پسر عمومه🥰
من حسرت یه عشق گذاشتن به دلم
حسرت دوستی حتی نذاشتن لذت ببرم از بچگی و جوانی
انداختنم وسط مشکلات
عزیزم درکنارهم خوشبخت ترین باشین.بمونید برای هم.....
ماهم به هم معرفی شدیم توسط دوستم
معرفی شدیم از طریق فامیل
شوهرم منو تو عروسی فامیل من خیلی کوشولو بودم🥹۱۵ سالم بود بعد تو عروسیای بعدی همش منو زیر نظر داشت پسر دایی مامانمه ولی خب رفت و امد خانوادگی نداشتیم باهم مامانش که از قضا توی همون عروسی اولی که رفتیم و همسرم منو دید مامانش منو دبده بود و منو برا داداش همسرم خواستگاری کردن 🤣منم گفتم نه و جدی نگرفتم تا اینکه همسرم اینستای مند پیدا کرد و شش ماه پشت سر هم رگباری دایرکت من رو سوراخ کرد یه پیج اصلی داشت یه پیج فیکعردتا پیجش رو داشتم قیافش مثل لاتا بود اصلا ازش خوشم نیومد ولی پیگیرش بودم شدید دقیق یادم نیست بیست و چندم دی ماه ۱۴۰۰ بود من داشتم کتاب دبنی میخوندم ساعت ۴:۳۰شب بود فرداش امتحان دینی داشتم که دیدم همسرم یه تومار استوری کرده برای من منم ریپلای کردم که ای بابا دس از سرم بردار و اون شب بود که برای اولین بار وقتی یکی اسممو صدا زد تپش قلبم بالا رفت دست و پام شل شد از خود بیخود شدم دلمدضعف میرفت با هر پیامش و بعد دوماه اومد خواستگاریم و الان دو ساله که ازدواج کردیم و ثمره عشقمون پرواز قشنگمه😍💜❤️
یه سوال دیگه هم دارم😁
میتونم قد خودتون و همسرتون بپرسم چنتاست؟
میشه سوال کنمچن سال بینتون هست؟البته اگه دوست داشتید جواب بدید.
ما از طرف دوست مامانم بهم معرفی شدیم
اواخر مهرماه بود اومدن خواستگاری من اونجا ناز آوردم گفتم فعلا میخوام درس بخونم و ازاینجور حرفا ولی بعد چند وقت گفتم کاشکی نمیگفتم 🤣 فروردین دوست مامانم زنگ زد گفت اون پسره که اومد بود خواستگاری دخترت مامانش بهم زنگ زده که پسرم افسردگی گرفته و گفته داماد نمیشم فقط و فقط زینب کشته مردم شده بود 🤣🤣 خلاصه دوباره اومدن خواستگاری و منم با اجازه بزرگترها بله رو گفتم و عشق آغاز شد ♥️😍 خداروشکر خوشبختم الآنم دوتا پسر شیطون تو زندگیمونه
همکلاسی دانشگاهم بود جفتمون همش غیبت داشتیم بخاطر همین موقع پروژه و سمینار ها ما دوتا که نبودیم مینداختن توی یه گروه از اونجا کم کم باهم آشنا شدیم
من کارمند تربیت بدنی بودم شوهرم مربیه اومده بود اونجا کار داشت منو دید شروع کرد شیطنت کردن و تیکه انداختن البته سروسنگین ها بعد پرسید چه ساعتی کارت تموم میشه منم گفتم
گفت دم در منتظر میمونم برسونمت
آقا هرچی طولش دادم آقا تشریف نبرد سفت نشست دم در تا منو برسونه
دیگه تا کارم تموم شد رفتیم منو رسوند یکم صحبت کردیم شمارمو گرفت
دوست شدیم بعد چند وقت مامانم فهمید تهدیدم کرد به بابات میگم 😑🤣
شوهرم اومد خاستگاری و این شد که الان دوتا بچه داریم 😅❤️
پسر عمه م هست یبار قبل اینکه بره سربازی خواستگاری کردم گفتم این دیونه س الانمگه سن ازدواجیم ما
گفتم نه اصلا الان داغی چندسال دیگه میفهمیم چقد زود ازدواج کردیم
ارزو داشتم برم دانشگاه خلاصه دانشگاهم رفتم بعد چندسال دوباره خواستگاری کرد و به خانواده شم گفت زنگ زدن و اومدن خونمون
رابطه ای نداشتیم قبلش ولی الان خیلی دوسش دارم
،♥️♥️♥️♥️
چه جالب بمونید واسه هم 😍😍🥰
یه نفر واسطه ازدواجمون شد
شب خواستگاری تا دیدمش دلم رفت برا موهاش و خندههاش🥰
بعد خواستگاری که یه مدت در ارتباط بودیم فهمیدم اونم همون شب خواستگاری عاشق من شده
همیشه خوشبخت باشید
ما تو برنامه بیتاک آشنا شدیم شوهرم رفته بود خون اهدا کنه تو مرکز انتقال خون حوصلش سر میره منم عکس پروفایل نداشتم همینجوری پیام داد صحبت کردیم و آشنا شدیم
منم دقیقا ۵سال پیش چون پسر داییم بود و کاملا از همدیگه متنفر بودیم ه
وقتی همیدیگر رو میدیم میخاستیم سر به سرمون نباشه اینقدر ازهم متنفر بودیم تا اینکه نمدونم چیشد و چیشد یه جوری وابسته هم شدیم تمام دعوا ها تبدیل شد به عشق که واقعا جای تعجب داشت به امید دیدن من میامد خونمون و اشاره حرف و اینا تا به هم دیگه پیام دادیم و در اخر به ازداوج سخت که برادرام کاملا مخالف بودن و بلاخرع نامزد کردیم و بعدش عروسی و الان یه دختر نازو قشنگ تو زندگیمون داریم ❤
عکس شوهرتون بزارید
ما از طریق فیسبوک آشنا شدیم😃
بازم کوهنوردی میری
چ قشنگ باهم آشنا شدین ب پای هم فسیل شید
واسطه ای بود از طریق عروس خاله ی شوهرم
معرفی شدیم بهم از طریق همکار مادرم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.