دیار که به دنیا اومد همون موقع که برای اولین بار دادن بغلم همون موقع میدونستم هیچ کمک حالی ندارم🥺
از خدا خواستم خودش کمکم کنه نه بلد بودم حموم ببرمش،نه میتونستم قشنگ بهش شیر بدم نه میتونستم پوشکش و عوض کنم
اما به ۱۰ روز نکشید که همه اینا رو یاد گرفتم یعنی میدونستم چون فقط منم که باید همه جوره مراقبش باشم،وقتی تب کنه شب تا صبح بالای سرش بشینم،وقتی دلش درد کنه بغلش بگیرم و آرومش کنم
یادمه یه بنده خدایی چون تپل بودم و س ی ن ه هام بزرگ میگفت حواست باشه شب خوابیدنی بچه رو شیر ندی خفه نشه زیر س ی ن ه ت🙄😐
یادمه شب ها که نشستنی شیرش میدادم همونطوری بچه بغل خوابم می‌برد تا خود صبح
صبح می‌دیدم بچه بغلم منم نشستنی خوابیدم🥲🫠
یادمه تا چند وقت دیار و عمه ش حموم میداد یه روز مریض شده بود بهش زنگ زدم گفتم میای دیار و ببری حموم گفت سرما خوردم
بچه یک هفته نرفته بود حموم منم لباساش و آماده کردم برای اولین بار بردمش حموم😍
هم میترسیدم هم ذوق میکردم
دیار و اینقدر قشنگ شسته بودم آوردمش بیرون بچم با دهن باز خوابید🥺
میخوام بگم درسته ما خسته میشیم،گاهی کم میاریم از دست تنها بودن اما هممون از امتحان مادری سربلند بیرون اومدیم ❤️
انشالله بچه هامون عاقبت بخیر و خوشبخت بشن که آرزوی هر مادر همینه🤲🏻😊

تصویر
۷۶ پاسخ

اینم تجربه اولین بار که خودم حموم بردم بچم و😍

تصویر

وای منم این مراحلو گزروندم
تنها غریب 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥کیف کردم با همه کلماتت مخصوصا خط آخر
گاهی کم میاریم از دست تنها بودن اما هممون از امتحان مادری سر بلند بیرون اومدیم
دخترای کوچولو دیروزی خیلی وقت رفتن و جاشونو به مادرای امروزی دادن همه خسته اما همچنان پرقدرت و صبور

منم ازهمون اوایل مستقل شدم
چون دیدم ادم تاوقتی توانجام کارهاش وابسته دیگرانه همیشه عقب میمونه

آخ جانم😍منم تک تنها بودم و بی تجربه فداتشم اونم ک‌میگی از بزرگی سینه نگفته کلا بچه تازه متولد شده از سینه ک شیر میخوره یا تو بغلت بخابونی خطر داره باید خیلی دقت کنی چون نفسشون زودی بند میره

ای جانم خدا برات حفطش کنه عزیزم
همین ک وجود خدا کنارت و دستای پر مهرش تو دستت باشه نیازی ب کسی نداری یکی است ک همجوره حمایتت میکنه مواطبته نمیذاره تو دلت اب تکون بخوره درسته خیلی جاها امتحانمون میکنه میخواد صبرمو بسنجه یا ببینه هنوز صداش میکنیم با این حال نمیذاره تو امتحانش سرشکسته باشی همه باشن سالم سلامت پی زندگیشون زندگی بهم یاد داد ک از کسی انتظار نداشته باشم چون خیلی ضربه خوردم با اون کارها محبت هایی ک من در حقشون میکردم بدضربه فنیم کردن اونا همه گذشت رفت حالا چ سخت چ آسون مهتاب جان حرف من اینه ک تو میتونی تو خیلی قوی تر از چیزی هستی ک فکرشو کنی اگه تو بخوای حتی میتونی کوه رو هم جا ب جا کنی مهم اون اعتماد ب نفسه ک باید همه ی ما داشته باشیم نباید خودتو دست کم بگیری تو حتی بهتر سرتر از بقیه هستی خدا همیشه نون دل ادم بهش ارزانی میکنه تو هم دلت پاکه هم مهربونه پس بدون خدا همجوره حواسش بهت هست هیچ وقت تنهات نمیذاره ان شاالله همیشه بدرخشی موفق باشی تا دیار جان ب همچین مادردست گلی افتخار کنه بمونین برای همدیگه عزیزدلم❤😍

خواهر منم دوتا پشت سر هم داشتم و تنها کاراشون رو کردم
با اینکه مامانم و مادر شوهرم بودن

خدا حفظش کنه .

وووی عزیزم.واقعاعاقبتشون بخیربشه بچهامون.طعم واقعیه خوشبختی بچشن انشالله

ای جون دلم بوسسسسسس

منم تنهامم مهتاب خیلی سخته تنهایی بچه بزرگ کردن

مهتااااب من کمک داشتم
ولی وسواس داشتم رو بچه
از همون روز اول اجازه ندادم هیچکس به پوشکش دست بزنه😌😂

اینقدم قشنگ با همسرم میبردمش حموووووم

الهی فدات واقعاااا سخته قشنگ درکت میکنممممم همش حس ترس همراه با عشقه

سلام مهتاب مهربون و عزیزم منم دخملم رو دست تنها بزرگ میکنم کسی دست کمکم نیست

تو استادی همه فن حریفی 😍😍منم غریبی و بچه داری نخوابیدن ها استرس ها و غم ها و شادی ها داشتم با دوتا بچه

منم گذروندم چون میدونستم برگردم ساکن شهری که هستم هیچکس رو ندارم من دخترم ۱۰ روزش بود اولین بار بردمش حمام

خدا حفظش کنه عزیزدلم دوست قوی من

ای جانم چه نباته عکسش ❤️❤️❤️ خسته نباشی مامان نمونه 🌹

خداااا چقد جیگر بوده 😗😗😗😗😗خدا حفظش کنه برات

خدا حفظش کنه وتنتون همیشه سالم باشه مهتاب خانوم قوی
میگم چند ماهش بود که اولین بار خودت بردیش حموم؟؟

دقیقان منم تنها و افسرده بودم دست تنها بدون کمک البته همراه با زخم زبون ....

قربون لپات بشم من عشقه خاله

ای خدا😍
خداحفظش کنه پسر قشنگت رو.
واقعا هم همینه مهتاب جون.
مهم اینه الان کلی مامان باتجربه ایم عشقم💪

ای جونم چ شیرین بوده😍😍😍😍😍😍 اولینباره عکس بچگیشو میبینم💋💋💋💋

درسته
بعضی وقتا کسی کمکت نمیده و خودت مجبوری رو پای خودت بمونی و یا علی بگی

عزیزم خدا حفظش کنه منم خیلی سختی کشیدم خیلی حرف شنیدم الانم هرکار میکنم لاغرنمیشم ب خاطر تیروئید لعنتی

متنتو با دل و جون خوندم و تیر خلاص و جمله اخرت به قلبم زد و جونی به جونام اضافه کرد😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍.اخ قلبم چ ناز بوده و هست الانم عزیزمممم بوس بهش لپ گلی .دختر تو‌مهربونی و خوش قلبی تو تمام تاپیکهاته خوش بحالت ک انقدر خوبی عزیزممم خدا حفظت کنه گلم ❤️

ای جووونم🥺خداحفظ کنه خودت ودیارجون رو مهتاب گلی😘

اره منم تنهابودم کسی نبودمعلوم انقدشستی لپش گل انداخته

آخیییی حالا سلین زردی داشت یه روز با شوهرم و مامانم بردیم برا چکاب منشی گف چند روزشه من اصلا حالم خوب نبود اینام اشتباه جواب دادن خانمه خندیدید اونجا بود گفتم خودم باید برم جلو و همه چیز و بدونم و جواب بدم من مادرشم و باید قوی باشم😥

الهی عزیزم خدا حفظش کنه برات😚
مهتاب جانم منم این مراحل را تنهایی گذرونم چون تو شهری که اومدم غریبم
مادر شوهرم بود ولی میخواستم خودم یادم بگیرم از پس کارهام بیام یادمه مامانم اومد پیشم دلم نمی اومد بهش کار بگم‌خودم کارهامو میکردم ناراحت شد گفت من برای چی اومدم گفتم من دلم نمیاد تو اذیت بشی با نوه ات بازی کن🙂

منم همینجور بودم غمت نباشه

آخی عزیزم چه نازه بچم 😍
ولی من خدا مامانمو برام نگه داره انشاله سایش همیشه بالا سرم باشه تو همه ی مراحل کنارم بود 😢 خیلی واسع بچه هام زحمت کشیده واقعا نمیتونم زحماتشو جبران کنم

😍😍😍توبهترین مادردنیایی فدا دیار

اخخخ بغضم گرفت منم تا ده روز فقط بودن ده روز تموم شد رفتن که رفتن😂

من برا دخترم خودم همه بودن ولی عشق میکردم کارامو تنهایی انجام بدم اولین حمومم خودم بردم برا پسرمم که اصلا کسی پیشم نبود باز صفر تا صدش با خودم بود
اصلا به سختی کارش فکر نمیکردم فقط میخواستم انجامش بدم و از عهد ه اش برآم

حس و حال خیلی خوبیه😍😍😍😍

ای جان ماشاالله

ماشاالله خداحفظش کنه عشقم💖😘😘

الهی خدا حفظش کنه عزیزم عاقبت بخیر بشه

آخی عزیزم خداروشکر واسه دیار عزیز

ان‌شاءالله 🤲❤ اشکم در اومد مهتاب جان 🥺🥺

عزیزمم لپ گلییی....منم خواهر ۲ ماه مامانم بزرگ کرد پسرمو کلا خونشون بودم زایمانم سخت بود تا دوماه نمیشد بشینم...بعد دوماه ک اومدم خونم خیلیییی سخت بود فکرشو بکن یه بارم پی پی بچه مو نشسته بودم حموم نبرده بودمش یهو اومدم تنها شدم...دقیقا از همونجا بود ک شروع کردم رو پای خودم وایسم

مامان دیار نفرستادی دستور کیک ونون رو🥲🥲

هی روزگار گاهی اوقات آدم مادر داره پدر داره همه کس رو داره ولی بی کسه
منم خودم بودم و خودم خیلی سخت بود خیلی تنهای تنها زردی و کولیک و حتی بعضی روزها از صبح تا ساعت ۳ نمی‌تونستم چیزی بخورم و دستشویی هم نمی‌رفتم یکسره مشغول بچه
چقدر دلم به حال اون روزهای خودم میسوزه
تولد پسرم خیلی چیزها رو عوض کرد واسم
بعضی خانما رو میبینم میگن از تو حاملگی میگن بقیه کمک حال بودن بعد از زایمانم هم همینطور
چی بگم ما که مستقل شدن و سختی هاش بلد شدیم
مهتابی واقعا خدا تن سالم بهمون بده خودمون نوکری بچه هامون بکنیم

..🤩

اره خب وقتی میخای مادر بشی مادر شدن همینه

ماشالله به دیار جون چشم بد ازش دور❤️

مهتاب قشنگم😆💑💑

دقیقاا
خدابرامون حفظشون کنه
ماشالله 💋

الهییی قربونش برم سفیددد برفیی بلووووری 😍..

😍😍😍🥹🥹

ای جانم
همیشه موفق باشی مهتاب مهربونم

چقد منو توصیف کردی🥹
عزیزم چ فسقلی بوده😍

همه ما این سخنیارو گذراندیم
منم مامانم دور بود
راستی یکی از دوستای مامانم سینشو نیفته رو بینی بچه و بچش فوت میکنه

خدا حفظش کنه عزیزم

ای جان خدا حفظش کنه

نیاز داشتم بخونم این جمله هارو
حالم خوب نیست

یاد اون روزا افتادم اشکم دراومد هم شیرین بود هم سخت🥹🥹🥹

ای جانم چقدر خوشگل ونازه❤️💙💙
مهتاب جان من هم دوتا پسرهام که پشت هم بودن خ‌ودم تنهایی این دوران گذروندم سخت بود ولی خیلی لذت بخش بود برام

عزیزم😍😍
لپای گلیشو 😘😘😘

مهتابم اماهمیشه حس کافی نبودن دارم

ای جان😘🥰💙

منم دست تنها بودم بعد حموم دهمش خودم حمومش میکردم دیگع با اون لک بینیو پریودیم
میگم بچت همینجور سفید موند یا سبزه شد ؟ دختر من سرخو سفید دنیا اومد الان گندمیه

ای جانم عزیزم منم سنم کم بود باردار شدم
ولی خداروشکر مامانم بود یه خورده ایی کمک حالم بود خداخیرشون بده
والان دومی رو باردارم🥰

پس مامانت ایناا کجان

انشاالله همه عاقبت بخیر بشن عزیرم

ای جانم چ پیر نازی خداحفظش کنه و خداسایتو بالاسر پسر حفظ کنه گلی

قبلا تپل بودید شما

وای خدا خیلی خیلی نازه نی نی ماشالله

چقد نازه خدااا🤩

عزیزم چرا تایپکات اینجوری شده الان زده ماله ۲۴ روز قبل تایپک جدید نزدی یعنی؟

ای جانم دلم هزارماشالله به اقادیار😍مهتابی جان منم همه این مراحلو گذروندم وای هیچوقت یادم نمیره سزارین سختی داشتم وحشتناک دست تنها شب وروزم بچه گریه میکرد نمی‌تونستم به هیچ کاری برسم شب تاصبح خواب نداشتم همش کسل بودم ازاین ورم خودم انقددردم زیاد بود عجیب🥹🥹🥹😔

ای جااانم
چقدررررررزیبانوشتی عزیزم

عزییییزم 😍🤭 لپاش گل انداخته
هزار ماشاالله چقدر ناز بوده
من از دوماهگی دخترم، دیگه خودم بردمش حموم، و روزای اول واقعا هیییچی بلد نبودم، حتی درست بغل کردنش، بیشتراز ده سال بود بچه از نزدیک ندیده بودم 🙂

خداقوت به همه مادرا خدا توان مضاعف بده

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
از لج مادرشوهرم آقا بچه ی جاریم روزی ۴ ساعت خونه مادرشوهرم منم کنارشم اینم هر دفعه میاد دم خونمون یا دخترمو بهش میگه وایسا تا اون بیاد با هم بازی کنین حالا اون از مهد میاد و مریضی و ویروس ممکنه داشته باشه از اون ور من نمیتونم بچمو بزارم چند ساعت اونجا تنها باشه از این ور بچم خیلی دوست داره اونجا باشه و باهاش بازی کنم چن بار به مادرشوهرم گفتم مزاحم ما نشو ما کار داریم اینم میخاد از سر خودش باز کنه باز میا  صدای بچمو در میاره منم یه بار بچمو برداشتم آوردم خودش گریه که میخام بمونم اونم هی بهش می‌گفت بمون همین جا نمیخاد بری هی ام به من می‌گفت با لحن بد که چیکارش داری میخاد بازی کنه تا مامان اون بیاد منم بچمو کشیدم آوردم بعد چون خیلی گریه میکرد بردم خونه خاله ام تا با بچه ی اون بازی کنه خالم گفت بچه اش ۵ روزه آنفولانزا داشته و الان فقط سرفه میکنه منم دیدم این گریه میکنه گفتم اشکال نداره حالا بچم گلو درد داره بردمش دکتر نمیدونم آنفولانزا گرفته یا عفونت باکتریایی گرفته چون دکتر آموکسی سیلین داد حالا گلوش و گردنش داغه و دیشب تز گلو درد فقط جیغ کشید چکار کنم واقعا چکار کنم برنامه ی هر روز خونه ی مادرشوهرم و دختر جاریم همینه
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامانا یه چیزی بگم نیم ساعت پیش ماهلین تو خودش پی پی کرد رفتم شستمش کلی براش توضیح دادم که هر موقع جیش و پی پی داشتی باید به مامان بگی تا تورو ببره دستشویی بعدش شورتشو نشون دادم گفتم ببین چقدر کثیف شده چقدر بده دیگه از این به بعد بگو و اصلا تو خودت جیشو پی پی نکن مرتبم براش تکرار می کنم می پرسم میگم ماهلین اگه جیش داشت باید بره کجا اونم میگه دستشویی😀بعد قبلش از صبح بهش گفتم اگه جیشتو بگی و بری دستشویی بهت جایزه یه اسباب بازی از اون بالا بهت میده بعد دلی هی می گفت بده گفتم نه وقتی ماهلین جیش کرد میده خلاصه ده دقیقه پیش یهو ماهلین اومد گفت مامان دستشویی دارم منم بردمش سرپا میشینه کنار سنگ توالت آب ریختم به پاش بعد دلی میشینه نگاش می کنه قبلا هم بهش گفته بودم اگه کرد بهم بگو بعد نم نشسته بودم دمه در یهو گوشبم دست گرفت حواسم پرت شد ندیدمش که جیش کنه ولی دلوین یهو گفت مامان ماهلین جیش کرد😀بعد منم دیگه اعتماد کردم شستمش آوردمش بیرون دلوینم گفت حالا اسباب بازی بده منم اعتماد کردم دادم یعنی بچه واقعا جیش کرده 🤦🏻‍♀️مت به دلی اعتماد کنم 🤭🤔بچه ی دروغگویی نیست اصلا کاش دیده بودم سرم تو گوشی بود🤭
مامان شازده 🐻 مامان شازده 🐻 ۴ ماهگی
می‌خوام بدونم کیا اینجوری شدن : من بعد زایمانم (سزارین) زیاد خون ریزی نداشتم. نوار بهداشتی اصلا کثیف نمیشد در حد لک بینی. به پرستارا هم گفتم ، گفتن طبیعیه چند بارم شکمم رو فشار دادن. چند روز بعدش که دیگه اصلا نوار نزاشتم . ( اینم بگم بخیه هام عفونت کرد و دکتر باز کرد که هر روز فشار بدم و عفونت رو خارج کنم )
۱۶ روز از زایمانم می‌گذشت که یهو احساس کردم با فشار خون ازم خارج شد دویدم رفتم حموم ، و همینطوری شر شر ازم خون می‌رفت. یکی دو دقیقه ای ادامه داشت و کف حموم پر خون شد با چند سانت کف روش. دیدم سر گیجه گرفتم و شوهرم رو صدا کردم کمک کرد اومدم بیرون و نسشتم رو زمین و از حال رفتم و غش کردم. بعدش دیگه رفتیم بیمارستان و سونو و آزمایش . همه چی خوب بود فقط کم خونی شدید گرفتم و الان روزی دو تا قرص آهن میخورم. الان دیگه خون ریزی ندارم و در حد لک بینیه که میرم دستشویی.
می‌خوام بدونم کیا اینجوری شدن.؟؟؟ من چرا اینجوری شدم ؟؟؟ با اینکه سونو دادم و رحمم تمیز بود بازم میترسم. اصلا از حموم دیگه میترسم برم.
مامان گل پسر وتودلی مامان گل پسر وتودلی هفته سی‌ام بارداری
مامانا یه چیزی ذهنم و مشغول کرده ...من پسرم قبلا ک کوچکتر بود اینطوری نبود الان مدتیه ترسو شده...یادمه چند وقت پیش در حیاطمون چند دقیقه باز مونده بود یه سگ اومده بود تو حیاط پسرم دید و ترسید از اون موقع مدام تاکید داره ک در حیاط و ببند ...حتی تا تو حیاطمون نمی ره بازی کنه تنها همش باید باهاش باشم ...با بچه ها ی فامیل یا بچه هایی ک باهاشون یه کم رفت و امد داریم زیاد مشکلی نداره اما مثلا میریم پارک اگه چند نفر رو سرسره باشن دیگه نمیره میگه مامان زیادن .همش میاد کنارم میشینه امشب پارک بودیم با چند تا بچه کمی همصحبت شد یکی دوتاشونو هم میشناخت اما نمی رفت کنارشون یا باهاشون بازی کنه اونا میدوییدن تا سمت این میومدن می ترسید و خودش و جمع میکرد همش ...این بار اول نیست ک اینطوره....منم نمیدونم واکنشم درست بود یا نه 😔 گفتم مامان اگه نری با بچه ها بازی کنی میریم خونه یا من میرم ...یکمی میرفت کنارشون ولی با فاصله از اونها میدویید
خلاصه اینجور موارد اذیتم میکنه از وقتی هم کوچک بود من مدام پارک و بیرون بردمش با هر شرایطی این نیست ک بگم نرفته عادت نداره....در مواجه با بزرگتر ها اینطور نیست ...مثلا میره بهشون دست میده سلام میکنه غریبه هم ک باشن ...یا مثلا اگه یه بچه باشه غریبه هم ک باشه باهاش ارتباط برقرار میکنه اما وقتی چن تا ان انگار ازشون میترسه.....نمیدونم طبیعیه؟ باید چ واکنشی در برابر این رفتارا داشته باشم ک درست باشه ؟؟