۸ پاسخ

عزیزم منم یه تجربه وحشتناک دارم اگه تونستی تاپیکم بخون اکه میترسی باز نکن

وای از خونه پنج سال تو ش زندگی میکردی اونم مستاجری هرشب روزش همینطوری بود چی میکشید ما ک مردیم زندشدیم

چه وحشتناک

آخی عزیزم چ قدر بد

الان حالت چجور ه

ول کن بابا شاید پشت دیوار مارمولکی موشی هست داره تکون میخوره و اینکه الان خونه تو هست حالا قبلا کی توش بوده و چیکار کرده به ما چه ولی در کل خونه ای که توش آدم مرده یا کشتن هیچ وقت نمیخرم قلبم به درد میاد اما شما از فاز جن و اینا بیا بیرون اینا همش خرافاته و اینکه گلم شما روزهای سختی داشتی بعد زایمان یکم فکرت مشغول هست و هورمون ها بالا پایین هست به خاطر شیردهی، سعی کن اخبار بد و از کسایی که فاز منفی دارن دور باشی و با دختر و همسرت با حال خوب زندگی کن، حالا که خونه رو گذاشتید برا فروش مسئله حل شده بقیه اش هم درست میشه دیگه نگرانی و اضطراب نداشته باش.

اگه خونه ما بیای چی میگی😂😂

منم یه اتفاقای اینجوری افتاده واسم ولی حس نوشتنش نیست😂

خب شاید روح زنش اون خونه مونده

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۲ سالگی
سلام به همه مامان ها
میخوام از یکی از تجربه های خودم براتون بگم شاید شما هم در موقعیت مشابهی قرار بگیرین....
زمانی که آریا تازه به دنیا اومده بود من از مادرهامون برای حمام کردن آریا تا ۳ ماهگیش کمک گرفتم. همون اول متوجه شدم که مادر خودم با آرامش و ملاحظه بیشتری این کار انجام میده ولی مادرهمسرم اینطوری نبود و من صلاح دونستم که مادر خودم فقط بگم بیاد ولی بعد یه مدت همسرم گفت که شاید مامانم ناراحت بشه و هرچند وقتی بگد برای حمام کردم اریا بیاد....
من با این که میدونستم اسن کار اشتباه ولی بخاطر رضایت همسر و مادرهمسرم این کار کردم ... و چشمتون روز بد نبینه آریا به شدددت گریه کرد و من هرچی به همسرم گفتم گفت تو خیلی حساسی و مادر من همه بچه های فامیل برده هیچ کس اینجوری نشده....
منم دفعه بعد باز گفتم بیاد و بازم آریا گریه کرد و از اون به بعد دیگه از حمام ترسیده شد.
با این که آب بازی خیلی دوست داره و من همه کاری نیکنم که داخل حمام بهش خوش بگذره و بازی کنه ولی بازم میترسه و کلی جیغ میکشه ....
اینو گفتم که بگم به عنوان یه مادر به شددددت به خودتون و احساستون اعتماد کنید اگر کاری رو میدونید که به صلاح فرزندتون نیست بخاطر رضایت دیگران اون کار انجام ندین...
چون اگر فرزند شما آسیبی ببینه این شما هستین که باید تاوانش بدین نه کسایی که با ندونم کاریشون باعثش شدن!!!
مامان آنیا مامان آنیا ۱ سالگی
تجربه من برای شیر کمکی
من از اول به آنیا شیر خودم رو دادم،دیگه ۹ ماهگیش دلم میخواست شیرخشک بهش بدم یا یه شیر کمکی،اخه از وقتی به غذا افتاد وزن نگرفت کلا
خلاصه این هیچ رقمه شیر خشک نگرفت،حتی غذا خوردنشم افتضاح بود
دیگه عید بود که ۱۰ ماهه شده بود یه شب اتفاقی خوندم به بچه حلیم بدی خوبه
دیگه تا دوماه غذای اصلیش حلیم بود و دوسش داشت و یکم وزن گرفت
خلاصه این روند وزن کم گرفتن یا اصلا نگرفتن ادامه داشت تا تیرماه که با شیر اینفترینی آشنا شدم،این معجزه بود ها.آنیا شروع کرد به بالا رفتن اشتهاش و وزن گرفتن
دیگه منم یه روز درمیون یا گاهی هرروز میدادم بهش ،اولش ۱۲ تا،بعدش تا ۱۰ روز هیچی پسدا نکردم، ولی بعد واسم از داروپخش پیدا شد و یهو ۴۸ تا اوردن
۲۴ رو عالی خورد،۱۷ تاش رو دوستان ازم گرفتن، اون ۱۳ تا اخرم خورد.تقریبا روزی یک بطری رو کامل میخورد و تا ۱۰ کیلو رسید
منتها مریض شد و یهو وزنی که گرفت ریخت
رسید وزنش به زیر ۹ کیلو
اشتهاشم خیلی کم شد کلا...بیماری که خوب شد،شیرای اینفترینی هم تمام شده بود
موندم چکار کنم برم باز بخرم یا کلا دیگه ندم که یه شیر ببلاک از قبل خریده بودم نخورده،براش درست کردم ۱۰۰ میل و با بازی و خنده خوردش و این شد که یه قوطی اش رو کامل خورد
طبق مشورت با پزشکش قرار شد بجای ببلاک بهش ریسورس جونیور بدم،شما بگو این لب بزنه حتی بهش😅😅 رفتم پدیاشور گرفتم😥بازم هیچی
منم در یه حرکت رفتم واسش نوتری درینک خریدم،با اینفترینی هردو تقریبا شبیه بهم هستن و برای یه شرکت
خداروشکر خیلی دوسش داشت
دیگه در انتها بگم وزنی که تا بالای ۱۰ کیلو رفته بود یهو با یه بیماری ریخت و الان ذره ذره داره بالا میره شکر خدا و البته توی اشتهاشم تاثیر داشته
امیدوارم بکارتون بیاد این تجربه
مامان آرین و عرشیا مامان آرین و عرشیا ۲ سالگی
سلام از طرف یه مادری که تو تاریکی شب و تو خلوت خونه داره شام میخوره و به هفته ای که بهش گذشت فکر میکنه...به هفته ای که پسر کوچولوش بهونه گیر شده بود و هرچی میخواست فقط گریه میکرد..به هفته ای که شوهرش انقد از کار خسته بود که همش بی حوصله بود وقتی میومد خونه...به شبایی که نفسم کم میومد انگار یه چیزی رو سینه م خوابیده بود....به وقتی که دست یکی رو روی پیشونیم حس کردم و فکر کردم شوهرمه اما یهو یادم اومد سرکاره و من تنهام..به اینکه چقدر دوست داشتم برم دو روز خونه مامانم و نشد....حالا من وقتی شوهرمو پسرم خوابن دلم گرفته از اینکه چرا در مقابل گریه های پسرم و بهونه گیریاش صبور نبودم....منی که پسرمو شوهرمو واطرافیانمو خیلی دوست دارم و جونم براشون می‌ره اما یه وقت ناخواسته دلشون رو میشکونم....خدایا منو ببخش بخاطر اون وقتا که دلشون رو شکوندم..دلم میخواد صبح که بیدار شدم خدا بهم یه صبر بده تا دیگه بچه مو دعوانکنم یا عصبی نشم ازش....پسر قشنگم منو بخاطر وقتایی که عصبی میشم ببخش...بخدا من خیلی دوست دارم
مامان نورا سادات مامان نورا سادات ۱ سالگی
این تایپیک مخصوص کسانی که داستان منو خواندن
اول اینکه شرمندتون هستم که نتونستم بقیشو بنویسم
دوم اینکه ممنونم ازتون که خوندیدن با اینکه قلم خوبی ندارم این جا تقریبا میتونید آخر داستان رو متوجه بشید
نورا که داشت می‌خوابید متاسفانه یه لحظه رفتم به حدود سه سال پیش تو این اتاق که الان هستم یه اتفاقی برام افتاد که از شدت ناراحتی راهی بیمارستان شدم دقیقا یادمه روز عاشورا بود و انقد حالم بد بود که بلند بلند تو بیمارستان داد میزدم امروز عاشورا من نه عاشورا امام حسین واقعا حالم بد و فشارم پایین اینارو میگم نمیخوام واضح بگم چه بلایی ولی بدونین دور از جون سخت تر از از دست دادن عزیز داغی که تا ابد قلب آدم رو میسوزونه اونروز من دقیقا۲۴ساعت اشک ریختم کاش هیچکدومتون این درد رو حس نکنید اونم وقتی که بزرگترین فداکاری ها رو در حق طرفتون کردید اونروز به اجبار بخشیدم نگید چرا اجبار چون دقیقشو خودمم نمی‌دونم شایدم نبخشید فقط مجبور به تحمل و ادامه زندگی شدم و از خدا خواستم بهم یه معجزه بده یه امید به زندگی که بتونم تحمل کنم الان نورا کنارم خوابیده بزرگترین معجزه زندگیم نمی‌دونم گناهم چی بود که مستحق اینهمه سختی شدم ولی الان وجود نورا برام خود عشق .....