پارت هفدهم
سرم و انداختم پایین،خندید و گفت نیازی نیست صحبت کنی.
ولی من بدجور گیر کرده بودم و بغض گلوم و گرفته بود.صدام کرد دید جواب نمیدم دست گذاشت زیر چونم و بالا اورد.
گفت صحرا چته؟ نگام کن
تا نگاهش کردم اشک هام ریختن.
بخواست بهم نزدیک بشه و بغلم کنه خودم وکشیدم عقب. پا شد ایستاد چند قدم راه رفت و برگشت پیشم.
گفت جان هرکی دوست داری گریه نکن.
باز پاشد رفت و دوباره برگشت
گفت یعنی انقدر دوستم داری که داری گریه میکنی برام؟
سرش و تکون داد و گفت آخ صحراااا من چطور آرومت کنم؟
<منظورش این بود که نمی‌ذارم بغلم کنه🥲😅>
صحرا جان من گریه نکن.به جاش حرف بزن .
منی که به زور گریه میکردم و وای به وقتی که گریه ام می‌گرفت تا آب بدنم خشک نمیشد بیخیال نمی‌شدم.
اردلان پاشد و رفت.من مات موندم و گریه رو فراموش کردم.
بعد چند دقیقه دیدم داره میاد. تا دید گریه نمیکنم خندید و گفت کاش زودتر رفته بودم. دیدم تو دستش آب معدنی و آبمیوه است.
: فکر کردم از گریه ام خسته شدی و ولم کردی رفتی.
باز بغض کردم.
گفت جاااان خودت بیخیال گریه شو مگه دیوونه ام برم؟ من واسه داشتن تو و دیدن این حالت جون میدم.
یکم آروم شده بودم و اردلان حرف و عوض کرد که من ناراحت نباشم ولی خوشحالی چشماش و نمیشد نادیده گرفت.
ازش قول گرفتم صبح پانشه وگرنه باز گریه ام می‌گرفت.
خم شد پیشونیم و بوسید و منو با حال عجیبی رو به رو کرد.
دستم و محکم گرفت و رفتیم خونه.

۳ پاسخ

تند تندبزارلطفا

چقدرخوبع رمانه؟

وای چقدر عاشقانه حالا بگو ببینم الان اردلان شوهرته؟

سوال های مرتبط