یاد خاطره ای از خودم افتادم توعقد بودیم تازه سالگرد ازدواجمون بود کافه رزرو کرده بودم گل اراییو و اهنگ و کیک لباس ست خریدم برا هدیه اومد کادو رو دادم گفتم بریم کافه گفت نه چقد التماس کردم گفتم بابا رزرو کردم پول دادم گفت نمیام بدرک خودشم هیچی نخریده بود مهم نبود براش
منم خیلی دلم شکست مثل ابر بهار اشک میریختم بعد یکساعت گفت پاشو بریم داداشمم حالمو دید بزور منو بردن فک کن با چشمای کاسه خون و پف کرده و موهای پریشون قلبم درد میکرد تا مدتها
ببخشید میدونم الان ناراحتی توقع داری دلداری بدیم و بگیم حق با تو .اما رفتارت جالب نبود یعنی عکس از خود شوهرت و خوشحالیش مهم تره ؟نشد برین فدای سرت همون کیک رو بگیرین دستتون و ی سلفی بگیرین مکه نمیخواستی شوهرت خوشحال بشه خوب اینجوری ک روز تولدش میشه ی خاطره بد پاشو برو آرایش کن بعل اش کن عکس بگیرین کیک بدین ب هم دیکه .آخر شبم کادو .......بده بشه ی شب خاطره انگیز باور کن ما شده کیک و...خریدیم یدونه عکس درست و حسابی نگرفتیم پاشو نزار تو روز تولدش ناراحت باشه اونم خودش فهمیده کارش بد بوده. قبول کن شرایط اقتصادی بد نرد ها بی حوصله ان
لیاقت نداره ولش کن خودتو ناراحت نکن تو تلاشتو کردی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.