رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده

۵ پاسخ

من بچم ۴ کیلو بود تازه زمانی که دنیا اومد دستشم رو سرش بود یعنی بازم دستش رو سرش بود بزرگ تر شده بود ولی بخیه هم نخوردم ماما ناشی بوده

علت اینکه رحمت پاره شده از چیه؟
بچت ک درشت نبوده ؟

منم دقیقا این بلاسرم اومد نصف روزدردکشیدم بعدزایمانو کورتاژ از12 شب تاصبم ک بیحسی رفته بود دردشدیدداشتم هیچ جوره آروم نمیشد

نگفتن چرا رحمت پاره شد؟

چه بد شانس بودی مگه چیکارت کردن که رحم پاره شده دوتا زاییدم خداروشکر ایجور بلایی سرم نیومد😑

سوال های مرتبط

مامان مامان دوتافرشته مامان مامان دوتافرشته ۱ ماهگی
پارت 5
دیگه ماما همراه اومد و من خیلی خوشحال شودم تا رسید بهم ورزش روی توپ داد خیلی خوب بود گفت دراز بکش ببینم و من شودم 7سانت گفت عالیه دوباره شروع کن ولی دیگه بدنم کششش نداشت بی حال بشین پاشو میداد برام شیافت گل مغربی و معاینه تحریکی انجام میداد ولی من دیگه بریدم نمی‌تونستم دردش داخل کمرم بود اصلا. زیر دل احساس نمی‌کردم دکتر معاینه کرد گفت عالی10سانت شودی حالا باید زور بزنی فقط زور ولی دیگه بدنم خالی کرده بوده و شروع کردم زور زدن فقط موقع درد ولی فایده نداشت سر پایین نیومد و رحمم ورم کرده بود دیگه همه ماماها نگران شوده بودن شوهرم بهشون گفته بود کمکش کنید هر چه قدر بخواید بهتون میدم هزینه ماما همراه1200بود ولی شوهرم 1500ریخته بود براش فقط گفته بود کمکش کنید دیگه همشون ریختن رو سرم فایده نداشت و معاینه شودم گفت خانم 7سانت شودی از 10به 7برگشتم گفتن خوب زور نمی‌زنی ازم قطع امید کردن که دکتر گفت ببرین سر تخت فایده نداره اونجا بهتره رفتم سر تخت زایمان و دوباره ریختن رو سرم یکی رفت رو شکمم یکی رحمم رو باز میکرد فقط میگفتن زو بزن زو بزن خلاصه منم هی زور زدم زور زدم تا سرش اومد ولی دیگه تا نداشتم که دکتر گفت اومد سرش چ شونه هاش سخت بود ولی پاهاش خیلی خوب اومد و دیگه همه خسته شودن بچه رو گذاشتن روی شکمم و دکتر گفت تکون نخور تا جفت و برات در بیارم و با چند تا معاینه جفت هم در اومد و گفت حالا بخیه کنیم و ماما شروع کرد به بخیه کردن که گفت برات عالی زدم اصلا تکون نخور دیگه بخیه تمام شود و من خونریزی کردم و فشار رحمی رو شروع کردن و دست کردن داخل شکمم ون همش جیغ میزدم دیگه لرز کردم خیلی بد بود که دیگه تمام شود ساعت 12شب تا 12ظهر درد کشیدم ولی راحت شودم
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۵ ماهگی
سلام مامانا من دیروز درد داشتم زیر شکمم و کمرم یکم درد میکرد ساعت شیش صبح رفتم خونه مادرم تا ساعت ۱۰ درد کشیدم بعد رفتم بیمارستان اونجا معاینه شدم گفت سه سانت دهانه رحمت باز شده بستری شدم اینقدر درد کشیدم بعدش یه سیخ پلاستیکی زد کیسه آبم پاره شد بعد گفت هر موقع دردت زیاد شد بشین زور بزن تا سر بچه بیاد پایین منم همین کار رو میکردم اما فایده نداشت دو ساعت زور زدم تا بلاخره منو بردن اتاق زایمان اونجا برام برش دادن یه نفر محکم با دستاش رو شکمم رو با تمام زور فشار میداد تا سر بچه اومد بیرون بچه شروع کرد به گریه کردن بعد بچه رو بردن که تمیز کنن بعد از اون شکمم رو فشار میدادن تا جفت بیاد بیرون نزدیک به ۱۰ بار فقط شکمم رو فشار دادن چون جفتم تیکه تیکه شده بود هعی دست مینداختم در بیارن یه تیکه آخر جاموند گفتن همراه خونت میاد بیرون بعدش ۱ساعت فقط خانومه داشت بخیه ام میکرد تا ساعت ۶ رفتم بیرون بعد بخیه هم اومدن دیدن که جایی که بخیه زدن ورم کرده یه دارویی زدن بهم که جای بخیه هام می‌سوخت ولی بلاخره به هر سختی بود زایمان کردم اینم از جوجه من 🥺💖
مامان دخترام♥️🧡 مامان دخترام♥️🧡 ۳ سالگی
پارت پنجم♥️
با زدن فنتو دردم تموم نشد همون احساس فشار و مدفوع رو داشتم و درد رو
فقط زمان استراحت دردهام بیشتر شده بود
یکم تایم استراحتم بیشتر شد
ماما همراهم هم ساق های پامو با ناخناش فشار میداد موقع شدید شدن دردام
خلاصه ساعت ۶ و ربع تخت زایمان رو آماده کردن و من متاسفانه با اینکه شکممو خالی کرده بودم کلی رو تخت مدفوع کردم🥴
هر بار که درد می‌گرفتم میگفتن فشار بیار به پایینت
من زور زدن بلد نبودم چون تو زایمان قبلیم تو این مرحله بی حس بودم و خودشون با فشار وارد کردن ب رحم و برش فراوان بچه رو درآورده بودن
خلاصه چند تا زور اول بی نتیجه بود و من اصراااار که برشم بزنین😑😁
دوستم گفت احمق بدون برش باید دربیاد خیلی دم دسته درست زور بزن میاد
یکی دو تا دیگه زدمو فایده نداشت
گفتم پس بیا رحممو فشار بده😁 خودم یه پا دکتر بودم😂 اولش دوستم گفت اذیت میشی بعدا
دیگه بعد از چند تا دیگه زور دوستم اومد از بالا یکم رحمو فشار داد و منم که دیگه درست زور زدن رو یاد گرفته بودم با یه زور قدرتمند بچه رو دادم بیرون🥺 و تمام دردام تموم شد🥺
بچه رو گذاشتن رو سینم
بعد اومد سراغ جفت
دوباره چند تا زور دادم جفت اومد
اومدن جفت راحت بود
دیگه چند تا فشار داد تا رحم پاک شده اونا یه کوچولو درد داشت ولی نه زیاد واقعا
بعد رفت سراغ بخیه،گفت چندتا خراش سطحیه و زیاد نیس
پنج تا بخیه خوردم
خیلی از بخیه میترسیدم
ولی دردش خیلی قابل تحمل بود برام اسپری بی حسی زد
و به این ترتیب من ساعت ۶ و نیم زاییدم😍
مامان سبحان مامان سبحان ۲ ماهگی
ساعت ۱۲ ظهر بستری شدم
تا ساعت ۱۳ دستگاه nst بهم وصل بود
بعد بهم یک چهارم قرص زیر زبونی دادن گفتن کمک می‌کنه دردات‌ شروع بشه
بعد ساعت ۳ دکتر اومد بهم سرم از طریق واژن وصل کرد
فرستاد داخل رحم
سه تا سرم شارژ کردن
و این سرم ازم خارج می‌شد
اسمش نمی‌دونم چی بود ولی گفتن کمک می‌کنه دهانه رحم نرم بشه و باز بشه
تا ساعت ۸ اینا انقباض داشتم وقتی می‌گرفت با نفس عمیق میشد تحملش کرد ولی داداش زیاد بود اینجا شده بودم ۴ سانت
بعد دوباره یک چهارم قرص زیر زبونی دادن بهم
شروع کردم ورزش کردن
اجازه دادن همسرم بیاد و گفتن کمرتو ماساژ بده تو حالت سجده
وقتی ماساژ میداد درد ها بیشتر شد
احساس دستشویی داشتم اومدم برم دستشویی میشه آبم پاره شد
دکتر اومد معاینه کنه مطمئن بشه کیسه آبه گفت شدی ۸ سانت
بعد دکتر اومد آمپول اپیدورال زد
و دردم کمتر شد
ولی دهانه رحم اومد روی ۷ سانت بعد یکساعت
دیگه داشت اثر بی حسی می‌رفت و من درد متوجه می‌شدم
که دکتر اومد هی انگشت میچرخوند دور دهانه رحم
من خیلی درد داشتم خیلی زیاد التماس میکردم یه دقیقه بزارید به حال خودم بمونم
که دیگه گفت سر بچه رو میبینم و هی تحریک کرد
انقد درد داشتم دیگه نفس نمونده بود برام
که دیگه دکتر آمپول بی حسی زد برش داد و تحریک کرد گفت زور بده زور بده سربچه رو میبینم و دیگه هیچی نفهمیدم
انگار تو این دنیا نبودم .
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
پارت سوم
تا نیم ساعت فقط زور میزدم پاهامم با دستام گرفته بودم بعدش ماما اومد گفت الان باید خیلی همکاری بکنی همه چیز ب خودت بستگی داره منم گفتم باش ولی نمیتونستم خیلی زورای پر قدرتی میزدم ولی بازم می‌گفت کمه با قدرت بیشتر یه بار دیگه تلاشم کردم ولی نشد گفتم نمیتونم بهم گفت بچت بد جایی هستش داره حالش بد میشه کمک کن گفتم نمبتونم صدا زد یه ماما دیگه رو اون زیر پاش یه چیزی کذاشت اومد بالا سرم دستاش مشت کرد با دوتا دستش محکم میزد رو سینم خیلی وحشتناک میزد منم زور میزدم نفسم میرفت با اینکه ماسک اکسیژن داشتم اون مامایی که رو سینم میزد گفت خسته شدم دیگه نمیتونم اون یکی ماما برش زد منو فقط متوجه برش پوستم شدم از داخل بی حس بودم ولی متوجه شدم ک خیلی برش زد بعدش دوباره شروع کردن با مشت رو سینم و منم زور میزدم بچه سرش اومد بیرون بدنش ک کشید بیرون کل دردام تموم شد آروم آروم شدم بچه رو گذاشت رو سینم واقعاً نمیدونم چه حسی داشتم بچم نگاه نکردم گفتم بخاطرت مردمو زنده شدم فقط محکم نگهشداشته بودم بعدش بچه رو برداشت برد جفت آورد بیرون ولی من خونریزی کردم
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 4
تا ساعت ۱ چنتا زور خوب دادم ماما هم همچنان میگفت نفس بگیر دوباره زور بده دوسه تا زور دادم و دخملی ساعت ۱ و ۱۲ دقیقه شب تاریخ ۷ .۷ .۱۴۰۳ دنیا اومد بعدش گذاشتنش رو شکمم حدود نیم ساعت چهل دقیقه و همزمان داشتن کارای بند ناف رو انجام میدادن و بند ناف رو بریدن گفتن ی زور دیگه بده جفت بیاد بیرون دوتا زور دیگه دادم اونام کمی شکمم رو آروم فشار دادن و جفت بیرون اومد بعدش کارای بعد زایمان رو انجام دادن و رفتن بیرون کم کم و من رو با اون حس خوب توی اتاق تنها گذاشتن البته بعد از چند دقیقه نیروی کمکی اومد و خدا خیرش بده خرما داد بهم و رفت از مامانم ک بیرون بود ی لیوان چای نبات واسم گرفت بچه رو برداشت ک بره همون جلوی تخت خودم قد و وزن رو

اندازه بگیره و چای نبات رو داد دستم ک بخورم ،بعد از اون گفتن همراهی من بیاد کمک کنه بچه رو شیر بدم که مامانم اومد فسقل خانوم رو داشتم با کمکش شیر میدادم ک گلاب ب روتون هر چی خرما قبل از زایمان خورده بودم پس آوردم دیگه بعدش یکم دیگه بچه رو شیر دادم و کمکی اومد بچه رو برداشت ک لباس بپوشه و کف پاش رو بگیره بعدشم گفت بمون الان میام میبرمت بخش و بعد از چند دقیقه اومد و ما ساعت ۳ و خورده صب از زایشگاه رفتیم بخش ...
مقدار کمی اذیت شدم ولی خب زایمانه دیگه بدون درد و راحت که نمیشه 😅( مقدار کمی اینجوری بود ک وقتی رفتم بخش انگاری کمرم و شکمم بی حس بود دیگه خودتون تصور کنید چی کشیدم ولی وجود اون فرشته کوچولو کنارم همه چی رو از یادم برده بود)
ببخشید اگه ی جاهایی رو خوب ننوشتم چون همش گیجم و خوابم میاد😂😂😂