۱۱ پاسخ

من تو حاملگی خود به خود پروتز شده قبلاً اتو کشیده بود باسنم🤣🤣🤣🤣

من ندارم ولی خیلی دوست داشتم میداشتمش😭😭😭

من دارم کلا برجستگی هارو دوست دارن تو رابطه هم خیلی تاثیر گذاره

والا من گنده ام ولی بدم‌میاد ازش

لنتیا عاشقشن
من باسنم خییلی خوش فرمه .خییلی خوشش میاد

اتفاقا من راه درمانش هستم که ک و ن گنده کنم ولی نمیشه خیلی دوس دارم گنده باشه خودم دارم ولی بیشتر گنده میخوام تو رابطه خیلی خوبه بنظرم

من یک عدد کون برجسته ام و شوهرم عاشقشه 😅😅
اکثر مردا توپر دوس دارن

شوهرم چیزی نشون نمیده زیاد اما من دوس دارم باسنم بزرگ باشه واکنششو ببینم

منم همینجور من خودم دوست دارم لاغر یکدست باشم.

شوهرم منم دوست داره🤭

والله منم کتابیم ولی میبینم علاقه نشون میده ب باسن گنده قراره خودش پول بده ژل تزریق کنم

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۶ سالگی
زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم و رفتیم بیمارستان قلب اکسیژنم و گرفت و نوار از خودم گفت خوبه مشکلی نداره اما چون نفس تنگی داری باید بستری بشی ی آزمایش بدی خدایی نکرده آمبولی نکرده باشی بعد شوهرم گفت ن ولشون کن ویزیت نیس بهتری ب خاطر استرسه ک داری بعد امضا دادیم و اومدیم بیرون من خر دیگه نگران تکوناش نبودم همش نگران خودم بودم ک آمبولی نکرده باشم و چرا نفسم میگیره باید میرفتم بیمارستان خودم ک نرفتم و گفتم هی حالا تکون میخوره و میخوره ک دیدم ن خبر ی نیس ب شوهرم گفتم توروخدا نخواب پاشو بریم بیمارستان تکون نمیخوره میترسم چیزی شده باشه مامانم میگفت ن جاش تنگه بچه نمیتونه تکون بخوره وتازه کلی هم انقباض داشتم و هی شکمم ی طرف جمع میشد من فکر میکردم بچمه خودشو جمع می‌کنه ی طرف خلاصه شوهرم خوابید و من بیدار بودم تا خود صبح هر چی تمرکز میکردم بچه تکون نمی‌خورد شوهرمو بیدار کردم هفت صبح گفتم پاشو توروخدا بریم بیمارستان اگه چیزی شد تقصیر تو رفت ماشین رو بیاره منم حس کردم یکم خیسم رفتم دستشویی دیدم کلی خون آبه ازم داره می‌ره مامانم گفت کیسه ابته ترکیده دیگه سریع رفتیم زایشگاه هر چی نوار قلب میزاشتند صدا نمیومد و من چقدر زجر کشیدم اون لحظه هر چی دکتر بود اومد بالا سرم یکی می‌گفت میزنه یکی می‌گفت ن نبض خودشه و رفتند سونو آوردن تو زایشگاه و دیدن و گفتند بهم قلبش نمیزنه اون لحظه رو یادم نمیره چقدر تو صورتم زدم و ب شوهرم گفتند اونم با پسرم پشت در زایشگاه زجه میزدن خواهرم خودشو رسوند چشماش قلوه خون بود بهم گفت اشکالی نداره مهم خودتی دوباره بچه دار میشی و دکترم اورژانسی بردم اتاق عمل بهم گفتند چیزی نخوردی گفتم ن من میدونستم از دیشب ک امروز زایمان میکنم و هیچی نخوردم و بیهوشم کردن
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۶ سالگی
داستان از اونجا شروع شد ک من سر پسر اولم ک باردار شدم دکتر تو سونو فهمید ک رحمم دوشاخه و بهم گفت بارداری سختی داری و باید استراحت کنی منم تا جایی ک تونستم استراحت کردم تا ۳۵هفته دردم گرفت و زایمان کردم و خداروشکر پسرم دستگاه نرفت چون آمپول ریه هم زده بودم...بعد از شش سال دوباره تصمیم گرفتیم ک اقدام کنیم و باردار شدم و دکترم رو عوض کردم و بهش گفتم من رحمم دوشاخه سابقه زایمان زودرس دارم و مراقبت هامو ب موقع میرفتم و سونو هام همه سالم بود تا اینکه ۳۳هفته رفتم مطب چکاپ شدم گفتم تکوناش کم شده و مث قبل نیس دکتر گفت سریع برو بیمارستان نوار قلب بگیر رفتم و گفت ک نامنظم میزنه و باید بستری بشی آخه من سرفه شدید هم میکردم و حس بویاییم رو از دست داده بودم تا حدودی بعد گفتم شاید ب خاطر سرما خوردگیمه گفت ن باید ی شب بخوابی منم ب شوهرم گفتم و برو خونه با پسرم رفتند و صبح منو بردن سونو گفت همه چیزش خوبه وزنشم خوبه درشته بچه بعد دکترم ترخیصم کرد و اما گفت اگر تکون نخورد خبرم کن منم اطرافیان بهم میگفتند اشکالی ندارد تکوناش کمه ماه آخر جای بچه تنگ میشه و نمیتونه تکون بخوره