۱۰ پاسخ

آخ آخ حرف دل منو زدی
اجدادم اومد جلو چشمم تو این حاملگی

عزیزم به اینا فکر نکن اصلا.منم تا حالا نه بخیه خوردم نه اتاق عمل دیدم ولی به عشق بچم میگذرونم.تو هم فقط به لحظه دیدارش فکر کن به چیزای منفی فکر نکن

اتفاقا خيلي شيرينه عزيزم اينو واقعا ميگم بهت من پسرم رو باردار بودم مثل شما بودم دقيقا ولي بعد كه به دنيا اومد شد همدمم شد همه جونم ببين اصلا مثل رفيق شد برام درسته خيلي سختي كشيدم به دنيا اومد دو هفته بيمارستان بستري بود تو دستگاه به قول تو با اون حجم از بخيه و خونريزي من اصلا استراحت نكردم و سرپا بودم كنارش الان كه سه سال و خورده اي داره بهم ميگه مامان دوست دارم. جون ميگيريم همه اون سختي ها يادم ميره توام همينطور عزيزم بزرگ ميشه دنيا مياد خستگي هات برات شيرين ميشه باور كن

ماه نه زود میگذره

عزیزم همه این دردایی ک گفتی در حالت عادی بهش فک میکردیم وحشت میکردیم ،الانم ترسه رو داریم منتهی اینقد حس مادری قوی هست ک با اراده خودمون میریم طرفش😅😅الکی نیست بهشت زیر پاهامونه ،

من پسر اولم ک ب دنیا اومد از بارداری تا ب دنیا اومدنش همین حسا را داشتم جوری ک بهوش ک اومدم بدم اومد ازش گفتم من ب خاطر تو سزارین شدم درد طبیعی کشیدم ب خاطر این بخیه خوردم میخاستم شیرش بدم رومو میکردم اونور و شیرش میدادم تااینکه نزدیک چهل روزش ک بود ک دیگه رنگ چشماش ثابت شدن و مژه هاش دراومد یه بار گذاشتمش رو زمین تو بغلم بود با اون چشمای سیاهش یه جوری نگام کرد دفعه اول بود ک تو صورتش نگاه میکردم اصلا یه حالی شدم از خودم بدم اومد ک یه همچین طفل معصومی را بی گناه بی محلی میکردم و دیگه از اونجا ب بعد قبولش کردم
الان چشماش دنیامه

من از اواخر ماه پنج استپ زدم بخدا😵‍💫

حق داری واقعا و مطمئن باش ک خدا توانشو بهت میده.. چندماه اول زایمان واقعا سخته و ممکنه کم بیاری ولی ناامید نشو و اینو بدون ک لحظات شیرین و خوش زیادی منتظرته

حالا برا من برعکسه ۱۱ روز ت زایمانم مونده و زمان داره ب سرعت نور میگذره😅😅
منم ت عمرم هیچ جراحی نداشتم
اتاق عمل از نزدیک ندیدم😬
ولی خب شوق و ذوق دیدن دخترم باعث میشه ک اصلا ب چیزی فکر نکنم و استرس نداشته باشم🥰🫰

بدتر از همه اینا اینه که همش اطرافیان بهت بگن بچه دوم کی میاری بزار حالا اینو بیارم بزرگ کنم
من بهش فک نمیکنم افسرده نشم
بجاش خودتو با بیرون و کارای دیگه سرگرم کن

سوال های مرتبط