سوال های مرتبط

مامان امیر مامان امیر ۱ سالگی
براتون پیش اومده بچتون رو دعوا کنید؟ بچه من خیلی اذیتم میکنه گاهی دعواش میکنم بعدش عذاب وجدان میگیرم، از یه طرفی تز این رفتارش ناراحتم ک خیلی به باباش وابسته اس اصلا منو دوس نداره انگار ازم متنفره با اینکه باباش هم گاهی دعواش میکنه،باباش خونه بودنی من بیشتر اذیت میشم هی میچسبه بهش باباشم هی سر من غر میزنه،مثلا از خواب بیدار میشه نمیاد سمت من با گریه میره پشت در گریه میکنه باباشو میخواد بهش میگم شب میاد همینجوری بهونه میگیره،باباش بره بیرون چنان گریه میکنه ولی من صدبارم جلو چشمش برم مهم نیست براش،باباش از بیرون میاد میدوعه بغلش ولی من برم بیام اصلا نگاهم نمیکنه میدونم بچه اس ولی واقعا دلم از این کارش میگیره چرا نباید بچم منو دوس داشته باشه😔حتی نوزاد هم بود بغلش باباش آروم میشد بغل من نه😒نصف شبم تو خواب گریه میکنه با انگشت باباشو نشون میده ک بره بغلش،این همه زحمتشو میکشم قربون صدقه اش میرم ولی انگار نه انگار،حتی میگم بیا بازی کنیم دوس نداره😒اگه باباش سرکار نمیرفت این اصلا سمت من نمیومد، بهم حق بدین حق دارم ناراحت باشم،از الان این همه وابسته اس فردا روز ک بزرگ بشه باباش با خودش ببره فوتبال دیگه کلا منو یادش میره😔آخه باباش مربیه هی میگه بزرگ بشه هر روز با خودم میبرمش،از طرفی دوس ندارم مدام پیش باباش باشه چون اصلا دوس ندارم اخلاقش مثل اون بشه
مامان رادین مامان رادین ۱ سالگی
ما بخاطر جابجایی شهر محل زندگیمون مجبوریم مدتی پیش خانواده هامون زندگی کنیم تا وقتی بتونیم کلا جابجا بشیم. الان من فعلا خونه بابام هستم همسرم شهر دیگه خونه ی باباش هست.حس میکنم رادین خیلی داره بد عادت میشه. خیلی بیش از حد بهش توجه میشه. چیزی میخواد نمیتونن بهش نه بگن مخصوصا بابام. یچیزی که نباید دست بزنه بابام بهش میده بعد با قربون صدقه میخواد ازش بگیره. من میگم از اول نده بهش مثبا عینک یا سیم هندزفری یا کنترل تلویزیون. یا وقتی تایم نامناسب میگه ددر من میگم الان وقتش نیست اینقدر گریه میکنه که بابام یا مامانم بغلش میکنن میبرنش بیرون. اصلا مهلت نمیدن من با چیز دیگه سرشو گرم کنم. تا گریه میکنه دلشون میسوزه خیلی هم باهاشون صحبت کردم فایده نداره. شبها و ظهرها موقع خواب دست بابامو میکشه میاره تو اتاق خودمون میگه بیا اینجا با من بازی کن. بابام با اینکه خیلی خسته اس اصلا مقاومت نمیکنه همینجور که رادین دستشو میکشه اونم قد خودشو کوتاه میکنه و دنبال رادین راه میفته. بعد رادین اینقد خسته اس که میفته رو بهانه گیری های عجیب و غریب نه خودش میدونه چی میخواد نه ما میدونیم. هرچی به بابام میگم تو برو تو اتاق خودت بذار یکم گریه کنه خودش اروم میشه دلش نمیاد. بعد که بابام راضی میشه بره بخوابه رادین میره سراغ خواهرم دستشو میکشه که تون بیاد پیشمون تو اتاق . با یه دستش دست منو میگیره با یه دستش دست خواهرم .خیلی وابسته شده بهشون. پس فردا باید برم خونه مادرشوهرم اونجا هم طولانی بمونم. اونجا هم با یه سری مسائل دیگه روبرو میشیم. حس میکنم بچه ام داره بد بار میاد. بهانه گیر و لوس داره میشه. معلوم نیست چند ماه وضعیتمون همینه 😔