایمان کردم اینم از جوجه من 🥺💖
مامان ماهورا مامان ماهورا ۳ ماهگی
دیگه نه ماما همراهی داشتم نه چیزی شانسم هروقت میومدم یکی بود با همون یکم آشنا شدم و اون پرستارم بود بهش گفتم من هیشکیو جز خدا ندارم بهم کمک کن گفت اگه میخوای زود زایمان کنی با ما همکاری کن گفتم باشه دیگه هی میومدن معاینه میکردن و منم دردم خیلی شدید بود همیشه صداش میزدم به ۶ سانت که رسیدم دوتاشون اومدن نگفتن میخوایم بهت کمک کنیم توهم همکاری کن گفتم باشه دیگه شکمم رو محکم فشار میدادن ومیگفتن زور بده منم محکم نفسم و میگرفتم و زور میزدم خیللییی سخت بود انقدر گرمم بود که یه لحظه از حال میخواستم برم از گرمی خلاصه گفتن داری خوب پیش میری همونجور زور بزن زور زدم و تحمل کردم تا فول شدم دوباره بخورم ۴.۵ بار محکم زور زدم گفت بچه اومد دیگه بچه اومد و خودم چون میدونستم فورا بعدش سه چهارتا سرفه کردم و جفت کنده شد بعدش دیگه بخیه زد و رفت ولی من خیلی مقعدم درد میکرد از بس زور زدم دیگه خلاصه بعد دوساعت هم اوردنم بخش فقط یکم مقعدم درد میکنه فقط خواستم بگم با ماما ها همکاری کنید خیلی کمک تون میکنن انشالله همه به سلامتی و دلخوش زایمان کنن❤
مامان دخترام♥️🧡 مامان دخترام♥️🧡 ۳ سالگی
پارت پنجم♥️
با زدن فنتو دردم تموم نشد همون احساس فشار و مدفوع رو داشتم و درد رو
فقط زمان استراحت دردهام بیشتر شده بود
یکم تایم استراحتم بیشتر شد
ماما همراهم هم ساق های پامو با ناخناش فشار میداد موقع شدید شدن دردام
خلاصه ساعت ۶ و ربع تخت زایمان رو آماده کردن و من متاسفانه با اینکه شکممو خالی کرده بودم کلی رو تخت مدفوع کردم🥴
هر بار که درد می‌گرفتم میگفتن فشار بیار به پایینت
من زور زدن بلد نبودم چون تو زایمان قبلیم تو این مرحله بی حس بودم و خودشون با فشار وارد کردن ب رحم و برش فراوان بچه رو درآورده بودن
خلاصه چند تا زور اول بی نتیجه بود و من اصراااار که برشم بزنین😑😁
دوستم گفت احمق بدون برش باید دربیاد خیلی دم دسته درست زور بزن میاد
یکی دو تا دیگه زدمو فایده نداشت
گفتم پس بیا رحممو فشار بده😁 خودم یه پا دکتر بودم😂 اولش دوستم گفت اذیت میشی بعدا
دیگه بعد از چند تا دیگه زور دوستم اومد از بالا یکم رحمو فشار داد و منم که دیگه درست زور زدن رو یاد گرفته بودم با یه زور قدرتمند بچه رو دادم بیرون🥺 و تمام دردام تموم شد🥺
بچه رو گذاشتن رو سینم
بعد اومد سراغ جفت
دوباره چند تا زور دادم جفت اومد
اومدن جفت راحت بود
دیگه چند تا فشار داد تا رحم پاک شده اونا یه کوچولو درد داشت ولی نه زیاد واقعا
بعد رفت سراغ بخیه،گفت چندتا خراش سطحیه و زیاد نیس
پنج تا بخیه خوردم
خیلی از بخیه میترسیدم
ولی دردش خیلی قابل تحمل بود برام اسپری بی حسی زد
و به این ترتیب من ساعت ۶ و نیم زاییدم😍
مامان حلما مامان حلما روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی #پارت سوم
ایندفعه که اومد دیگه نمیتونستن مسخرم کنن و گفتن فوله و سریع وسایل نوزاد بیارید من تعجب کرده بودم فکر میکردم هنوز سه سانتم😂😂ماما بم گفت یه زور خوب بده بچه تو دستمه فکرشم نمیکردم با یه زور بخواد بیاد. ساعت روبروم بود و دقیقا ۹:۱٠ دقیقه بود بم گفت زور بده یه زور خوب دادم بچه یهو با سرو کله پرید تو دستش 😂😂خودشون تعجب کرده بودن اینقد بچه سریع اومد 😅صدای گریه دخترمو شنیدم. گذاشتنش رو شکمم. و تموم شد کل دردام و خداروشکر بخیه نخوردم یه لحظه شیرینو داشتم تجربه میکردم. بچم با یه زور تو یه دقیقه اومد. انگار نه انگار ده دقیقه پیش واسه آمپول بی حسی داشتم زمینو چنگ میزدم 😂مامان و شوهرمم اومدن. بهترین حس دنیا رو داشتم. خوبیه زایمان طبیعی اینه که داری واسه یه اتفاق خوب درد میخوری قراره با یه فرشته زمینی بریم خونه. امیدوارم دامن اونا که بچه ندارن سبز بشه و تموم مامانای باردار بدون استرس و بسلامتی زایمان کنن و نینی قشنگشون بغلشون بگیرن❤❤🙏🙏😍😍
مامان نینی مامان نینی ۱ ماهگی
دیگه به هشت نه سانت رسیده بودم ولی این وسط یه اتفاق افتاد اونم اینکه این زور ها که زده بودم ناخودآگاه باعث شده بود دهانه رحمم خیلی ضخیم شده بود و داشت با بچه میومد پایین که خیلی بد بود چون میگفتن اگه جدا نشه رحمت پاره میشه و بعد زایمان میبرنت جراحی😰😰😕

خدا رحم کرد و مامام تونست جداش کنه یه لحظه و منو سریع بردن اتاق زایمان
انقدر درد کشیده بودم که اتاق زایمان از نظرم بی درد بود دیگه😵‍💫
برام بی حسی ناحیه حساس😜رو زدن
رو تخت زایمان که خوابیدم تا دکترم بیاد گفتن حالا زور بزن که زود اومد و من دست زدم سرش رو حس میکردم و ذوق زده میگفتم خب برش بزن که بیاد که میگفتن دکترت میاد و همون لحظه دکتر اومد و برش رو زد و بچه اومد بیرون 🐣🥹

گذاشنتش رو سینم و من دیوانه وار داشتم قربونش صدقش میرفتم و همه تو اتاق ذوق زده داشتن نگاهمون میکردم و چقدر دکترم ذوق کرده بود و داشت هم زمان اذان می‌گفت
هرچی میخواستم بگیرن ازم نمیدامش 🤣😍
تا ماساژ رحم رو دادن ولی برا بخیه چون بازم درد داشتم ترسیدم و دادم که ببرن
همزمان داشتن جلوم کارهاشو میکردن و من نگاش میکردم ولی بخیه که می‌خوردم درد داشتم که دکترم دوباره برام بی حسی زد
ولی انگار که خیلی بخیه خوردم اما انقدر دست دکترم خوب بود که زیاد حس نمیکنم

خدارو شکر گذشت و خلاصه الان که بهش فکر میکنم بازم معتقدم پروسه بارداری و ویار هاش سخت تر از خود زایمانه