۳ پاسخ

من همش ۷ روز خواهرم کنارم بود
بچه مدرسه ای داشت و شوهرش نظامیه و به زور تو این ۷ روز بهش مرخصی دادن که مراقب بچه هاش باشه.
دیگه تنها شدم بچه داری با خونه داری و آشپزی و مهمونداری سخته . در کل بی‌خوابی کمر درد بی حسی دست چپم عدم تمرکز چاقی سینه ها افتاده

من هنوز خونه مامانمم جرعت ندارم برم خونه میترسم از پس کارای بچه برنیام

چی بگم عزیزم از تنهایی و بی کسیم بگم که هیچ کس رو ندارم اینجا
یا از بی خوابی های شبانه م بگم که تا خود صبح با دخترم بخاطر کولیک و رفلاکس بیدارم باهاش ، یا از رگ های دستم که کشتن منو از درد ، یا از افسردگی بعد زایمانم بگم 😔 آخ که دیگه دارم میبرم

سوال های مرتبط